امام صادق عليهالسلام از «حير» ياد نموده و فرمودهاند: «آن بر کنارهي رود فرات در مقابل حير است».
حير همانند حائر جاي گودي است که آب باران به سوي آن جاري شده و در آن جمع ميشود. [1] .
در «تاج العروس» ذيل مادهي حور آمده است: «حائر نام مکان شهادت امام مظلوم شهيد ابوعبدالله الحسين عليهالسلام است».
نکتهي قابل توجه آن است که علت تسميهي حائر به اين نام به لحاظ چرخيدن آب گرد قبر مقدس سيدالشهداء سلام الله عليه نميباشد، «در زماني که متوکل عباسي آب به قبر امام عليهالسلام بست)، زيرا کلمهي حائر و حير قبل از خلافت متوکل بر زبان امام صادق و امام کاظم عليهماالسلام جاري شده است.
آري، در حالي که خداوند سبحان آب را بر تمامي آفريدگانش مباح قرار داده بود، همين آب را از حجتش دريغ داشتند. خداي تعالي نيز به لحاظ اين جانبازي وليش در راه آيين توحيد، وي را گرامي داشت و هنگامي که آب بر تربت پاکش بستند تا نشاني از آن باقي نگذارند، آب را بر گرد آن بر چرخش درآورد و اجازه نداد به حريم مقدس آن داخل شود. به اين ترتيب نه تنها قبر مطهر از ميان نرفت، بلکه روز به روز بر عظمت و شوکت آن افزوده گشت.
[ صفحه 298]
چيزي نگذشت که اين معجزهي آشکار زبانزد همگان شد و نسل به نسل بر زبانها جاري گشت. اعصار از فروغ آن درخشيدن گرفت و مجالس و محافل از ذکر آن صفا و رونق يافت. اين منقبت را علماي بزرگ در کتب خود وارد ساختند، که از آن جملهاند: شهيد اول در «ذکري»، اردبيلي در «شرح ارشاد»، سبزواري در «ذخيره»، شيخ طريحي در «منتخب» و عالم محقق در «جواهر».
و چه بسيار از اين مناقب و کرامات خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله که شمارشان از ستارگان فزونتر است و معاندان کينه توز در صدد پرده پوشي بر آن يا جعل نظائر آن براي پيشوايان خود برآمدند، و حال آنکه «خداوند ابا دارد جز آنکه نور خود را کامل نمايد».
يافعي در «مرآة الجنان» (ج 4 ص 273) در بيان کرامتي از احمد بن حنبل ميگويد: زماني رود دجله طغيان کرد و مقبره و بارگاه احمد بن حنبل را خراب نمود، جز اتاقي که ضريح او در آن قرار داشت، که آب وارد دهليز شد و به اندازهي يک ذرع هم روي هم انباشته گشت، اما به اذن الهي وارد اتاق نشد حتي غبارهايي که بر روي حصيرهاي آنجا نشسته بود بر حال خود باقي ماند، و اين خبر صحيح است.
آري، يافعي اين کرامت [!] را از احمد بن حنبل نقل ميکند و آن را هم روايتي صحيح معرفي مينمايد، اما از بيان اين کرامت براي سرور جوانان بهشت و جگر گوشهي اسلام و گل خوشبوي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بازميايستد.
اما بر فرض هم که اين کرامت را از او بپذيريم، عذر او در برابر حادثهي ديگري که دجله طغيان نمود و قبر احمد بن حنبل را فراگرفت و آثار آن را از ميان برد، تا آنجا که امروز هم ضريحش شناخته نميشود [2] ، چيست؟
امثال اين مطالب در کتب اينان فراوان است و از اين طريق ميخواهند با کرامات خاندان معصوم پيامبر صلي الله عليه و آله مقابله کنند. در اينجا ذکر برخي از اين موارد، هر چند که ما را از راستاي کتابمان خارج ميسازد،
[ صفحه 299]
اما براي خواننده روشن مينمايد که چگونه دشمني، شخص را به انکار بديهيات و پرده پوشي بر واقعيات ميکشاند.
