همان طور که قبلا براي شما عزيزان گفتم حضرت عباس (عليه‏السلام) که پسر چهارم اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) بود، مأمور تهيه آب و همچنين علمدار سپاه امام حسين (عليه‏السلام) در کربلا بود. حضرت ابوالفضل (عليه‏السلام) سه برادر ديگر که هر سه آنها در کربلا حاضر بودند، چون حضرت ابوالفضل مي‏خواست اجر و ثواب درک مصائب آنها را داشته باشد و در ثاني هيچ کدام از آنها خانواده‏اي تشکيل نداده بودند، ابتدا آنان را راهي ميدان مبارزه کرد. هر کدام از برادرها پس از جنگ شجاعانه‏اي به شهادت رسيدند، اينک نوبت به عباس (عليه‏السلام) رسيد که جان خويش را [ صفحه 25] فداي خدا نمايد. اما امام حسين (عليه‏السلام)، وقتي درخواست حضرت اباالفضل (عليه‏السلام) را براي شهادت شنيد، بي‏اختيار اشک از گونه‏هاي مبارکش جاري شد و به آرامي فرمود: «اي برادر! تو علمدار من هستي، اگر تو هم شهيد شوي، من ديگر کسي را ندارم.» قمر بني‏هاشم پاسخ داد: «اي مولاي من! سينه‏ام تنگ شده و از اين زندگي دنيا سير شده‏ام و مي‏خواهم با اجازه شما از اين جماعت منافق و صد رنگ انتقام گيرم». امام (عليه‏السلام) که اصرار علمدارش را مي‏بيند، به او مي‏فرمايد: «حال که مي‏خواهي بروي، پس اول مقداري آب براي اين کودکان تشنه فراهم نما.» قمر بني‏هاشم مشکها را بر دوش گرفته و سوار بر اسب خود شد، اما در دلش غوغاي عجيبي بپاست که گويي مي‏خواهد به سوي حق پرواز کند، نجوايي در دلش آرام آرام او را به سوي معبود دعوت مي‏کند. در يک دست مشکهاي آب و در دست ديگر پرچم سپاه عشق است. حضرت با تمام عظمت و هيبت بي‏مثالش راهي نهر فرات شد. [ صفحه 26] به نقل تواريخ حدود چهار هزار نفر سرباز کوردل از نهر فرات پاسداري مي‏کردند، ولي چه کسي ياراي مقابله با ماه فاطمه (عليهاالسلام) را دارد. حضرت عباس (عليه‏السلام) دشمنان را يکي پس از ديگري به خاک مي‏افکند و پيش مي‏رفت. هراس و ترس وحشتناکي در سپاه کفر به جريان افتاده است، هر کس سخني مي‏گويد، يکي مي‏گويد: «اين ديگر چه کسي است که اين‏گونه مي‏جنگد؟» ديگري مي‏گويد: «گويا علي (عليه‏السلام) به ميدان آمده است.» هر کس از گوشه‏اي جان خويش را برداشته و فرار مي‏کند، گرد و خاک زيادي در اطراف نهر فرات به هوا برخاسته بود، مگر کسي مي‏تواند جلوي شير کربلا را بگيرد. حضرت به فرات نزديک مي‏شود، از اسبش پياده شده و مشکها را پر مي‏کند و مي‏خواهد آبي بنوشد، اما چگونه! چگونه مي‏تواند آب بنوشد در حالي که مولايش تشنه‏کام است، او مي‏داند که کودکان منتظرش هستند، او مي‏داند که به سکينه قول آب داده است. لذا بدون آنکه قطره‏ي آبي بنوشد، برمي‏خيزد و مشکها را بر [ صفحه 27] دوش کشيده و سوار اسبش مي‏شود و به راه مي‏افتد. عده‏اي از انسانهاي پست و فرومايه، مانند حرمله در پشت درختان خرما کمين کرده بودند، چون طاقت مبارزه روبه‏رو را ندارند. ناگهان فردي به نام نوفل با کمک يکي از يارانش و از پشت، دست راست او را قطع کردند، حضرت شمشيرش را به دست چپ گرفته و مشکها را بر روي دوش چپ خود انداخت و در همان حال تعدادي را به هلاکت رساند. سپاه دشمن او را از هر طرف محاصره کرده، ناگهان فردي ديگر دست چپ او را قطع کرد و حضرت به ناچار مشکها را به دندان مي‏گيرد، او هنوز هم اميد دارد که آب را به خيمه‏ها برساند. کوردل ديگري از سپاه دشمن با عمودي آهنين فرق مبارک او را شکافت و حضرت با صورت از بالاي اسب بر زمين افتاد. ناگهان تيري آمد و به چشم او اصابت کرد و تيرهاي بعدي به مشکها خورد، آب مشکها با خون حضرت عجين شد. صداي حضرت بلند شد که برادرش را صدا مي‏زد: اي برادر! به فرياد برادرت برس. امام حسين (عليه‏السلام) همچون باز شکاري بر سر علمدارش [ صفحه 28] حاضر شد، اما نقل شده است که در راه آمدن در دو جا خم شد و چيزهايي را از زمين برداشته و به صورت مي‏کشيد. آيا آنها ورق‏هاي قرآن يا چيز ديگري بودند که اين ‏چنين در حريم حضرت داراي اجر و قرب بودند. نه، اشتباه نکنيد: آنها دستهاي بريده شده حضرت اباالفضل العباس (عليه‏السلام) بودند که اين گونه امامش بوسه به آنها مي‏زد. امام (عليه‏السلام) آرام آرام خاک و خون را از چشمان برادر پاک کرد در حالي که چشمانش پر از اشک بود، نمي‏داند چه بگويد، فقط اين جمله به زبانش جاري شد: «الآن انکسر فلهري و قلت حيلتي: هم اکنون کمرم شکست و راه و چاره من گسسته شد.» [1] . امام سجاد (عليه‏السلام) مي‏فرمايد: «خداوند رحمت کند عمويم عباس (عليه‏السلام) را که خود را فداي امامش نموده تا آنکه در ياري رساندن به او دو دستش را قطع کردند و حق تعالي در عوض دو دست به او، دو بال عنايت فرمود که با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز مي‏کند و در نزد خداوند منزلتي والا دارد، در [ صفحه 29] روز قيامت که همه شهداء به مقام او غبطه مي‏خورند و آرزو مي‏کنند که اي کاش مقام او را داشتند.» [2] . و باز نقل شده است که مادر حضرت عباس (عليه‏السلام) در غم از دست دادن چهار پسرش، چهار قبر در بقيع درست کرده بود و در ماتم آنها چنان گريه و ناله مي‏کرد که هر کس از آنجا گذشت از گريه او گريان مي‏شد. حتي مي‏گويند که مروان بن حکم که يکي از دشمنان سرسخت خاندان نبوت بود، وقتي از آنجا عبور مي‏کرد در اثر گريه ام‏البنين به گريه مي‏افتاد. [3] . [ صفحه 30]

[1] کبريت احمر، ج 1، ص 159. [2] خصال، ج 1، ص 35. [3] سردار کربلا.