شاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درويش انداخت
گفت اي چشم و چراغ همه شيرين دهنان
تا کي از سيم و زرت کيسه تهي خواهد ماند
بندهي من شو و بر خور ز همه سيم تنان
کمتر از ذره نهاي، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشيد رسي چرخ زنان
بر جهان تکيه مکن ور قدحي ميداري
شادي زهره جبينان خور و نازک بدنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد يزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
پير پيمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهيز کن از صحبت پيمان شکنان
با صبا در چمن لاله سحر ميگفتم
که شهيدان کهاند اين همه خونين کفنان
گفت حافظ من و تو محرم اين راز نهايم
از مي لعل حکايت کن و شيرين دهنان [1] .
[ صفحه 118]
|