يافعي در «مرآة الجنان» (ج 3 ص 113) نقل ميکند که چون ابواسحق شيرازي (م 476 ق) وارد بلاد عجم شد، اهالي شهرها براي تبرک جويي همراه با زن و اطفال خود به استقبال او آمده، لباسهاي خود را به او ميماليدند و خاک پاي مرکبش را برميداشتند و از آن شفا ميجستند.
اگر اين خبر صحيح است، پس چرا شفا گرفتن از تربت امام حسين عليهالسلام که سرور جوانان اهل بهشت است، بدعت و گمراهي معرفي ميشود؟!
در صفحهي 133 همين کتاب در بيان فضائل و کرامات احمد بن حنبل - به عنوان عنايات خداوند به او به واسطهي خدمتگزاري خالصانهاش در راه دين - نقل ميکند که ابراهيم حربي، بشر حافي را در خواب ميبيند که از مسجد رصافه خارج ميشود، در حالي که در آستينش چيزي پنهان نموده است. چون از او ميپرسد ميگويد: چون روح احمد بن حنبل نزد ما آمد، بر او در و ياقوت ريخته شد، اين را من از ميان آنها برداشتم.
آيا اين درست است که اين رؤيا از کرامات احمد شمرده شود، اما حديث نبوي دربارهي سرور اوصياء سلام الله عليه و کسي که نسبتش به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله مانند نسبت هارون به موسي است، و اگر او نبود پايهي دين برپا نميگشت و نهال اسلام بارور نميشد، صحيح نباشد؟ که فرموده است: به هنگام ازدواج اميرالمؤمنين عليهالسلام با سرور زنان عالم، خداي تعالي درخت طوبي (در بهشت) را فرمان داد که براتهايي را براي دوستداران علي و فاطمه عليهماالسلام فروريزد، و فرشتگاني زير آن قرارداد تا آن براتهاي آزادي از دوزخ را بگيرند و آن را براي ايشان تا روز قيامت ذخيره سازند، و اين به جهت بزرگداشت علي و فاطمه عليهماالسلام است.
آيا راوي کرامت احمد بن حنبل فردي مورد اعتماد است و راوي اين کرامت فردي نادان و رافضي است و حديث هم حديثي جعلي است؟ [3] با
[ صفحه 300]
وجود آنکه روايت ياد شده ميان محدثان و فضيلت نگاران شهرتي خاص دارد.
سبکي نيز در «طبقات الشافعية» (ج 1، ص 215) گويد که: از فضائل احمد بن نصر خزاعي آنکه چون واثق: خليفهي عباسي او را بر سر مسألهي خلق قرآن به قتل رساند، سرش بعد از بريده شدن شروع به قرائت قرآن نمود و تا هنگامي که سر به بدن ملحق شد و دفن گشت، صوت قرآن از آن به گوش ميرسيد.
اما هم اينان اگر بشنوند که سر سيدالشهداء - که در راه دعوت الهي و احياي دين کشته شد - لب به کلام الله گشود تا حجت را تمام کرده و ماهيت حاکمان طاغوت را بر امت آشکار سازد و نيز تا آنکه شهادت مقدسش را لوث نسازند، اين حديث را مورد طعن خود قرار ميدهند و راوي آن را جاهل و رافضي معرفي مينمايند. و اين با وجود آن است که وي زادهي رسول خداست و پيامبر صادق امين صلي الله عليه و آله دربارهي وي و برادرش امام حسن عليهماالسلام فرموده است که آنان امامان اين امتند، خواه برخيزند و خواه بازنشينند، يا فرمود که آنان سرور جوانان اهل بهشتند. و حسين عليهالسلام در نهضت مقدس خود راهي خلاف دين مبين نپيمود و سر مستي آغاز نکرد و بر بندگان ستم روا نداشت و حق کسي را پايمال نساخت.
