اهل لغت گويند: پرچم آن است که بر چوب يا نيزه بسته شود. و به آن علم نيز گويند. اما مورخين معتقدند که آنها دو چيزند. همچنانکه نقل ميکنند که رسول اکرم صلي الله عليه و آله براي حمزه پرچمي سپيد در ماه رمضان سال اول هجرت بربست. و اولين رايتي هم که حضرتش براي مسلمين برپا نمود در شوال همانسال بود. [1] .
اگر پرچمي که بر نيزه يا چيز ديگر بسته ميشد بزرگ بود آن را رايت و غير آن را لوا ميناميدند، همچنانکه به پرچم بزرگ بند و عقاب - که مخصوص زمامداران بود - ميگفتند. [2] و تسميهي به عقاب را، عرب از روميان فراگرفته بود، زيرا آنان بر پرچمها و ساختمانهاي خود شکل عقاب و کرکس را، منقوش ميکردند. [3] .
[ صفحه 268]
پرچمهاي روم، بزرگ بوده و تحت هر يک از آنها ده هزار سپاهي يا بيشتر تجمع مييافتند. [4] رايت کسري هم در جنگش با اعراب از پوست ببر، در عرض هشت ذرع و طول دوازده ذرع و موسوم به درفش کاويان بود. [5] اصل اين رايت در خزائن آنان وجود داشت منتها نه به اين بزرگي، و به سبب تبرک بر آن افزوده بودند. اين پرچم از آنجا پديد آمد که ضحاک از پادشاهان ايران، دو زخم بر دو شانهاش آشکار شد و او را آزار ميداد و وي براي آرام ساختن درد آنها ميبايست هر روزه دو نفر را بکشد و مغز آنها را به آن زخمها بمالد، و به اين ترتيب مردم از اين شاه ظالم سخت در رنج و شکنج افتادند. زماني مردي در اصفهان به نام کاوه، قرعه به نامش افتاد و دو پسر رشيدش را گرفتند و سر بريدند و مغزشان را مرهم آن زخمها نهادند.
اين امر بر کاوه بس گران آمد و تصميم گرفت مردم را از جور اين طاغوت رها سازد. براي اين منظور قطعهاي چرم بر چوبي فراز کرد و مردم را به قيام فراخواند، و آنان هم پذيرفته و با او همراه شدند و در دستگاه ضحاک حمله برده، او را مغلوب و تخت سلطنتش را واژگون ساختند، و به اين ترتيب از ستمگريهاي او آسوده گشتند. بدين لحاظ آن پرچم را گرامي داشته و آن را به فال نيک گرفته و بر آن افزودند، تا آنجا که پرچم مخصوص پادشاهان ايران گشت و آن را درفش کاويان ناميدند. [6] .
اين امر در مورد پرچم ابنزياد - عليه اللعنة - که با آن، ددمنشان کوفه را عليه امام حسين عليهالسلام بسيج نمود نيز وجود دارد. آيتي در ص 72 از «تاريخ يزد» مينويسد: ابوعلاء طوفي و پدرش از کارگزاران بني اميه بودند. ابوعلاء در شهرها براي بنياميه بيعت ميگرفت و از اين جهت به طوفي مشهور گشت. از آنجا که او معلم هشام بن عبدالملک بود، چون هشام به خلافت رسيد، بر آن شد که او را به سبب خدمتش پاداش دهد، از اين رو او را به فرمانروائي يزد اعزام نمود و پرچم مذکور را هم به او واگذار ساخت. ابوعلا به
[ صفحه 269]
يزد رفت و پرچم را هم در باغي مشهور، به نام خودش برافراشت و يزديان را به طاعت بني اميه فراخواند. اما آنان که پيروان خاندان رسالت عليهمالسلام بودند زير بار ظلم او نرفتند و بدان خاطر ابوعلا بر آنان سخت گرفت و با جور و قساوت با آنان رفتار نمود.
