آب مايه‏ي حيات عالم است و هيچ جزئي از اجزاء موجودات زنده نيست مگر اينکه در رشد و بقاي خود نيازمند آب است. چنانکه خداوند متعال مي‏فرمايد: و جعلنا من الماء کل شي‏ء حي [1] . و حيات هر موجود زنده‏اي را، از آب قرار داديم. زماني قيصر روم براي معاويه شيشه‏اي فرستاد و از او خواست که در آن از هر چيزي قرار دهد. معاويه متحير ماند و در کشف اين معما از ابن‏عباس، که مي‏دانست جرعه نوش بحر علم اميرالمؤمنين عليه‏السلام است، ياري جست. ابن‏عباس گفت: در آن آب بگذار که خداوند فرموده: و حيات هر موجود زنده‏اي را از آب قرار داديم. چون معاويه چنين نمود و شيشه‏ي آب را به روم فرستاد، قيصر در شگفت شد و بر تيزهوشي حل کننده‏ي آن معما آفرين گفت [2] . آري، اهميت عظيمي که آب در نقش حيات دارد بر همگان آشکار [ صفحه 176] است. از طرف ديگر، کسي که به آب دادن و سقايت روي آورده و ارائه‏ي اين ماده‏ي حيات در نهاد او جاي گرفته باشد، از فضيلت و برتري خاصي برخوردار بوده و به غريزه‏ي ارزشمند مهر و عطوفت آراسته است. و هيچ بخششي چون سيراب ساختن ديگران، پرده از لطف و احسان انسان برنمي‏دارد؛ هر چند که در اين امر تفاوت مراتب نسبت به آب دادن به موجودات عالي يا داني ملحوظ است. به هر جهت، کسي که اين رمز حيات را به ديگران عطا مي‏نمايد، برخوردار از شرف و شهامت بوده و دوست دارد که امثال او نيز از حيات بهره‏ور باشند؛ و شخص عطوف و مهرباني است که براي دستگيري و سيراب ساختن همنوعان خود منتي ننهاده و در اين مورد بر خود هيچ رنج و زحمتي نمي‏يابد. و شرع اقدس هم که مي‏بينيم بر امر سقايت تأکيد اکيد مي‏نمايد، بر آن است که از يک طرف مردم را به نمودهاي تابناک فطرتشان رهنمون سازد و امت را آگاه نمايد که دين هماهنگ با نفسيات بشري و غرائز طبيعي است، و از طرف ديگر مي‏خواهد آنان را ارشاد کند که سيراب ساختن، تنها يک عمل طبيعي صرف نيست، بلکه عملي است که به يقين مورد رضاي خداوند بوده و سبب تقرب آنان به بارگاه کبريائي او مي‏شود و ثواب عظيمي در سراي آخرت برايشان مهيا مي‏گردد. در اين مورد احاديث گوناگوني از رسول اکرم صلي الله عليه و آله و ائمه‏ي اطهار عليهم‏السلام وارد شده که بيانگر فضيلت آب رساني به ديگران است، چه حيوان و چه انسان، خواه مؤمن و خواه کافر، چه نياز مبرم به آن باشد يا نباشد؛ از جمله حضرت رسول خدا صلي الله عليه و آله مي‏فرمايند: أفضل الأعمال عندالله ابراد الکبد الحري من بهيمة و غيرها [3] . برترين اعمال نزد خداوند، خنک ساختن جگر سوزان است، خواه حيوان باشد يا غير حيوان. در حديث ديگر از حضرتش آمده است که: [ صفحه 177] هر چند که اين سقايت در جائي صورت پذيرد که آب باشد. زيرا که اين عمل، سبب ريزش گناهان بسان ريزش برگهاي درخت مي‏شود [4] . و در حديث ديگر نبوي آمده است: خداوند به اندازه‏ي هر قطره‏اي که مي‏بخشد، همياني بزرگ (مملو از طلا و نقره) در بهشت به او عطا مي‏نمايد، و او را از شراب سر به مهر فردوس برين، سيراب مي‏سازد. و اگر در بياباني به کسي آب دهد، با پيامبران