لقب مشهور آن بزرگوار بين شيعه و اهل سنت باب الحوائج است؛ و اين نيست مگر به سبب کرامات فراوان حضرتش و گشودن گره از کار دردمندان و سامان بخشي به جمع پريشاندلان: درگه والاي تو در نشأتين‏ هست در رحمت و باب حسين‏ هر که به دردي به غمي شد دچار گويد اگر يکصد و سي و سه بار اي علم افراخته در عالمين‏ اکشف يا کاشف کرب الحسين‏ از کرم و لطف جوابش دهي‏ تشنه اگر آمده آبش دهي [1] . و نيز - همچنان که قبلا گفتيم - لقب ديگر عباس عليه‏السلام قمر بني‏هاشم است [2] ؛ که آن هم به خاطر نيک منظري و نورانيت چهره‏ي مبارکش مي‏باشد، به گونه‏اي که سيمايش آنچنان پرتوافشان بود که در شبهاي تار فروغ مي‏بخشيد و ديگر احتياجي به نور نبود. اما در مورد لقب شهيد کسي متعرض آن نشده و تنها در کلام علماي نسب شناسي از اين لقب ياد گشته است. چنانکه ابوحسن عمري در کتاب «المجدي» بعد از ذکر فرزندان حضرت عباس عليه‏السلام مي‏گويد: اين آخر نسب فرزندان عباس شهيد و سقا، زاده‏ي علي بن ابي‏طالب عليه‏السلام مي‏باشد. همچنين در «سر السلسله» تأليف ابي‏نصر بخاري آمده است که: و الشهيد ابوالفضل العباس بن علي عليهماالسلام. [ صفحه 172] و در آنجا روايتي از معاوية بن عمار آورده که گويد: به امام صادق عليه‏السلام عرضه داشتم: چگونه فدک آن هنگام که به شما برگردانده شد تقسيم گشت؟ امام فرمودند: به فرزندان عباس شهيد ربع آن را داديم و باقي از آن ما شد. البته سزاوار بود که ارباب مقاتل و علماي نسب شناسي آن لقبي را که نشانگر منزلت عظيم حضرت عباس عليه‏السلام ذکر نمايند؛ و آن، لقب عبد صالح است که امام صادق سلام الله عليه - به روايت ابوحمزه‏ي ثمالي در زيارت مخصوص ابوالفضل عليه‏السلام - به وي دادند، آنجا که مي‏گويند: السلام عليک أيها العبد الصالح. و خواننده‏ي هوشمند به خوبي مي‏داند که اين صفت، برترين مراتب انسان کامل را مي‏رساند. چرا که عبوديت رشته‏ي اتصال بين پروردگار و بنده بوده و بهترين حالت هر صاحب فضل و کمالي به اين است که بيابد که وي در رابطه با آفريدگار عظيم و صاحب جلال خود مي‏باشد. و اين اتصال و پيوستگي با مبدأ متعال - که کاملترين مراتب وجود است - در هيچکس حاصل نمي‏شود مگر اينکه به والاترين درجات انسانيت و به شکوفائي تمامي استعدادهاي ملکوتيش نائل شده و شايسته‏ي آن گشته که به عالم سرور و نشاط ابدي گام نهد و به تجرد و يگانگي با معبود دست يازد. و برعکس، اگر انسان از اين رشته‏ي اتصال تهيدست باشد، با انقطاع خط ارتباط، از عالم قدس طرد شده و در وادي هلاکت و خسران خواهد افتاد. البته در اينجا مقصود ما پرداختن به صرف عبادات واجبي که باعث برائت ذمه و اسقاط عذاب مي‏شود نيست، بلکه سخن بر سر اين است که آدمي پروردگارش را - که بايد بدون درخواست ثواب يا ترس از عقاب به پرستش وي پرداخت - بر اساس فهم و بصيرت و معرفت عبوديت نمايد؛ تا اينکه استحقاق آن يابد که معبود متعال، او را بنده‏ي خود بنامد و بر دعوي بندگي او صحه بگذارد. و چه سعادتمند آن بنده‏اي که در ره طاعت گام نهاده و مي‏داند که [ صفحه 173] فرجام اين راه، مولاي محبوبش است؛ و توجه داشته باشد که اين رشته‏ي بندگي که او را در دست دارد، سر ديگرش در دست ذات لايتناهائي است که هر آن، انوار جذبه و قرب خود را بر او فرو مي‏بارد و بدو توفيق رهيابي مي‏بخشد. و همين مقام عبوديت است که والاترين مقامات انبياي عظام عليهم‏السلام به شمار مي‏رود. زيرا که ويژگي عبوديت آنان بسي شريفتر از بعد رسالتشان مي‏باشد. به عبارت روشنتر، طرف عالي عبوديت آنان حضرت حق سبحانه و تعالي است و آنان در جانب پايين آن قرار دارند؛ در حالي که در خط نبوت، مبدأ آن شخص رسول