اما سبکي به اين نيز اکتفا نورزيده و مدعي کرامتي ديگر براي اسماعيل حضرمي شده و آن را هم از روايات مستفيض (که به طرق متعدد نقل شده) معرفي مينمايد. وي در صفحهي 51 از جلد 5 کتاب «طبقات الشافعية» بيان ميدارد که اسماعيل بن محمد بن اسماعيل حضرمي به همراه خادم خود در سفر بود. آفتاب در شرف غروب قرار داشت که وي به خادم خود گفت: به خورشيد بگو که بايستد تا ما به منزل برسيم و نماز بگزاريم. خادم رو به خورشيد نمود و سخن ارباب خود را برايش بازگو کرد. پس خورشيد در جاي خود ثابت ماند تا اسماعيل به خانه رسيد و نماز خواند. بعد از آن به خادم گفت: آيا اين زنداني را آزاد نميسازي؟ خادم خورشيد را فرمان داد تا غروب نمايد. پس خورشيد غروب نمود و هوا فورا تاريک شد. آري، او اين خبر را دربارهي مردي که به گمانش از اولياي الهي است
[ صفحه 301]
مستفيض ميداند، اما حديث رد شمس را دربارهي اميرالمؤمنين عليهالسلام که از ارکان نبوت بود، انکار ميورزد.
خطيب بغدادي در تاريخ خود (ج 4، ص 423) از ورکاني نقل مينمايد که به هنگام وفات احمد بن حنبل، مسلمان و يهود و نصاري و زردشتي در سوگش عزاداري نمودند.
اين بدعت و انحراف از دين نيست، اما شيعه که در سوگ سلاله و نور چشم پيامبر صلي الله عليه و آله مجلس عزا و نوحه برپا ميسازد. از شيوهي اهل ايمان خارج ميشود. کما اينکه غزالي در «مکاشفة القلوب» (ص 187) ميگويد: «مبادا به اين بدعتهاي رافضيان بپردازي و خود را مشغول غم و ندبه و گريه سازي، که اين از اخلاق مؤمنان نيست».
اين طريقهاي است که ديگر مورخان نيز آن را پيمودهاند. اما گناه شيعه چيست که راه پيامبرش را ميپيمايد، پيامبري که به مجرد يادآوري مصائب فرزندش حسين عليهالسلام - در حالي که او هنوز زنده است - بر او ميگريد و به سوي مسجد ميرود و اشک از چشمانش فروميغلطد. پس اصحاب که در ميانشان ابوبکر و عمر و ابوذر و عمار هستند نيز به گريه ميافتند. ميپرسند: چرا ميگويي؟ ميفرمايد: «هم اکنون جبرئيل آنچه را که بر حسين عليهالسلام ميرود برايم بازگو نمود». [4] .
اميرالمؤمنين عليهالسلام به هنگام عزيمت به صفين از وادي کربلا ميگذرد، پس در آنجا ميايستد و سرشک از ديده ميبارد و ميفرمايد: «اينجا جايي است که از مرکب فرود ميآيند و خونشان به زمين ميريزد، خوشا به حال تو اي خاک که خون دوستان [خدا] بر روي تو فروميغلطد». [5] .
در اين صورت آيا پيروي از صاحب شريعت و وصي بزرگوار آن حضرت دربارهي جگر گوشهي وي که لواي نهضتي الهي را برافراشت، امري پسنديده نميباشد؟ حال آنکه قرآن ميفرمايد:
[ صفحه 302]
و لکم في رسول الله اسوة حسنة: [6] .
و براي شما در (کردار) رسول خدا صلي الله عليه و آله سرمشقي نيکو است.
مزيد بر آنکه احاديثي که از پيشوايان ايشان رسيده و آنها را صحيح نيز ميدانند، ايشان را به تظاهر به آنچه که موجب احياي امر آنان است وا ميدارد، که از آن جمله است دعوت به راه دين و اظهار گريه و بيتابي و نوحه سرايي بر سرور جوانان اهل بهشت سلام الله عليه.
