در ميان خواهران ابوالفضل عليه‏السلام لازم است که نگاهي به شخصيت والاي گرانمايه‏ترين و ارجمندترين آنان، بانوي بزرگوار بني‏هاشم: زينب کبري سلام الله عليها، اين گوهر يگانه‏ي رسالت و گنج نهان امامت، داشته باشيم. زينب، در بي‏مانندي است که صدف عالم قدس: فاطمه‏ي زهرا سلام الله عليها او را در خود پروريد، و کانون نجابتي است که پدري چون سرور اولياء صلوات الله عليه دارد بجلال أحمد في مهابة حيدر قد أنجبت أم الائمة زينبا فاطمه‏ي زهرا عليهاالسلام، اين مام امامان، دختري به دنيا آورد زينب نام، به جلال احمد مصطفي صلي الله عليه و آله و به شکوه و هيبت حيدر کرار علي مرتضي عليه‏السلام. [ صفحه 141] او همراه با دو سرور جوانان اهل بهشت (حضرت مجتبي و حضرت سيدالشهداء عليهماالسلام) در سلک دودمان پاک رسالت و از نسل پدران و مادران گرانمايه قرار دارد، و شير نوشيده از کانون معرفت، و پرورده‏ي در کنف حمايت مربي اهل تقوا: اميرمؤمنان عليه‏السلام بود. اضافه بر اينها همه، زينب کبري از علم و دانش موهبتي، که در اختيار بشر نيست و از سرچشمه‏ي غيب، تنها به خاصان درگاه الهي عطا مي‏شود، بهره داشت، که برادرزاده‏اش: حضرت سجاد عليه‏السلام بر آن گواهي داده، به او مي‏فرمايد: أنت بحمد الله عالمة غير معلمة، فهمة غير مفهمة [1] . تو - بحمد الله - عالمه‏اي استاد نديده، و دانائي مکتب نديده‏اي. آري، براي عظمت شأن زينب کبري همين بس که دانش او افاضه شده از ساحت قدس الهي است و معلم و راهنمائي نداشت و در کنار اين دانش ژرف و عميق، فصاحت و بلاغت زايد الوصفي داشت که به هنگام سخن گفتن يادآور فصاحت و بلاغت پدر بزرگوارش اميرمؤمنان عليه‏السلام بود. مرحوم اردوبادي در اين زمينه قصيده‏ي ارزشمندي دارد که چند بيت آن را در اينجا مي‏آوريم: و عن الوصي بلاغة خصت بها أعيت برونقها البليغ الأخطبا ما استرسلت الا و تحسب أنها تستل من غرر الخطابة مقضبا أو أنها اليزني في يد باسل‏ أخلابه ظهرا و أوهي منکبا أو أنها تقتاد منها فيلقا و تسوق من زمر الحقايق موکبا أو أن في غاب الامامة لبوة لزئيرها عنت الوجوه تهيبا أو أنها البحر الخضم تلاطمت‏ أمواجه علما حجي بأسا ابا أو أن من غضب الاله صواعقا لم تلف عنها آل حرب مهربا أو أن حيدرة علي صهواتها يفني کراديس الضلال ثباثبا أو أنه ضمته ذروة منبر فأنار نهجا للشريعة ألحبا أو أن في اللاوي عقيلة هاشم‏ قد فرقت شمل العمي أيدي سبا [ صفحه 142] فصاحت و بلاغت را از پدرش به ارث برد و به خود اختصاص داد و از هر گوينده‏اي گوي سبقت ربود. چون سخن آغاز مي‏کرد، سخنان تند و تيزش چون شمشيري گداخته از غلاف برمي‏آمد. يا همانند نيزه‏ي يزني در دست نيزه انداز دلاوري که فقط ناخني نشان دهد و پيکرها را بر خاک اندازد. گوئي سپاه انبوه کلمات از او فرمان مي‏برد و او فرمان مي‏دهد، و قافله‏اي از حقايق و واقعيتها را به پيش مي‏راند. گوئي او شير زن بيشه‏ي امامت است که هرگاه بانگ برآورد، همه‏ي چهره‏ها، از ترس در برابرش خضوع کنند. گوئي او درياي بيکران دانش است که در تلاطم است و به هنگام تلاطم، امواج کوه پيکر دانش و بينش و شجاعت و کرامت ايجاد