چه بسا در مورد شجاعت عباس عليه‏السلام در کربلا قلم و بيان، به سبب شدت وضوح آن از ارائه‏ي ويژگيهايش در مي‏ماند، و چه بسا اين شدت ظهور به خفا و پنهاني خصوصيات آن منجر شود. زيرا شجاعت در بني‏هاشم از بارزترين صفات حميده‏ي آنان بوده و آنان و به ويژه فرزندان ابوطالب سرشتشان بر دلاوري قرار داشته است. و اين سخن صريح رسول اکرم صلي الله عليه و آله است که فرمود: لو ولد الناس أبوطالب کلهم لکانوا شجعانا: [1] . اگر مردم همگي فرزندان ابوطالب بودند، تمامي آنان شجاع و دلاور مي‏گشتند. در اين صورت چه گمان مي‏بري در مورد نواده‏اي از ابوطالب که پدرش اميرمؤمنان صلوات الله عليه کشنده‏ي عمرو بن عبدود و مرحب، و بر کننده‏ي دروازه‏ي خيبر است و شجاعت و شهامت را به تمامي در فرزندش به ارث نهاده و فنون کارزار با صفوف دشمن را به وي آموخته است. آري، ابوالفضل عليه‏السلام بزرگ شده در جنگهاي سهمگين و نبردهاي هولناک است و همان کسي مي‏باشد که دائيانش عامريون هستند که عقيل به قهرمان سالاري آنان شهادت داد. و همانگونه که در قبل يادآور شديم دائي بسان عمو نقش مهمي در سرشت و صفات فرزند خواهر دارد. و بر اين اساس است که عرب گويد، «فلان معم مخول» که مقصود آن است که فرد، عمو و دائي‏هاي بزرگمردي داشته و صفات کريمانه از آنان در او به جاي مانده است. [2] و اميرالمؤمنين عليه‏السلام از ازدواج با ام‏البنين نظري جز اين نداشت که اين فرزند دلاور و تيزتک و اين قهرمان بلند آوازه را برايش به دنيا آورد، که البته حضرتش به مقصود خود رسيد و تيري که از چله‏ي کمان رها نمود درست به هدف نشست. [ صفحه 282] قمر بني‏هاشم عليه‏السلام اسوه‏ي شجاعت و اسطوره‏ي حمله و پيکار بود و مهابت و بي‏باکي از سيمايش آشکار، چون شمشير را حواله‏ي دلاوري مي‏نمود پيک مرگ هم به دنبال آن روان مي‏گشت و چون با پيشتازي روبرو مي‏گشت، وي از جنگ مي‏گريخت. و بدين ترتيب جنگها از او حکايتها داشتند و سر و گردن خصم از او شکوه‏ها. به هيچ کارزاري قدم نمي‏نهاد مگر اينکه روزگار را بر اهل آن تيره مي‏کرد، و بر هيچ معرکه‏اي حمله‏ور نمي‏شد الا آنکه چهره‏ي دژم آن را با سيماي خندان خود استقبال مي‏نمود. شاعر عرب در اين باره گويد: او در حملات خود يادآور حيدر کرار بود بلکه در واقع، تمام خصال پدر نيک در سرشتش جاي داشت. دست خدا جز بر پدرش نبود و قدرت الهي در او تجلي مي‏يافت. آري آن پدر دست خدا بود و اين فرزند بازوي آن دست، و حضور او در ميادين کارزار و جنگاوري وي تو را از درخواست دليل بر اين امر بي‏نياز مي‏نمايد. صولت او نشان از صولت پدرش علي مرتضي سلام الله عليه داشت، و اگر غلو به شمار نمي‏رفت مي‏گفتم قدرتش عظيمتر از اين است [که در جهان خارج تحقق يابد]. آيا در توان شاعر هست که در اين مورد به تخيل خود انتظام بخشد؟ و يا آيا هيچ نويسنده‏اي مي‏تواند در وصف آن شجاعت حيدري و آن گوهر حقيقت که در برابر ديدگان محقق پژوهشگر با بارزترين صفاتي که در دشت نينوا از وي بروز کرد، تجسم يافته است، کلامي نگارد؟ و به جانم قسم که حماسه‏ي کربلا، نه براي شجاعان گذشته يادي باقي گذاشت و نه براي دليران آينده ميداني؛ که اگر تمام جنگهاي عرب و غير عرب بررسي شود، در غالب آنها ملاحظه مي‏گردد که بين طرفين، تا اندازه‏ي زيادي توازن قوا وجود داشته است (و در جنگ بدر هم که چنين نبود ملائکه به ياري مسلمين شتافتند)، و در هيچ پيکاري مشاهده نشده که يک گروه هفتاد و دو نفري با سپاهي سي هزار نفري مواجه شوند و چنان دلاوريهاي شاياني هم از خود نشان دهند. آري، تاريخ نويسان به هنگام نقل اين جنگهاي برابر قلمفرساييها مي‏کنند و با شوري وصف ناپذير به نقل داستان ربيع بن مکدم مي‏پردازند. داستان [ صفحه 283] وي از اين قرار است که: ربيعة بن مکدم يکي از دلاوران انگشت شمار قبيله‏ي مضر به شمار مي‏رفت. روزي با هودجي که مادر و خواهر و برادرش در آن قرار داشتند بيرون شد. چون چشم دريد بن صمه به آن هودج افتاد بدون آنکه صاحبش را بشناسد به يکي از همراهانش گفت: به صاحب اين هودج فرياد زن که دست از هودج بدار و خود را نجات ده. ربيعه چون ديد که آن مرد دست بردار نيست، زمام شتر را از دست انداخت و بر آن مرد حمله برد و او را به خاک افکند. دريد نفر دومي را فرستاد، او را نيز به خاک انداخت، دريد نفر سومي را فرستاد که از حال آن دو خبر آورد، ربيعه او را نيز کشت. در اينجا نيزه‏ي ربيعه شکست، و چون خود دريد با او روبرو شد و ديد آن سه تن به خاک افتاده‏اند و نيزه‏ي ربيعه نيز شکسته است، به او گفت: اي جوان، نبايد چون توئي را در برابر خون اينان کشت در حاليکه نيزه‏اي نداري، حال اين نيزه‏ي مرا بگير و خود و هودج را نجات ده. سپس نيزه‏ي خود را به او داد و به سوي قوم خود بازگشت و به آنان چنين خبر داد که ربيعه آن سه تن را کشت و نيزه‏ي او را هم تصاحب نمود و هودج را حفاظت کرد، بنابراين شما را چشم طمع بدان نخواهد بود. [3] . اين يک اثر نيکي است که تاريخ به عنوان يک افتخار براي ربيعة بن مکدم در راه پاسداري از هودج ناموس خود نشان مي‏دهد تا آنجا که نيزه‏اش شکست. ولي اين کجا و غيرت و پاسداري عباس عليه‏السلام کجا! در آن هنگام که دلاوران همه بر خاک و خون مي‏غلطيدند مشک آب به دوش گرفت و به ميان هزاران تن از افراد دشمن تاخت و صفوف نگاهبان شريعه را از هم گسست و مشک را لبريز از آب ساخت تا به لب تفتيده‏ي اطفال حرم رساند. و سيدالشهداء عليه‏السلام در آن حال شاهد برادر قهرمانسالارش بود که چگونه گرگان کوفه، گرد آن شيرزاده را گرفته و او تيزتک و بلند پرواز به سوي خيام حرم مي‏شتافت، در حاليکه سيمايش از حملات او نشان از سرور مي‏داد و پرده نشينان خاندان رسالت اميدشان همه به اين پرچمدار کربلا بود. [ صفحه 284] در ذيل تنها دو مورد از شجاعت و جانبازي قمر بني‏هاشم عليه‏السلام را در شهادتگاه خونبار مي‏نگاريم تا خواننده اذعان آورد که چگونه او در ميدان مرگ و فراز و نشيب جنگ ثبات قلب داشته و کوهي از طمأنينه بوده است: 1. در روز هفتم محرم دشمن، کاروان حسيني را محاصره کرد و از دسترسي آنان به آب جلوگيري به عمل آورد، بعد از اندي ذخيره‏ي آب آنان تمام شد و هر يک از آنها از تشنگي به خود مي‏پيچيد در آن صحراي سوزان جگرشان چون مشک خشکيده گشت [4] ، و هر کس هم که عزم آوردن آب مي‏نمود شمشيرهاي آخته و نيزه‏هاي سپندآسا در انتظارش صف آرائي کرده بودند؛ اما با اين وجود، ساقي کربلا، قمر بني‏هاشم عليه‏السلام هر آن حاضر بود که جان را سپر بلا ساخته، و آب را به قيمت ريختن خون شريفش براي تشنگان فراهم آورد. در آن هنگام سيدالشهداء سلام الله عليه نگاهي به عباس عليه‏السلام نمود و با آن نگاه، تمام کتاب وجودش را فراخواند: حضرت بدو مأموريت بخشيد که براي آن دلسوختگان - خصوص اطفال حرم - آب فراهم آورد و از شکنجها و