وارد بر حوض‏هاي قدس خواهد شد [5] . همچنين، مردي از رسول اکرم صلي الله عليه و آله از عملي که او را به بهشت نزديک سازد جويا شد. حضرت فرمودند: مشکي نو بخر و آنقدر آن را پر از آب ساز و با آن ديگران را سيراب ساز تا مشک پاره شود. با اين کار است که عملي بهشتي انجام داده‏اي [6] . امام صادق عليه‏السلام فرمودند: من سقي الماء في موضع يوجد فيه الماء کان کمن أعتق رقبة، و من سقي الماء في موضع لا يوجد فيه الماء کان کمن أحيي نفسا، و من أحياها فکأنما أحيي الناس أجمعين [7] . کسي که در جائي که آب يافت مي‏شود به سيراب ساختن ديگران بپردازد، مانند کسي است که بنده‏اي آزاد ساخته است، و کسي که در مکاني که آب نيست ديگري را سيراب سازد، مانند کسي است که انساني را حيات بخشيده، و کسي که انساني را زنده دارد، گوئي که همه‏ي مردم را حيات بخشيده است. اين احاديث دلالت بر اهميت سقايت - که سبب حيات عالم و استمرار نظام وجود است - دارد. و بر اين اساس است که تمامي مردم بدون [ صفحه 178] هيچ امتياز و استثنائي در بهره‏وري از آب يکسانند و اين نعمت الهي نمي‏تواند تنها در انحصار يک گروه قرار گيرد. چنانکه امام صادق عليه‏السلام، در مقام بيان رابطه‏ي آب با زندگي، چون کسي از ايشان پرسيد که طعم آب چيست، فرمودند: طعم حيات و زندگي [8] . از اين لحاظ است که سقايت در شريعت مقدس اسلام، از شريفترين دستورات دين محسوب گشته، و اين اهميت به سبب نقش فوق العاده‏ي آن را حيات و بقاي آدميان است. و سقايت در نزد عرب عمل گرانقدري بود که کسي به آن نمي‏پرداخت مگر اينکه برخوردار از شرف و سيادت بوده و بزرگ و پيشواي قوم خود به شمار مي‏رفت؛ همچنان که اجداد رسول اکرم صلي الله عليه و آله اين مهم را به عهده داشتند و قريش پذيراي اين منصب آنان بود. از جمله قصي در هنگام زيارت کعبه توسط اعراب، به سيراب ساختن آنان مي‏پرداخت و شربتي از آب و مويز، يا شير فراهم مي‏ساخت و بدانان مي‏نوشانيد [9] . در زمان قصي، مکه آب نداشت و مردم آب مصرفي خود را از چاههاي خارج مکه به شهر حمل مي‏نمودند. اما قصي براي نخستين بار چاهي در مکه - در محلي که بعدها خانه‏ي ام‏هاني (خواهر اميرالمؤمنين عليه‏السلام) قرار گرفت - حفر نمود و آن را عجول ناميد، و اين نخستين آبشخواري بود که در مکه حفر شد، و اعراب مي‏آمدند و از آن آب برمي‏گرفتند و اين نغمه را ترنم مي‏کردند که: نروي علي العجول ثم ننطلق‏ ان قصيا قد وفي و قد صدق‏ ما از چاه عجول سيراب مي‏شويم و بازمي‏گرديم، همانا قصي به وعده‏اش وفا نمود و صدق و راستي را بکار برد. [ صفحه 179] سپس اين بزرگمرد چاهي ديگر حفر نمود و آن را سجله ناميد و درباره‏اش گفت: أنا قصي و حفرت سجلة تروي الحجيج زغلة فزغلة [10] . من قصي هستم و چاه سجله را حفر نمودم، تا اينکه زائران خانه‏ي خدا به نوبت درآيند و از آن سيراب شوند. بعد از قصي، هاشم نيز در موسم حج حوضچه‏هائي از چرم در کنار زمزم برپا مي‏ساخت، و به مني نيز که آب کم بود، آب حمل مي‏نمود، تا زائران در آن هواي سوزان تشنه نمانند. [11] همچنين