آنان مظلوم ستمگريهاي اين ظالم بودند تا اينکه ابومسلم خراساني، در دوران خلافت مروان حمار قيام نمود و خراسان و فارس را در سال 132 و 133 ه. ق تصرف نمود. اهالي يزد که چنين ديدند، پيامي نزد او فرستادند تا آنان را از شر ابوعلا نجات دهد. ابومسلم «محمد زمجي» را به اصفهان و يزد فرستاد و طوفي هم با سپاهي جرار که يزديان را هم با خود همراه ساخته بود به مصاف او آمد. او شب هنگام از يزد به قريهي «ابرند آباد» رفت و محمد زمجي گروهي به سوي او فرستاد و آنان او را به يزد آوردند. يزديان همه از مرد و زن جمع شده و رأي بر آن قرار گرفت که او و آن پرچم ظلم را با هم بسوزانند، و پس از اين کار، کاخ و آن باغ را غارت نمودند.
مصادر تاريخي، نشاني به دست نميدهند که اولين پرچمدار چه کسي بوده است، اما به ظن قوي کاوه اولين کسي بوده که رايت افراشته است. کما اينکه ابراهيم خليل نيز نخستين فردي است که پرچم به دست گرفت؛ و آن هنگامي بود که سپاه روم بر لوط غلبه يافته و او را اسير خود ساختند، که ابراهيم پرچمي افراشت و به جنگ روميان رفت و پس از غلبه بر آنان، لوط را آزاد ساخت. [7] .
چون اسلام قدم به عرصهي حيات نهاد و عرب بر شام و ايران و مصر تسلط يافت و دولتهاي گوناگوني تشکيل داد، پرچمهاي متعدد و متنوعي با رنگها و اندازهها و اسامي گوناگون پديد آمدند، تا آنجا که زمامداران به تعداد پرچمهاي خود تفاخر ميکردند. چنانکه در تاريخ آمده است که رايات «العزيز بالله» زمامدار سلسلهي فاطميون چون عازم فتح شام شد، پانصد پرچم بوده و به همين تعداد شيپور جنگي به همراه داشت.
[ صفحه 270]
آنان بر روي پرچمهايشان، اسامي خلفا و سلاطين و سران نظامي را، به منظور گراميداشت آنان و ترساندن دشمن و تفأل به پيروزي، و برخي مواقع هم آيات قرآن کريم را مينگاشتند. چنانکه در «دير الظاهر» در حوالي برغوس از شهرهاي آندلس، پرچمي از حرير خالص يافتند که با نقشهاي زيبائي آراسته و آياتي از قرآن بر آن نقش بسته بود. [8] .
ابومسلم خراساني نيز با مرکب بر پرچمش نگاشت: «اذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير» [9] : «به آنانکه مورد ستيز [مشرکين] قرار گرفتهاند اجازه داده شده [که به نبرد برخيزند]، زيرا که بر آنان ظلم رفته است و هر آينه خداوند بر ياريشان تواناست». [10] همچنين او دو پرچم را که بر نيزههائي به طول سيزده و چهارده ذرع بودند به نامهاي «سحاب» و «ظل» در جنگهاي خود برميافراشت. [11] .
اما از رنگهاي پرچمها، در جاهليت نشاني در دست نيست و تنها از پرچم عقاب ياد شده که رنگ سياه داشته است. و نيز گفته شده که پرچم اعراب جاهلي سفيد بوده است. [12] اما پرچمهاي رسول اکرم صلي الله عليه و آله در غزوهها و جنگهاي آن حضرت تفاوت داشته است: در جنگ بدر پرچم حمزه، به رنگ سرخ و لواي اميرالمؤمنين صلوات الله عليه زرد رنگ، در نبردهاي احد و خيبر پرچم سپيد [13] و در واقعهي «عين الورده» خاکستري رنگ بوده است. [14] .
[ صفحه 271]
همچنين پرچمهاي بني اميه سرخ رنگ، لواي نهضتگران علوي سپيد گون و کساني که به دولت عباسي فراميخواندند، پرچمشان سياه بود. البته گمان ميرود که نشانهي علويان، که حتي در پرچمهايشان رعايت ميشد رنگ سبز بوده است. دليل بر اين امر شيوهي مأمون است که چون ولايتعهدي را به حضرت رضا عليهالسلام تحميل نمود مردم را به استفاده از رنگ سبز فراخواند و از شيوهي عباسيان که بهرهگيري از رنگ سياه بود روي برتاباند.
