اين حکايت را علامه‏ي جليل شيخ عبدالرحيم تستري متوفي 1313 ه. ق که از شاگردان شيخ مرتضي انصاري أعلي الله مقامه است بازگو کرده است. او [ صفحه 255] گويد: من امام حسين عليه‏السلام را زيارت کردم و سپس قصد حرم حضرت عباس عليه‏السلام را نمودم. همين طور که در حرم مطهر بودم، ديدم عربي به درون آمد و پسر بچه‏اي را که پاهايش فلج بود با ريسماني به ضريح بست و شروع به توسل و تضرع نمود. هنوز مدتي نگذشته بود که پسر بچه برخاست و بر روي پاهاي خود قرار گرفت و در حالي که هيچ اثر فلج در پاهايش وجود نداشت فرياد برآورد که عباس مرا شفا داد. مردم بر گردش حلقه زدند و لباسش را براي تبرک پاره کردند. چون من چنين ديدم به طرف ضريح رفتم و با حضرتش شروع به عتاب و تندي نموده گفتم: افرادي که به شأنت جاهلند حاجات خود را مي‏گيرند و من با اين علم و معرفت و ادب نسبت به شما نااميد و بدون حاجت روا شدن برگردم! پس حال که چنين است ديگر هيچگاه به زيارتت نخواهم آمد! بعد از آن که از آن حالت پريشاني به خود آمدم، از سخنان تند خويش پشيمان شده، از اسائه‏ي ادب خود از خداوند متعال استغفار و طلب بخشش نمودم. چون به نجف اشرف بازگشتم شيخ مرتضي انصاري قدس سره نزدم آمد و دو کيسه به من داد و گفت: اين است آنچه از ابوالفضل عليه‏السلام درخواست نمودي، خانه‏اي خريداري کن و به زيارت خانه‏ي خدا مشرف شو؛ که همين دو حاجت را از حضرت ابوالفضل عليه‏السلام خواسته بودم [1] . شيخ محمد سماوي در اين رابطه فرموده است: و ما عجبت من أبي‏الفضل کما عجبت من استادنا اذ علما لأن شبل المرتضي لم يغرب‏ اذا أتي بمعجز أو معجب‏ بکل يوم بل بکل ساعة لمن أتاه قاصدا رباعه‏ و هو من الشيخ عجيب بين‏ لکن نور الله يرنو المؤمن‏ من هرگز از حضرت ابوالفضل عليه‏السلام تعجب نمي‏کنم، آنچنان که از استادمان (شيخ انصاري) در تعجب مي‏باشم که از اين داستان باخبر شد. [ صفحه 256] زيرا از اين شيربچه، زاده‏ي شير خدا علي مرتضي عليه‏السلام ظهور معجزه و امور شگفت انگيز، غريب و بعيد نيست. هر روز بلکه هر ساعت، هر کس به اين آستان روي آورد، حاجت روا و خوشحال بازمي‏گردد. ولي اين کرامت از شيخ ما بسيار شگفت است، ولي نور خداوند پيوسته بر مؤمن غلبه داشته و او را تحت پوشش و نظر دارد.

[1] اين کرامت با رساله‏ي صلاة شيخ انصاري چاپ شده، و در کبريت احمر، ج 3، ص 50 آمده است و جماعتي از بزرگان علما و اهل دين و تقوا آن را از کتاب مزبور نقل کرده‏اند.