هاشم هم چاهي حفر نمود، و آن را بذر ناميد [12] و گفت که آن براي همگان است و کسي حق ندارد ديگران را از آن منع نمايد [13] . عبدالمطلب هم مسؤوليت و وظائف پدر و اجدادش را به دوش مي‏کشيد و از جمله براي امر سقايت، اهميت خاصي قائل بود و چون چاه زمزم را حفر نمود و آب آن فراوان شده بالا آمد، آن را براي مردم سبيل کرد، اعراب هم چاههايي را که در خارج مکه بود وانهادند و به سبب نزديکي زمزم به مسجدالحرام و برتري آن بر ديگر چاهها - چرا که يادگار اسماعيل عليه‏السلام بود [14] - به آن روي‏آور شدند. در ضمن، عبدالمطلب بر دهانه‏ي زمزم حوضي بنا نمود و او و فرزندش حرث از آن آب مي‏کشيدند و حوض را لبريز از آب مي‏ساختند. اما قريش نتوانست اين فضل و مقام را تحمل کند و شب هنگام بر سر حوض آمده و آن را درهم شکستند. اما بزرگ مکه فردا آن را دوباره عمران نمود. ليکن قريش دست از حسادت برنداشته و مجددا آن را در شب خراب ساختند؛ که عبدالمطلب براي بار دوم بنيادش نهاد. اين امر چندين مرتبه تکرار [ صفحه 180] شد. اما آنان چون اين حسادت و سرکشي را از حد گذراندند، عبدالمطلب، نزد خداوند متعال دست نياز برداشت و از او مدد خواست؛ که شب در خواب ندائي شنيد که بدو گفت: «به قريش بگو من آن آب را براي شستشو جايز نمي‏دانم و تنها براي نوشيدن است». عبدالمطلب در مسجدالحرام آنچه را که در خواب بدو گفته شده بود به سمع همگان رسانيد. پس هيچيک از قريش ديگر در مورد خراب ساختن آن حوض برنيامد مگر اينکه به درد و مرضي گرفتار شد؛ تا اينکه در برابر اين سالار مکه سر تسليم و احترام فرود آوردند و از حسد ورزي دست کشيدند [15] خويلد بن اسد در اين رابطه مي‏گويد: أقول و ما قولي عليهم بسبة اليک ابن سلمي أنت حافر زمزم‏ حفيرة ابراهيم يوم ابن‏هاجر و رکضة جبريل علي عهد آدم‏ من سخن خود را همي گويم و اين گفته‏ي من هرگز براي تو اي پسر سلمي اهانت نيست که تو حفر کننده ي زمزم هستي. زمزمي که چاه حضرت ابراهيم براي فرزند هاجر (اسماعيل) و جاي پاي جبرئيل در عهد حضرت آدم بود. در ماجرائي ديگر، که قريش با عبدالمطلب بر سر سقايت از چاه زمزم اختلاف پيدا کردند، تصميم گرفتند که رفع اختلاف را نزد زن کاهنه‏اي از قبيله‏ي سعد بن هذيم، که در نقطه‏اي دور از مکه قرار داشت برند. دو گروه از بني‏هاشم و قريش براي اين منظور به راه افتادند. در ميان راه به بياباني رسيدند که آب در آن يافت نمي‏شد و آب کاروان عبدالمطلب هم تمام گشت. آنان از قريش درخواست آب نمودند، اما آنها براي حفظ آب موجودي خود از اين امر ابا نمودند. چون اميدها قطع شد، عبدالمطلب همراهان خود را گفت که قبرهائي براي خود حفر نمايند و هر که زودتر از تشنگي هلاک شد ديگران او را دفن سازند، تا اينکه در فرجام بيش از يک نفر بدون دفن باقي نماند، زيرا اگر يک نفر جسمش در معرض تباهي قرار مي‏گرفت بهتر از اين بود که همگي چنين شوند. [ صفحه 181] بعد از اينکه حفر قبرها پايان يافت، عبدالمطلب گفت: اين تسليم شدن در برابر مرگ، نشانگر عجز و ضعف ماست، بهتر است که