مي‏کند. و يا همانند صاعقه‏اي از خشم خداوند است که آل حرب (آل ابي‏سفيان) از آن راه فراري نمي‏يابند. و يا چون پدر، حيدر کرار است که بر پشت اسب جنگي سوار، و با ضربات کاري خود سپاه انبوه ضلالت را پراکنده مي‏سازد. و يا خطيب قدرتمندي که بر اريکه‏ي منبر نشسته راه روشن شريعت مقدسه را بازگو مي‏کند. و يا عقيله‏ي بني‏هاشم در گرماگرم ميدان جنگ، سپاه کفر و ضلالت را از هم پاشيده همچون پراکنده شدن ياران سبا. و اين بلاغت و فصاحت نيست مگر بر اساس نفس مطمئنه و ملکات فاضله‏ي زينب کبري عليهاالسلام، و روح آرام و نفس خستگي ناپذير و توفندگي ذات پاکش؛ حال اگر کسي آن را ادب و سخنوري بداند حرفي نيست، و الا سخن از اينها بالاتر است. چنان که در آن هنگام که لشکر دشمن، گرداگرد خاندان رسالت را در کوفه گرفته بود، چنان خطبه‏ي بليغي بدون هيچ نقص و کاستي ايراد نمود که چون صاعقه، آتش به جان خصم انداخت. و اين عملکردها و خطبه‏هاي زينب کبري بود که جزء تکميل کننده و عامل باروري قيام حسيني گشت، چنانکه با آشکار ساختن کارنامه‏ي سياه [ صفحه 143] بني‏اميه براي مردم، کوس فضيحت و رسوائي اين بدسگالان را براي همگان به صدا درآورد، پايه‏هاي دولتشان را فروريخت، تخت سلطنتشان را واژگون ساخت و ننگ و عار ابدي را برايشان به ارمغان آورد. و اينها همه اهداف نهضت سيدالشهداء عليه‏السلام بود که توسط بانوي بزرگوار بني‏هاشم به ثمر رسيد. و تشاطرت هي و الحسين بدعوة حتم القضاء عليهما أن يندبا هذا بمشتبک النصول و هذه‏ في حيث معترک المکاره في السبا او و حسين عليهماالسلام به طور مساوي شريک در نهضتي هستند که تقدير الهي بر آنان حتم نموده بود که براي آن بپاخيزند. حسين عليه‏السلام در ميان شمشيرها و نيزه‏ها به اين مهم قيام نمود، و اين بانو در چنگال اسارت دشمنان. چنان که اين کمال نفساني و نفس مطمئنه‏ي زينب کبري عليهاالسلام بود که برادرش بر خود واجب ديد که او را در سفر خود به شهيدستان کربلا همراه خويش سازد. زيرا حضرتش مي‏دانست که وي قدرت نفساني لازم براي دريافت اسرار امامت و اداي آنها را موارد لازم را به نحو شايسته‏اي داراست. و همين عظمت شأن او بود که وي را براي به دوش کشيدن مقداري از بار گران امامت بعد از واقعه‏ي کربلا، به منظور حفظ حضرت سجاد عليه‏السلام از ستم دشمنان آماده ساخت، چنانکه هر چند که مرجع اصلي اخذ احکام حضرت زين‏العابدين عليه‏السلام بود، اما به ظاهر، شيعيان در دوران اسارت آل الله در کوفه و شام به اين بانو براي پرسش از وظائف و احکام خود مراجعه مي‏نمودند؛ در حديث آمده است که: احمد بن ابراهيم گويد: (در اوائل غيبت صغري) نزد حکيمه دختر امام جواد عليه‏السلام و خواهر حضرت هادي عليه‏السلام رفتم و با او از پشت پرده سخن گفته و از اعتقادش سؤال نمودم. وي امامان خود را برايم نام برد، تا اينکه گفت: و آخرينشان حجت بن الحسن عليه‏السلام است؛ و نام حضرتش را برايم بازگو نمود. گفتم: فدايت شوم، شما او را ديده‏ايد؟ يا درباره‏اش چيزي شنيده‏ايد؟ گفت: اطلاع من بر طبق خبري است که امام عسکري عليه‏السلام به مادرش نگاشته است. گفتم: اين فرزند کجاست؟ [ صفحه 144] گفت: در نهان است. گفتم: شيعه به چه کسي روي آورند؟ گفت: به جده: مادر امام عسکري عليه‏السلام. گفتم: به کسي اقتدا جويم که به يک زن وصيت نموده است! گفت: اين امر به شيوه‏ي حسين عليه‏السلام است که در ظاهر به خواهرش زينب عليهاالسلام وصيت نمود، و از اين رو فرمايشاتي که امام سجاد عليه‏السلام مي‏فرمود، از زبان زينب خارج مي‏شد تا اينکه حضرتش از دشمنان مصون ماند [2] . و نيز زينب کبري به واسطه‏ي يقين ثابت و بصيرت ملکوتي‏اش بود که وقايع بنيان برافکن دوران شهادت و اسارت، هيچ او را از پاي نينداخت. در حالي که وقايع عاشورا و بدن پاره پاره‏ي ستارگان زمين و عزيزان خدا و رسول صلي الله عليه و آله و بخصوص پيکر هزار پاره‏ي مالامال از پيکان و خدنگ برادرش سيدالشهداء عليه‏السلام - که زينب شاهد تمامي آنها بود - آسمانها را از هم مي‏پاشيد، زمين را از هم مي‏گسست و کوههاي سر به فلک کشيده را متلاشي مي‏ساخت. آري، زينب، در عصر عاشورا بعد از به خود تپيدن يکايک آن گرانمايگان، در حالي که هيچ اميدي جز امامي که در بستر بيماري بود نداشت، سرپرست زناني بود که در فقدان عزيزانشان مي‏سوختند و اشک حسرت فرو مي‏باريدند، و نگهبان اطفالي که از يک طرف به سبب تشنگي و از طرف ديگر از ترس دشمن ديگر رمقي در بدن نداشتند. و نيز در برابر خود سپاهي را مي‏ديد که سرمست باده‏ي فتح و پيروزي، شادمان از شماتت بر رقيب، سرشار از آرامش سلامتي و مسرور از به چنگ آوردن غنائم است، و حال آن که بر سراپرده‏هاي فرزندان کعبه انبوه سختيها و بلايا خيمه زده؛ اندوه از دست دادن حاميان، بيم دشمن، دردهاي جانکاه، شيون و ناله، و ضجه و فرياد جانشان را مي‏گدازد. آري، در تمامي اين احوال آن که حامي و دلنواز و آرامش بخش اين پريشاندلان بود، بانوي بزرگوار بني‏هاشم بود، بدون اينکه هيچ ضعف و سستي، [ صفحه 145] و فزع و اضطرابي، و حتي شيون و ناله‏اي، به وي دست دهد يا از کار پردگيان عصمت غافل بماند. چرا چنين نباشد، که او بازمانده‏ي اميرمؤمنان سلام الله عليه، جانشين حسين عليه‏السلام در اين احوال، نهضت گر بزرگواري در مسير هدف برادر و به پايان برنده‏ي مقصد عالي و والاي برادر خويش است! يک فراز مهم در شناخت شخصيت بزرگ زينب کبري عليهاالسلام آن هنگام است که چون برادر زاده‏اش امام سجاد عليه‏السلام را ديد که با مشاهده‏ي بدن‏هاي پاره پاره‏ي آن نفوس طاهره، از شدت غم و پريشاني مي‏خواهد جان به جان آفرين تسليم نمايد، اين امر بر زينب عليهاالسلام گران آمد و شروع به دلداري و تسلي امام عليه‏السلام نمود، با توجه به اينکه امام عليه‏السلام آن کسي است که کوهها با آن صلابت، توان تحمل صبر او را ندارند. زينب عليهاالسلام فرمود: اي بازمانده‏ي جد و پدر و برادرانم، چه شده که مي‏بينم روحت قصد پرواز به ملکوت را نموده است؟ به خدا قسم اين عهدي از جانب خداوند به جد و پدر عمويت بوده است و به يقين خداوند از گروهي از اين امت - که فراعنه‏ي روزگار آنها را نمي‏شناسند و ساکنان ملأ اعلي بدانها شناخت دارند - پيمان گرفته است که اين اعضاي متفرق و اين پيکرهاي به خون تپيده را به خاک سپارند، و در اين دشت، بر فراز قبر پدرت، پرچمي برافرازند که گذشت روزگار هيچ رسم و نشان آن را از بين نبرد. و هر آينه ائمه‏ي کفر و ضلالت مي‏کوشند تا آن بارگاه را محو و نابود سازند، اما اين کارشان ثمري جز آشکار شدن و بلند آوازگي هر چه بيشتر آن ندارد [3] . آيا بعد از اين کلمات، ديگر جاي هيچگونه شکي براي شناخت ثبات قدم و اطمينان خاطر و عظمت شأن اين بانوي بزرگ باقي مي‏ماند؟ و اين حديث که چون بر پيکر برادرش ايستاد و گفت: اللهم تقبل منا هذا القربان [4] . بار خدايا اين قرباني را از ما بپذير! [ صفحه 146] ما را به آگاهي و ارتباط او، با عالم قدس و ملکوت آشنا ساخته و اين مطلب را مي‏رساند که از او نيز همانند برادرش سيدالشهداء عليه‏السلام پيمان بر اين نهضت مقدس گرفته شده است - هر چند که تفاوت بين امام عليه‏السلام و خواهرش محفوظ است - پيماني که چون يکي از آنها وظيفه‏ي خود را به پايان برد و نفس قدسيش به سراي ديگر شتابد، ديگري به تکليف واجب خود پردازد، و در ابتدا اين قرباني را به ساحت ربوبي تقديم دارد و سپس به بقيه‏ي شؤون و وظائف مقرره‏ي خويش مشغول شود. و در اين مورد هيچ جاي استبعاد نيست، چرا که بانوي بزرگوار بني‏هاشم و ساير اهل بيت عصمت عليهم‏السلام، از يک نور و عنصر خلق شده‏اند. حال خواننده‏ي گرامي را با خود همراه مي‏سازيم تا موقعيت عقيله‏ي بني‏هاشم عليهاالسلام را در برادرزاده‏ي مرجانه (عبيدالله بن زياد) بررسي نمائيم: مجلس مالامال از سران و اشراف کوفه بود، و زينب عليهاالسلام زني تنها و بي‏ياور که سرپرستي بيماري در بند و زناني پريشان دل و دختراني آشفته خاطر را به عهده داشت. در آن هنگام با زبان پدر سخناني بيان فرمود که از نيزه تيزتر و از شمشير بران‏تر بود و مهر خاموشي بر دهان پسر مرجانه نهاد؛ که فرمود: هؤلاء قوم کتب الله عليهم القتل، و سيجمع الله بينک و بينهم فتحاج و تخاصم، فانظر لمن الفلج؟ ثکلتک امک يابن مرجانة: اينان گروهي بودند که خداوند کشته شدن را با قلم تقدير بر ايشان نگاشته بود، و زود است که خداوند بين تو و آنها را جمع سازد و از تو دليل اين ددمنشي‏ها را بخواهد و تو را مورد استيضاح قرار دهد. اکنون ببين پيروزي از آن کيست اي زاده‏ي مرجانه که مادر به عزايت بنشيند؟! آري، زينب کبري سلام الله عليها براي آن مردم غافل - يا خود را به غفلت زده - خباثت و پستي ابن‏زياد را واضح ساخت و کوس رسوايي او را تا به ابد به صدا درآورد. کما اينکه حضرتش در خطبه‏ي خود در کناس کوفه عقلها را مدهوش ساخت و انديشه‏ها را حيران؛ مردم از خود بيخود شدند، اشک مي‏ريختند، در حالي که نمي‏دانستند چه کنند و چگونه ننگ قتل سلاله‏ي نبوت و معدن رسالت و سرور جوانان بهشت عليه‏السلام را از خود دور سازند. آري، ديگر از [ صفحه 147] کسي کاري ساخته نبود و دستها کوتاه گشته و خسران ابدي را براي خويش خريده بودند، غضب الهي ايشان را فرا گرفته و خواري آخرت بديشان روي‏آور شده و عذاب اکبر الهي - اگر مي‏دانستند - در انتظارشان لحظه شماري مي‏کرد. در شام نيز زينب کبري سلام الله عليها از پا ننشست و در برابر زاده‏ي ميسون (مسيحي معشوقه‏ي معاويه) اسرار