آري (بر خلاف روش مأمون)، متوکل عباسي چون براي پسرانش بيعت ميگرفت براي هر يک از آنان دو پرچم برافراشت؛ يکي براي ولايتعهدي آنان که سپيد بود و ديگري به رنگ مشکي که لواي عمل بود. [15] .
به هر حال پرچم، سبب نظام سپاه و نشان برپائي و تشکل آن به شمار ميرفت و تا هنگامي که در طلايهي سپاه در اهتزاز بود از هزيمت لشکريان جلوگيري نموده و از فتح و پيروزي نويد ميداد. چنين بود اثر پرچم در نيروهاي رزمي، و بدين جهت جز دليرمردان غيرتمند و آنانکه ضعف و ترس و طمع بر آنان را نمييافت به پرچمداري برگزيده نميشدند.
اميرالمؤمنين عليهالسلام کلامي شريف دارند که شاهدي عدل است بر اين سخن. آنجا که مردم را براي جنگ صفين تحريض مينمود، ميفرمود:
و پرچم خود را از جاي حرکت نداده دو روش را خالي نکنيد و آن را به دست هر کس ندهيد مگر به دلاوران و کساني که شما را از هر پيشامد بدي مانع ميشوند و از آنچه که حفظ و نگهداري آن لازم است دفاع مينمايند. زيرا که پاسداران حريم و ناموس آنانند که به اطراف پرچم دور زده آن را از راست و چپ و عقب و جلو نگهداري مينمايند، از آن عقب نميافتند که به دست دشمن تسليم نمايند و بر آن پيشي نميگيرند که آن را تنها گذارند. [16] .
چنين بود که پرچمداران، در راه اين مأموريت خطير خود، تا آخرين قطرهي خون خود پايداري ميکردند و ثبات قلب و غيرت و شرافت آنان اجازه
[ صفحه 272]
نميداد آن را در بحرانيترين موقعيتهاي جنگ هم از دست بنهند و به اين ترتيب به خواري و ننگ ابدي گرفتار آيند.
بدين لحاظ رايت اسلام، در تمامي غزوات رسول اکرم صلي الله عليه و آله در دست با کفايت اميرمؤمنان سلام الله عليه بود و هيچ نبردي وجود نداشت که حضرتش در آن شرکت نجويد، جز پيکار تبوک که آن هم خالي از قتل و کشتار بود، و الا نبي مکرم صلي الله عليه و آله او را با آن همه دلاوري و توفندگيش در مدينه وا نمينهاد، [17] چنانکه در جنگ بدر پرچم را به حضرتش سپرد و مولاي متقيان سلام الله عليه آن را به اهتزاز در آورد و به پيش تاخت و مسلمين هم به دنبال پرچم بر کفار حمله برده و آنان را درهم شکستند، و در حاليکه از سن شريفش بيش از بيست و پنج سال نميگذشت چنان در آن پيکار از خود شهامت و دليرمردي نشان داد که عقلها را حيران ساخت و شجاعان عرب را به دهشت واداشت و از قدر و هيبتشان کاست. اين جانبازي فوق العاده که از فضائل منحصر به فرد اميرالمؤمنين عليهالسلام بوده و خداوند به سبب آن شوکت مشرکين را درهم شکست، اقدامي خارق عادت و از بزرگترين کرامات حضرتش ميباشد، چرا که علي عليهالسلام قبل از آن هنوز جنگ نازموده بود و با هيچ قهرماني دست و پنجه نرم ننموده بود، با اين حال چنان به قتل و کشتار مشرکين پرداخت که تا آن زمان کسي نظير آن را به ياد نداشت، با وجود آنکه آن جمع، سالها در جنگها و پيکارها آزموده شده، سختيهاي وافري تحمل کرده و با شجاعان بسياري دست و پنجه نرم کرده بودند.