در اين باره امام صادق عليهالسلام در دعائي طولاني در سجده عرضه ميدارند: اللهم ارحم تلک الصرخة التي کانت لنا، اللهم ان أعداءنا عابوا عليهم خروجهم الينا، فلم ينههم ذلک عن الشخوص الينا رغبة في برنا، وصلة لرسولک، و خلافا منهم علي من خالفنا، اللهم أعطهم أفضل ما يأملون في غربتهم في أوطانهم و ما آثرونا به علي أبنائهم: [7] .
خدايا بر اين فريادهاي (سوگواري) ايشان در حق ما رحمت آور، خدايا دشمنان ما عزيمت ايشان را براي (زيارت) ما ناپسند شمردند، اما اين نکوهش آنان را از آمدن به سوي ما بازنداشت، زيرا ايشان خواستار نيکي به ما و خواهان رعايت حق خويشاوندي ما به پيامبر و مخالفت با مخالفان ما ميباشند. خدايا در اين غربت ايشان از وطنهايشان که ما را بر فرزندان خود ترجيح دادند، برترين چيزي را که اميد دارند به ايشان عطا فرما.
همچنين حضرتش سلام الله عليه به حماد کوفي ميفرمايد:
آگاه شدم که گروهي از اهل کوفه و اطراف آن در نيمهي شعبان نزد قبر حسين عليهالسلام ميآيند، گروهي به قرائت قرآن ميپردازند، و دستهاي ماجراهايي را که بر وي رفته است حکايت ميکنند، و جمعي به مرثيه سرايي مينشينند و زناني هم بر او آزاري مينمايند.
حماد عرضه داشت: برخي از آنچه را فرموديد شاهد آن بودهام، امام عليهالسلام فرمود:
[ صفحه 303]
الحمدلله الذي جعل في شيعتنا من يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا، و جعل في عدونا من يقبح ما يصنعون: [8] .
سپاس خدا را که در ميان شيعيان ما کساني را قرار داد که به سوي ما ميآيند و ما را ميستايند و برايمان مرثيه ميخوانند، و در ميان دشمنان ما کساني را قرار داد که اين شيوهي آنان را زشت ميشمرند.
ذريح محاربي نيز به امام صادق عليهالسلام عرضه داشت:
من فضيلت زيارت حسين عليهالسلام را براي طائفهام يادآور شدم، اما پسرانم مرا دروغگو خواندند.
امام عليهالسلام فرمود:
دع الناس يذهبون حيث شاؤوا و کن معنا: [9] .
مردم را واگذار هر جا ميخواهند بروند، اما تو با ما باش.
در اينجا بايد بپرسيد اگر اين روايات و ديگر نمونههاي بسيار آنها موجب بزرگداشت شيعه نسبت به آن شعائر شده است، پس چرا اين ايمان آنان مورد طعن و افترا قرار ميگيرد؟ مگر گناه ايشان چيست؟ آيا کار خالد يا ديگري منشأي صحيح دارد، اما کار ايشان بدون منشأ و سرچشمه است؟ اهل انصاف کجايند؟
آري، سر اين داوري ايشان در مورد شيعه که آنان را رياکار و خودنما و اهل بدعت و ضلالت معرفي ميکنند، نيست مگر آنکه برپا داشتن اين شعائر، آشکار ساختن مظلوميت اهل البيت عليهمالسلام و رسوا ساختن اعمال دشمنان ايشان است؛ همان دشمناني که ستم را بر امامان شيعه سلام الله عليهم اجمعين گستردند و جاهليت نخستين را بر جامعهي اسلامي حاکم ساختند. ابنکثير به اين راز اعتراف نموده و ميگويد: «هدف شيعه از اين اعمال تنها اين است که دولت بنياميه را رسوا سازند، زيرا وي (امام حسين عليهالسلام) در دولت ايشان کشته شد». [10] .
[ صفحه 304]
در اين صورت واضح است که [در نزد ابنکثير و امثال او] عملي که لازمهي آن پليد شمردن کردار ستمگران است، مورد رضاي حضرت حق نبوده و رسوا ساختن آن سرکشان و جباران که سرور جوانان اهل بهشت را کشتند و آيين توحيد را به بازي گرفتند، باعث تقرب به درگاه ايزد منان نميشود.
|