برادر چه آخر تو را بر سر آمد که سرو بلند تو از پا درآمد چه شد نخل طوبي مثال قدت را که يکباره بي شاخ و برگ و بر آمد چه از تيشه اين ستم پيشه مردم به شاخ گل و نونهال تر آمد دريغا که آئينه حق نما را بسي رنگ خون بر رخ انور آمد چو خورشيد خاور به خون شد شناور مهي کز فروغ رخش خاور آمد ندانم که ماه بني‏هاشمي را چه بر سر از اين قوم بداختر آمد ز سردار رحمت سري ديد زحمت که تاج سر هر بلند افسر آمد دريغا که غتقاء قاف قدم را خدنگ مخالف به بال و پر آمد [ صفحه 114] دو دستي جدا شد ز يکتاپرستي که صورتگر نقش هر گوهر آمد کفي از محيط سخاوت جدا شد که قلزم در او از کفي کمتر آمد دريغا که دريا دلي زآب دريا برون با دروني پر از اخکر آمد عجب در يکدانه خشک لعلي ز دريا برون با دو چشم تر آمد ز سوز عطش بود درياي آتش دهاني که سرچشمه کوثر آمد دريغا که آن رايت نصرت آيت نگون سر ز بيداد يک سرسر آمد [1] . [ صفحه 115]

[1] ديوان کمپاني، اثر مرحوم آيةالله غروي (قدس سره)، ص 173.