اما در جنگ احد، رسول اکرم صلي الله عليه و آله پرچم را به مصعب بن عمير از تيرهي بني عبدالدار سپرد، و اين اقدام حضرتش براي جلب قلوب قوم او انجام گرفت، خصوص آنکه پرچمدار مشرکين نيز از همان بني عبدالدار بود، و مصعب جانبازي محير العقولي از خود نشان داد و حق پرچمداري را ادا نمود تا آنجا که دست چپ و راستش قطع شد و پرچم را به سينهاش گرفت، اما دشمن نيزهاي از پشت بر او زد که به زمين افتاد و شهيد گشت. بعد از آن
[ صفحه 273]
رسول خدا صلي الله عليه و آله لوا را به صاحب راستين آن، مولاي متقيان سلام الله عليه سپرد و حضرتش در آن پيکار با کشتن پرچمداران کفر، چنان دلاوريهايي نشان داد و مقامات والايي را زير گام نهاد که خلايق که هيچ، ساکنان ملأ اعلي حيران و شگفت ماندند. و چون مسلمين رو به هزيمت نهادند، حضرتش پروانه صفت گرداگرد وجود شريف حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله، در تحرک بوده و هر که قصد سوء بديشان مينمود سرش را حوالهي شمشير ميساخت. و جبرئيل چون اين ايثارگري را مشاهده کرد گفت: اين است مواسات و ايثار! رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: چرا که من، او از من است و من از او. جبرئيل گفت: و من هم از شمايم. و در آن هنگامه، صداي هاتفي شنيدند که ميسرود:
لا سيف الا ذوالفقار
و لا فتي الا علي
شمشيري جز ذوالفقار نيست و جوانمردي چون علي عليهالسلام نه. [18] .
و نيز در جنگ خيبر چون رسول اکرم صلي الله عليه و آله ضعف و فترت را در مسلمين و آثار پيروزي را در جبههي يهود، ملاحظه فرمود - و آن هنگامي بود که «آن دو مرد» که در روز اول و دوم جنگ پرچمدار جنگ گشتند جز شکست چيزي به ارمغان نياوردند - حضرتش پريشاندل شد و فرمود:
فردا پرچم را به مردي خواهم داد که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.
پس روز بعد جنگجويان مسلمان، بدين اميد که آن سعادت ابدي، نصيبشان شده و به فتح و پيروزي نائل آيند، گردن کشيدند، اما مشاهده کردند که پرچم به پرچمدار اسلام: اميرالمؤمنين عليهالسلام واگذار گشت.
اما در جنگ حنين، مسلمانان پيکاري از آن سختتر نديدند، بطوريکه زمين با آن همه وسعت، بر آنان تنگ گشت و جان به گلوگاهشان رسيد، و خداوند هم آنان را به سبب فرارشان از جنگ و وانهادن حبيبش
[ صفحه 274]
خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله مورد عتاب و سرزنش قرار داد؛ که در اين نبرد هم مولاي متقيان صلوات الله عليه شجاعت و دلاوري بيمانندي از خود، در درهم شکستن نيروي کفر و دفاع از ذات مقدس حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله نشان داد، به طوري که نيروهاي اسلام که رو به هزيمت نهاده بودند با ملاحظهي اين شهامت بازگشتند و به ستيز با کفار پرداخته، آنان را شکست دادند.
اما اين پرچم که چنين آيت پيروزي اسلام را بر قلههاي شرک به اهتزاز در ميآورد، بيست و پنج سال بسته ماند [و با خانه نشيني صاحبش آن هم گوشهي انزوا گزيد]، تا اينکه اميرالمؤمنين عليهالسلام آن را در جنگ جمل، بار ديگر برافراشت و آن را به فرزندش محمد حنفيه سپرد و فرمود: اين رايت رسول خداست که هرگز به زمين نيفتاده است. پس فرزند حيدر کرار آن را برگرفت در حاليکه لشکر به دنبالش در حرکت بود و قيس بن سعد بن عباده ميسرود:
اين پرچمي است که ما با رسول خدا صلي الله عليه و آله در تحت آن پيکار ميکرديم و جبريل امين هم يارمان بود. و آن کس که ياراني اين چنين از گروه انصار دارد، اگر فرد ديگري با او نباشد زيانکار نميشود. و ما آن قومي هستيم که چون عزم نبرد کنند دست بر شمشيرهاي مشرفي برند و از پا نمينشينند تا اينکه شهرها را در تحت اختيار خود گيرند. [19] .