اندکي جستجو نمائيم شايد خداوند آبي روزيمان فرمايد. از اين جهت سوار مرکب خود شد و هنوز چندان راهي نرفته بود که چشمه‏ي آبي خوشگوار از زير پاي اشترش جوشيدن گرفت. عبدالمطلب تکبير گفت و خود و يارانش را سيراب ساخت و مشکهايشان را هم پر از آب نمودند، و قريش را نيز خواند تا از آن آب برگيرند. آنان مقدار زيادي آب با خود برداشتند، و سپس گفتند: خداوند به سود تو و زيان ما قضاوت نمود، ما در مورد زمزم با تو منازعه نمي‏کنيم، زيرا آن که در اين بيابان تو را سيراب ساخت، هم او سقايت از زمزم را در اختيارت نهاده است، پس با سعادت و نيکبختي بازگرد. باري، عبدالمطلب علاوه بر سقايت زائران خانه‏ي خدا، شربتي از آب و مويز هم به آنان مي‏نوشانيد. همچنان که از شتر شير مي‏دوشيد و آن را با عسل در ظرفي از چرم قرار مي‏داد تا حاجيان از آن بنوشند [16] . بعد از اين بزرگمرد ابوطالب منصب سقايت حاجيان را در اختيار گرفت و در سر هر جاده‏اي که به مکه منتهي مي‏شد، براي زائران بيت الله الحرام حوضي از آب مي‏گذارد، و در ديگر مواقع حج هم به مقدار فراواني آب حمل مي‏نمود تا مردم از کم‏آبي در مضيقه نباشند به ويژه در موقف عرفات و مشعر آب بيشتري سبيل مي‏نمود. از اين جهت وي را ساقي حاجيان نام نهادند [17] . اما اميرالمؤمنين عليه‏السلام بيشتر از پدر بزرگوارش از اين صفت کريمانه بهره‏مند بود، و چه بسيار مواردي از سقايت حضرتش که ديگران ياراي انجام آن را نيافتند. از جمله در جنگ بدر که مسلمين به کمبود آب دچار شده و تشنگي بدانان روي‏آور گشته بود و از امتثال امر رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تهيه‏ي آب، به سبب ترس از قريش سرپيچي مي‏نمودند، مولاي متقيان بر اساس غيرت عظيم و کرم سرشار خود، دعوت حضرتش را لبيک گفت و در چاه سرازير شد و با [ صفحه 182] آوردن آب مسلمين را سيراب ساخت [18] . ديگر، شيوه‏ي فراموش نشدني آن حضرت در جنگ صفين است؛ آن هنگام که معاويه با سپاهش بر سر رود فرات رسيد و از استفاده‏ي لشکر اميرالمؤمنين عليه‏السلام از آب، ممانعت به عمل آورد تا آنجا که تشنگي ياران امام را داشت از پاي درمي‏آورد؛ حضرتش صعصعة بن صوحان و شبث بن ربعي را نزد وي فرستادند تا به او بگويند که از آبي که خداوند استفاده‏ي آن را براي همه‏ي مخلوقاتش يکسان قرار داده است جلوگيري ننمايد. اما چون معاويه عناد پيشه ساخت و از اين رهنمود سرپيچي نمود، امام به سپاه خود فرمود: شمشيرها را از خون سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. [19] سپس حضرت به لشکر دستور داد که به يکباره بر سپاه شام حمله برند. اشتر و اشعث با هفده هزار نفر يورش بردند، اشتر مي‏گفت: ميعادنا اليوم بياض صبح‏ هل يصلح الزاد بغير ملح؟ وعده‏ي ما امروز سپيده‏ي فردا صبح است؛ آيا مگر توشه بدون نمک بدرد مي‏خورد؟ و اشعث مي‏گفت: لاوردن خيلي الفراتا شعث النواصي أو يقال ماتا البته اسبم را به داخل فرات مي‏رانم، در حالي که موهاي پيشانيش پريشان شده باشد تا آنجا که گويند مرده است. اين حمله با پيروزي پايان يافت و سپاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر فرات تسلط يافت. اما صاحب نفس قدسيه که جامع تمامي فضائل و کمالات است، شيوه‏ي دشمن را پيشه نساخت و مقابله‏ي به مثل نکرد و به بهانه‏ي سياست جنگ، بر خود نپسنديد که آنان را در تنگنا بگذارد، و لشکريان را دستور داد که مانع سپاه معاويه براي استفاده از آب نشوند [20] . [ صفحه 183] اينها مواردي از سقايت مي‏باشد که توسط اين شريفان و سروران، که برخوردار از شکوه و عظمت بوده و بر بلنداي عزت و مناعت نفس قرار داشتند، انجام گرفته است. همانان که بر اساس اخلاق پسنديده و اصالت پيراسته‏ي خود، نمي‏توانستند بي‏بهره از اين صفت کريمانه باشند. هر چند که شخص پژوهشگر، با ملاحظه‏ي خصوصيات تک تک اين بزرگمردان بدين نکته دست مي‏يابد که منزلت هر يک از آنان در اين امر با فضيلت متفاوت است. کما اينکه برترين مورد سقايت را توسط حضرت سيدالشهداء عليه‏السلام مي‏توان مشاهده نمود و آن هنگامي است که امام عليه‏السلام را با سپاه حر، در راه کوفه ملاقات مي‏نمايد، و عليرغم اينکه او مأمور بود تا راه را بر حضرتش ببندد و از حرکت امام جلوگيري به عمل آورد، حضرت دستور دادند مشکهاي آب را در مقابلشان گذارند و آنان - و حتي اسبهايشان - را سيراب سازند. در اينجا سالار شهيدان خوب مي‏دانست که با سقايت اين سپاه هزار نفري و مرکبهايشان، به مضيقه و سختي خواهد افتاد و آينده‏ي وخامتباري در انتظارشان است، و چندي ديگر در عاشورا براي به دست آوردن آب خونها ريخته خواهد شد و خاندان و اصحابش رنجها بايد تحمل نمايند؛ اما هيهات که سلاله‏ي رسالت و زاده‏ي علي مرتضي عليه‏السلام از ايثار باز ايستد و از اين شرافت و فضيلت کوتاهي ورزد. همچنانکه در مورد ابوالفضل عليه‏السلام گمان من آن است که در امر سقايت، گوي سبقت را از همگان ربوده است. و در آن هنگام که همت بلند ساخت که به ياري سيدالشهداء عليه‏السلام - که در سيراب ساختن خاندان پاک و مطهر حضرتش متجلي مي‏گشت - شتابد، چنان صلابت و شهامتي در ميان انبوه دشمن از خود نشان داد که اگر کوهها در برابرش صف مي‏کشيدند آنها را غبار مي‏ساخت، تا چه رسد به آن پست عنصران رذل روبه صفت. و اين گرانمايگي آنگاه در وجود شريفش به اوج رسيد که قدم در شريعه نهاد و عليرغم تشنگي شديد خود، تقدم بر امام و طفلان منتظر نورزيد و جرعه‏اي از آب ننوشيد. در اينجاست که همراه با ايماني که به يقين رسيده و محبتي که به [ صفحه 184] کرم و احسان پيوسته، مشک را از آب پر مي‏سازد و روانه‏ي خيام حرم مي‏شود، و در حالي که شمشير آخته برکشيده و پرچم نهضت عاشورا، بر فراز سرش در اهتزاز است، به پيش مي‏تازد، چه مشکي را که بر گردن آويخته بود از جانش عزيزتر مي‏شمرد و تمام کوشش او اين بود که مشک را پر از آب به خيمه‏ها برساند، و تنها بدين دلخوش بود که آن مشک را به عنوان ذخيره‏ي گرانبهائي همراه با پاداش بزرگ الهي حفظ نمايد. از اين رو هر دو دست چپ و راستش را - که دو دستش راست بود! - در محضر خداوند در راه حفظ آن مشک از دست