است و نهايت آن امت مي‏باشد. و اگر اين ويژگي از ارجمندترين امتيازاتي نبود که بنده، متصف به آنها مي‏گردد، خداوند متعال انبيايش - و در صف مقدم آنان حضرت خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله - را به اين ويژگي امتياز نمي‏بخشيد. چنان که مي‏فرمايد: و ان کنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله [3] . و اگر درباره‏ي آنچه بر بنده‏ي خود فروفرستاديم در ترديد هستيد، پس سوره‏اي همانند آن (يا توسط شخصي چون او) بياوريد. سبحان الذي أسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي [4] . منزه است آن که بنده‏اش را شب هنگام از مسجدالحرام تا مسجدالأقصي سير داد. و اذکر عبدنا داود ذا الأيد أنه أواب [5] . و به ياد آر بنده‏ي ما داود را، که صاحب اقتدار بود و بسيار توبه و انابه مي‏نمود. و اذکر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الأيدي و الأبصار [6] . [ صفحه 174] و به ياد آر بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را که صاحب اقتدار و بصيرت بودند. و آيات ديگري از اين نمونه که در قرآن کريم آمده است. با توجه به آيه‏ي نخست به دست مي‏آيد که خداوند تعالي مي‏توانست درباره‏ي نبي مکرمش بفرمايد: «اگر شکي داريد در مورد آنچه فروفرستاديم بر پيامبرمان...»؛ و به اين ترتيب از نبوت و رسالت حضرتش صلي الله عليه و آله سخن به ميان آورد، اما از آنجا که اين بنده‏ي برگزيده‏اش حبيب و مورد محبت اوست، از آنچه او را از بارگاه قرب الهي محجوب مي‏سازد مجرد است، در راه انجام وظائف محوله از جانب حق جل و علا فاني محض مي‏باشد و غير ذات واجب الوجود را مؤثر در عالم هستي نمي‏داند، شايسته‏ي آن مي‏گردد که خداوند والاترين صفتي را که در شأن مقام شريف حضرتش هست به وي عطا نمايد. از اينجاست که مشاهده مي‏کنيم حضرت مسيح علي نبينا و آله و عليه‏السلام عبوديت خود را بر رسالتش مقدم مي‏دارد و مي‏گويد: اني عبدالله آتاني الکتاب و جعلني نبيا [7] . من بنده‏ي خدايم؛ به من کتاب داد و پيامبرم مقرر فرمود. همچنانکه ما شب و روز در تمامي نمازهاي واجب و مستحبي خود شهادت مي‏دهيم که حضرت محمد صلي الله عليه و آله بنده و فرستاده‏ي خداست، و نمي‏گوئيم وي خاتم الأنبياء يا علت آفرينش کائنات يا سر موجودات يا محبوب خدا و برگزيده‏ي اوست؛ با وجود آنکه اينها صفاتي هستند که جز بر ذات قدسي پيامبر و ديگر معصومين عليهم‏السلام بر کس ديگر منطبق نيست؛ اما از ميان تمامي اين صفات، حضرتش را به صفتي بس والاتر از آنها موصوف مي‏سازيم، و بر اساس اتصال و ارتباط وصف ناشدني بين اين يگانه بنده‏ي به تمام معني و خداوند متعال - که جلال و عظمتش را نهايتي نيست - از ايشان با ويژگي عبوديت ياد مي‏نماييم. [ صفحه 175] با اين بينش است که براي ما آشکار مي‏شود که از عاليترين تجليات حقيقت و برترين مراتب فضل و کمال، که طائر فکر هيچ انديشمندي بدان بال نگشايد و تصور احدي احاطه به آن نيابد - غير از آن که بالجمله تصديق به آن واجب است - وصف سرور ما حضرت عباس عليه‏السلام به اين صفت کامل: عبد صالح است؛ همان صفتي که خداوند متعال به پيامبرانش، که مبلغان شريعت و امينان بر وحي الهي بودند، عطا نموده و حضرت صادق سلام الله عليه حضرت ابوالفضل عليه‏السلام را بدان ملقب ساختند.

[1] در اينجا و در فراز از بالا مصنف دو قطعه شعر به زبان عربي آورده بود، که ما به رعايت ذوق فارسي، دو قطعه شعر از سيد محمد علي رياضي آورديم (شکوفه‏هاي ولايت، ص 258 - 256). [2] مناقب ابن شهرآشوب، مقاتل الطالبيين، جنات الخلود. [3] بقره، 23. [4] اسراء، 1. [5] ص، 17. [6] ص، 45. [7] مريم، 30.