و اين شيرزاده، فرزند علي مرتضي عليهالسلام حق پرچمداري را به نيکي ادا نمود تا آنجا که فتح و ظفر را نصيب جبههي حق ساخت، همچنان که در جنگ نهروان نيز اين وظيفهي خطير را به عهده داشت و پرچمدار لشکر اميرالمؤمنين عليهالسلام بود. [20] .
و در جنگ صفين رايت همدانيان، در اختيار سفيان بن يزيد بود و چون کشته شد برادرش عبيد و بعد از او برادرش کرب و بعد از آنها به ترتيب عمير بن بشير، حرث بن بشير و وهب بن کرب - که همگي در راه پرچمداري شربت
[ صفحه 275]
شهادت نوشيدند - آن را برگرفتند [21] ، و در آن پيکار سهمگين پرچمداران چنان شهامتي از خود نشان دادند که اگر تقدير گزير ناپذير الهي نبود، نام و نشاني از دستگاه سلطنت معاويه باقي نمينهادند.
چنان بود که علمداران اهتمام شديد داشتند که هميشه علم را بلند و در فراز نگهدارند، چرا که آن سبب برپائي نيروهاي رزمنده و نظام سپاهيان و مايهي آرامش خاطر آنان بود، و لشکر از هم نميگسست مگر به قتل صاحب رايت و سقوط پرچم.
با توجه به اين سخنان است که به منزلت ابوالفضل عليهالسلام و شهامت و شرف و غيرتمندي و دينداري و بزرگواري او پي ميبريم، چرا که امام حسين عليهالسلام در روز عاشورا با وجود ديگر برادرانش و با وجود افرادي از صحابه که از او بزرگتر به شمار رفته و در عين حال جانباز و ايثارگر هم بودند، پرچم را به عباس عليهالسلام سپرد. و اين امر بدان خاطر انجام گرفت که سيدالشهداء سلام الله عليه برادرش ابوالفضل عليهالسلام را با کفايتترين فرد براي حمل لوا، وفادارترين، رؤوفترين، فراخوانندهترين آنان از حقوق پناهندگي و با ثباتترين آنها در فراز و نشيب جنگ و دلاورترين آنان مشاهده مينمود. آري، پرچمدار کربلا، در اعتقاد برادرش امام صلوات الله عليه، در آن موقعيت خطير چون شير ژيان ثابت القلب و با طمأنينه بود. و اين بياني است که به سبب تنگي قافيه ميگوئيم و الا شير کجا و آرامش خاطر اين قهرمان سالار تيزتک کجا؟
آري، شايستهترين تشبيه که در شأن مقام ابوالفضل سلام الله عليه باشد آن است که بگوئيم او وارث صولت و شجاعت پدرش حيدر کرار صلوات الله عليه بود.
مزيت ديگري که عباس عليهالسلام علاوه بر پرچمداري و مبارزه با دلاوران و استقبال ضربات پيکان و نيزه و شمشير داشت آن بود که وي با پريشاني و محن بسياري که از نواحي متعدد بر او وارد ميشد - همانند مشاهدهي
[ صفحه 276]
بدنهاي پاره پارهي آن عزيزان خدا، و تشنگي شديد خود و اهل حرم و اطفال رنجديده - مواجه بود که هر يک از آنها کافي بود که قهرمان نبرد را به ضعف کشانده و حتي باعث رويگرداني و فرار او از جنگ شود، اما فريادرس بنيهاشم عليرغم تمامي اين مصائب با شجاعت و عزم تمام با يک دست پرچم نهضت حسيني را در اهتزاز نگاه ميداشت و با دست ديگر با شمشير برانش، پيک اجل را بر بالاي سر آن بدسگالان به پرواز در ميآورد. پس در اين صورت شگفت نيست که اين پروردهي خاندان امامت، در آن صحنهي پيکار حق و باطل، دست به کاري زند که عقلها را مبهوت و حيران نمايد و همهي دليران با مشاهدهي سايهي شمشيرش، روبه صفتانه، گريز پيشه سازند.
|