داد، باشد که پيش از مرگ به آرزوي خود نائل آيد، و تنها زماني اميد عباس بريد که دوست مي‏داشت بجاي آب، جان از بدنش بيرون مي‏رفت. آري در اينجا ديگر احتياجي نبود که براي شهادت حضرتش عمود آهن به کار رود... خدا لعنت کند آن تيرافکن را که تير به مشک زد، و خدا لعنت کند همه‏ي ظالمان روزگار را. و به سبب آب رساني به حرم سيدالشهداء عليه‏السلام و اصحاب در دهه‏ي اول محرم بود که ابوالفضل عليه‏السلام ملقب به سقا گشت [21] و براي صاحب اين لقب فيوضات و برکاتي است که هيچ حد و حصري ندارد. هو البحر من أي النواحي أتيته‏ فلجته المعروف و الجود ساحله‏ او درياست، از هر کرانه بر آن درآئي، موجهايش ريزش احسان است و ساحلش مالامال از کرم. از جمله، علامه‏ي بزرگ، سيد محمد فرزند آية الله سيد مهدي قزويني قدس سره در کتاب «طروس الانشاء» گويد: در سال 1306 ه. ق. آب نهر حسيني قطع گرديد و مردم کربلا از بي‏آبي در سختي افتادند. جريان به عرض حکومت رسيد و حکومت عثماني دستور داد که چاهي در زمينهاي سيد سلمان - که صاحب اقتدار [ صفحه 185] بود - حفر نمايند. اما وي از اين امر جلوگيري نمود. در آن هنگام اتفاقا من به زيارت کربلا مشرف شدم و اهالي آن از من خواستند نوشته‏اي به سيد بنگارم. من براي او اين شعر را نوشتم که او را محزون ساخت و بر حال اهل کربلا گريانش نمود: في کربلا عصبة تشکو الظما من فيض کفک تستمد رواءها و أراک يا ساقي عطاشي کربلا و أبوک ساقي الحوض تمنع ماءها در کربلا تو همشهرياني داري که از تشنگي در رنجند و از کف احسان تو سيرابي مي‏جويند. اما تو اي ساقي تشنگان کربلا! پدرت ساقي کوثر است و تو از آب دريغ مي‏داري؟! پس سيد حفر چاه را اجازه داد و مردم کربلا از برکت اين لقب «سقا» بهره‏مند شدند. [ صفحه 189]

[1] انبياء، 31. [2] کامل مبرد، ج 1، ص 308. تهذيب الکامل، ج 1، ص 229. [3] دارالسلام، ج 3، ص 162. [4] الجامع الصغير، ج 1، ص 33. [5] مستدرک الوسائل، ج 3، ص 130. [6] امالي شيخ صدوق. [7] مکارم الأخلاق، ص 85؛ فصل 7، باب اول. [8] تهذيب الکامل، ج 1، ص 299. [9] سيره‏ي حلبي، ج 1، ص 15. [10] الروض الانف، ج 1، ص 101. [11] شرح نهج‏البلاغه ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 457. [12] الروض الانف، ج 1، ص 101، بدين سبب «بذر» ناميده شد که آب آن را از چند جا برداشته مي‏شد. [13] همان مدرک. [14] سيره‏ي ابن‏دحلان؛ در حاشيه‏ي سيره‏ي حلبي، ج 1، ص 26. [15] شرح ابن ابي‏الحديد، ج 3، ص 460. سيره‏ي زيني دحلان، ج 1، ص 26. [16] سيره‏ي زيني دحلان، ج 1، ص 26. [17] همان کتاب، ص 17. [18] مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 406. [19] نهج‏البلاغه، ج 1، ص 109. [20] مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 619. [21] ابوالحسن در المجدي، داودي در عمدة الطالب، ابن‏ادريس در مزار سرائر، تاريخ الخميس، ج 2، ص 317، نويري در نهاية الارب ج 2، ص 341، شبلنجي در نورالأبصار ص 93، علامه حجت‏الاسلام محمد باقر قايني در الکبريت الأحمر، ج 2، ص 34.