حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) از همان اوايل کودکي علاوه بر زيبايي بي‏نظير خود، داراي هوش و ذکاوت خاصي بود. به طور خلاصه داستاني که از ايشان در اين کتاب آمده است را براي شما بازگو مي‏کنيم: روزي از روزها، در حالي که عباس (عليه‏السلام) پنج سال بيشتر نداشت، پدر ايشان به او فرمود: «پسر جان بگو: يک». عباس (عليه‏السلام) فرمود: «خدا يکي است». امام علي (عليه‏السلام) فرمودند: «بگو دو». حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) از اينکه اين جمله را بگويد خودداري نمود و در جواب پدر گفت: «پدر جان! من شرم دارم با زباني که «يک» گفته‏ام، دو بگويم». [ صفحه 13] در اين لحظه امام علي (عليه‏السلام) کودک نورس خود را در بغل گرفت و صورت او را غرق بوسه کرد. نکته‏اي که در اينجا قابل ذکر است، اين است که حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) از همان دوران کودکي خود نيز احترام خاص و ويژه‏اي نسبت به امام حسين (عليه‏السلام) قائل مي‏شد و چون پروانه گرد امام حسين (عليه‏السلام) مي‏چرخيد و علاقه خاصي به او ابراز مي‏کرد. البته ناگفته نماند که مادر حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) از همان دوران خردسالي به او گفته بود که به فرزندان حضرت فاطمه (عليهاالسلام) احترام بگذارد و حتي آنها را به عنوان برادر و يا خواهر صدا نزند، چرا که آنها مولا و سرور او هستند. به همين دليل حضرت هر وقت مي‏خواست امام حسين (عليه‏السلام) را صدا بزند به او مي‏گفت: «اي مولاي من». [1] . [ صفحه 14]

[1] سردار کربلا.