حجةالاسلام و المسلمين حاج شيخ جواد حياتي که يکي از اساتيد برجسته حوزه علميه قم که صدها شاگرد لايق را تربيت نموده است (که عدهاي از آنان از کشورهاي خارجي بوده و پس از بازگشت به کشورهاي خود، منشأ اثر گرديدهاند)، برايم نقل مينمود که:
براي زيارات عتبات عاليات به عراق مشرف شدم.
اين بار تمام خانوادهام را با خود برده بودم. تابستان سال 82 بود. پس از آنکه به کربلاي معلي وارد شديم، از آن جائي که کوچکترين فرزندم مريض شده بود، لازم بود که ابتداء سراغ منزل يا هتلي بروم که داراي امکانات مناسبي باشد. چند جا مراجعه نمودم يا جا نداشتند و يا اينکه مناسب نبودند. رانندهاي که ما را به کربلا آورده بود پيشنهاد داد که چند خيابان دورتر، منازل مناسب وجود دارد.
[ صفحه 54]
ما نيز پيشنهاد او را پذيرفتيم و به راه افتاديم. حالا ديگر شب بود. اتومبيل حامل، رفت و رفت تا اينکه از شهر کربلا خارج شد. شدت بيماري فرزند و ناآشنايي با منطقه مرا به تدريج نگران مينمود. راننده توقف نمود و به چراغهاي نيمه روشني که از دور نمايان بود اشاره ميکرد که در آن جا منازل مناسب وجود دارد. وقتي وضعيت فوق را مشاهده کردم، کاملا ناراحت شدم و با نگاهي به بچهي مريض آهي کشيدم و رويم را به حرم مطهر حضرت اباالفضل العباس (عليهالسلام) برگرداندم. و با خودم گفتم: مگر نه اين است که خود و خانوادهام مهمان جناب عالي هستيم. چرا بايد از شهر بيرون بيائيم و در اين منطقه دوردست و پر از خاشاک منزل گزينيم. به راننده گفتم برگرد تا به حرم آقا اباالفضل (عليهالسلام) برويم. راننده گفت بگذار خانواده درون ماشين باشند و شما از منازل موجود تحقيق نمائيد (و اين در حالي بود که باران به شدت ميباريد). راننده مهرباني بود ولي من قبول نکردم. وقتي برگشتيم در کناري از حرم مطهر حضرت پياده شديم و با راننده
[ صفحه 55]
خداحافظي کرديم و آرام آرام، ذکرگويان عازم حرم شديم. بر در حرم که رسيديم ايستاديم و با توجه تمام اذن دخول گرفتيم و وارد گرديديم. پليس عراق (پاسداران لشکر بدر) ما را تفتيش و جستجوي بدني نمودند. در اين هنگام به ذهنم آمد تا از يکي از اين مجاهدين سؤالي نمايم. من که خود مسلط بر زبان عربي بودم با لهجه عربي از او سؤال کردم: آيا منزل مناسب در اين شهر پيدا ميشود؟ اين سؤال را با تبسم و گشادهرويي گفتم، که ناگهان مجاهد عراقي جواب داد: اهلا و سهلا. قدم شما و خانوادهات روي چشم من.
او گفت: من دستگاه مجهزي دارم که وقف زوار حضرت اباالفضل العباس (عليهالسلام) است. داراي اتاق و حمام و سرويس بهداشتي است. من تعجب نکردم. رو به حرم آقا اباالفضل (عليهالسلام) کردم و عرض نمودم: اين نيز از بزرگواري آن جناب است.
پس از زيارت و دعا آن مجاهد عراقي سراغ ما آمد و ما را به منزل برد. منزل او نزديک حرم حضرت اباالفضل (عليهالسلام) بود. منزل همانگونه بود که او گفته بود.
[ صفحه 56]
جالب اينجا بود که شهر کربلا که معمولا خاک و غبار بسيار دارد و از بهداشت بسيار پائيني برخوردار است، اين مکان خيلي تميز بود و ما را به ياد منازل تميز ايراني انداخته بود. چند روز که آن جا بوديم با آسودگي کامل سپري نموديم و زيارت کرديم و به حول و قوهي الهي، و با عنايات ويژه حضرت اباالفضل (عليهالسلام)، فرزندم نيز بهبودي کامل يافت و حتي اين جوان ميگفت من خود نذر دارم تا جائي که بتوانم از زواري که به اين منزل ميآيند نيز پذيرايي کنم. از اين رو بخشي از امکانات غذايي ما را خود عهدهدار گرديد. پس از آن جهت ديدار با فاميلم که حدودا 40 سال از آنها جدا بوديم، روانهي بصره و فاو شديم و سفر ما با تمام خاطرات خوش به اتمام رسيد.
[ صفحه 57]
|