خونريزيهاي راه نهراسد. ابوالفضل عليه‏السلام از شادي پر و بال گرفت و با سي سواره و بيست پياده و بيست مشک آب، در حاليکه نافع بن هلال در مقابلشان در حرکت قرار داشت، بدون اينکه هيچ توجهي به آن سپاه جرار نمايند عازم شريعه‏ي فرات شدند. نافع پرچم به دست، به جلو مي‏تاخت که عمرو بن حجاج، سر دسته‏ي مأموران حفظ آب، فرياد برآورد: تو کيستي و چرا اينجا آمده‏اي. نافع گفت: آمده‏ايم تا از اين آب که شما ما را از آن بازداشته‏ايد بياشاميم. عمرو گفت: بياشام گوارايت باشد. نافع اظهار داشت: نه به خدا قسم قطره‏اي از آن نمي‏نوشم در حاليکه حسين عليه‏السلام و خاندان و اصحابش در مقابل چشمان تو در تشنگي به سر مي‏برد. [ صفحه 285] عمرو گفت: راهي براي سيراب ساختن آنان وجود ندارد و ما را اينجا گماشته‏اند تا از رسيدن آب به آنان جلوگيري نمائيم. اما نافع به او توجهي نکرد و به همراهانش فرياد برآورد: مشکهايتان را پر آب سازيد. پس جمعي مشکها را از آب لبريز مي‏ساختند و جمعي ديگر با دشمن نبرد مي‏کردند، در حاليکه حامي آن پيکارگران، قمر بني‏هاشم عليه‏السلام بود که شرزه شير مي‏دريد و صولت حيدر کرار سلام الله عليه را در نظر مجسم مي‏نمود. پس مشکها را برگرفته و عازم خيام حرم شدند و هيچکس از دشمن از ترس اين دلاور نامي، جرأت نزديک شدن به آنان را نداشت. سرانجام آب به جگر سوخته‏ي اهل حرم و طفلان پريشاندل رسيد و جانها از افسردگي به نشاط و ابتهاج دست يافت. [5] . در اينجا بر خواننده پوشيده نيست که آن مقدار کم آب، در ميان آن جمع بيش از يکصد و پنجاه نفري - از زن و مرد و طفل - و يا بنا به برخي روايات که بيش از دويست تن بودند، ره به جائي نمي‏برده و کفايت آنان را نمي‏نموده است، و مسلم است که آنان يکبار بيشتر سيراب نشده‏اند و بسا که آن يکبار، تنها مضمضه‏اي از آب بوده و به سرعت تشنگي مجددا به آنان روي آورده است، و به خداوند از ددمنشي دشمنان خاندان رسالت شکوه مي‏بريم. 2. ياران حسين عليه‏السلام پس از آنکه در حمله‏ي اول پنجاه تن از آنان به شهادت رسيدند، دو نفره و سه نفره و چهار نفره به ميدان مي‏رفتند تا يکي نبرد کند و ديگري کيد دشمن را از وي دور سازد. دو يار جابري حضرت به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند، همينطور دو يار غفاري حضرت. ساعتي بدين منوال پيش مي‏رفتند، و پيوسته يکي مي‏جنگيد و چون گرفتار مي‏شد ديگري به ياريش مي‏شتافت و او را از معرکه خلاص مي‏نمود تا اينکه حر به شهادت رسيد. در «تاريخ طبري» ج 6، ص 255 آمده است که عمرو بن خالد صيداوي و غلامش سعد و جابر بن حارث سلماني و مجمع بن عبدالله عائدي به طور دسته جمعي، بر اهل کوفه حمله بردند. چون به قلب دشمن رسيدند، [ صفحه 286] خصم از هر طرف آنان را فراگرفته و رابطه‏شان را با لشکر سيدالشهداء سلام الله عليه گسستند. امام حسين عليه‏السلام برادرش عباس را به سويشان فرستاد و او يک تنه آنان را از جمع دشمن رهانيد. آنان خون از سر و رويشان مي‏ريخت که بار ديگر دشمن بر آنان حمله برده، آنان را در يک نقطه به شهادت رساند و بدين ترتيب به سعادت ابدي نائل آمدند.

[1] غرر الخصائص، تأليف و طواط، ص 17، باب حفظ الجوار. [2] تاج العروس، ج 7، ص 312. [3] أمالي قالي، ج 2، ص 271؛ سمط اللئالي، ج 2، ص 910؛ اغاني، ج 14، ص 129. [4] مقتل محمد بن ابي طالب. [5] تاريخ طبري، ج 6، ص 234؛ الأخبار الطوال، ص 53.