نهضت برادرش حسين عليه‏السلام را آشکار ساخت و طغيان يزيد و گمراهي پدرش را براي امت برملا گردانيد و کوس رسوايي جنايات عظيم و فجيع آنان را بر همگان به صدا درآورد. از جمله فرمود: آيا گمان مي‏بري اي يزيد حال که کران تا کران گيتي و افق تا افق آسمان را بر ما تنگ گرفته‏اي و با ما چون اسيران رفتار مي‏کني، اين نشانه‏ي خواري ما نزد خدا و گراميداشت تو نزد اوست؟!... [5] . بر پايه‏ي همين نکته‏ي دقيق بود که شهيد راه عزت و مناعت طبع، اين خواهرش را با خود به عراق آورد، زيرا مي‏دانست که آن هدفي که به خاطر آن جان مي‏بازد، اگر زباني کوبنده به تشريح آن نپردازد، توسط قدرت ستمگر حاکم از ميان خواهد رفت و خورشيد حقيقت در پس ابر باقي خواهد ماند. و امام عليه‏السلام خود مي‏دانست که هيچ کس در آن موقعيت دهشتزا و در زير شمشير دشمن - به هر اندازه هم که در ميان قوم خود بلند آوازه باشد - نمي‏تواند سخن به حق گشايد، مگر بزرگ بانوي بني‏هاشم که با سخنان تکان دهنده‏ي خود جرائم پسر مرجانه و يزيد بن معاويه را برملا ساخت، کما اينکه ماجراي ابن عفيف ازدي شاهد صدق اين مطلب است. از طرف ديگر حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه بر طبق سخنان جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله يقين و اطمينان داشت که دشمنان هر چند هم که در نهايت پستي و رذالت از راه غيرت و حميت خارج شوند، به زنان دست سوء دراز نمي‏کنند، و اين مطلبي بود که حضرت در هنگام وداع با اهل حرم فرمود: البسوا ازرکم و استعدوا للبلاء، و اعلموا أن الله حاميکم و حافظکم، و سينجيکم من شر الأعداء، و يجعل عاقبة أمرکم الي خير، و يعذب [ صفحه 148] أعاديکم بأنواع العذاب، و يعوضکم عن هذه البلية بأنواع النعم و الکرامة، فلا تشکوا و لا تقولوا بألسنتکم ما ينقص من قدرکم [6] . رخت سفر بربنديد و آماده‏ي بلا باشيد و بدانيد که خداوند حامي و نگهدار شماست، و زود است که شما را از شر دشمنان نجات داده و فرجام کار شما را به خير بگرداند و دشمنانتان را مورد انواع عذابها قرار دهد، و در عوض اين نعمتهاي گوناگون به شما عطا فرموده و لطف و عنايت خود را شامل حالتان سازد، پس لب به شکوه نگشاييد و به زبان خود چيزي نگوييد که از قدر و ارج شما بکاهد. در اين صورت واضح است که آوردن حضرت زينب توسط برادر گرامشان امام حسين عليه‏السلام آثار مهمي داشته که از اهم آنها پاک ساختن دين پيامبر صلي الله عليه و آله از پيرايه‏هاي ننگيني بوده که آنها را به ساحت قدس اسلام چسبانده بودند. و اين امري است که عقل آن را زشت نشمرده و عرف ناپسندش نمي‏داند و شرع مقدس هم آن را تأييد مي‏نمايد. در اين رابطه، هر چند خداوند جهاد و رويارويي با دشمن را از زن برداشته و به حسب دستور الهي او بايد در خانه آرام گيرد، اما اين در صورتي است که مرداني وجود داشته باشند که با خصم درافتند و از حريم اسلام دفاع کنند، اما به هنگامي که برپا داشتن حق و نصرت دين تنها منوط به وجود او باشد، بر او واجب است که به اين رسالت خطير اقدام نمايد، تا آثار حق از ميان نرفته و کارگزاران باطل شهادت آن بزرگمردان را پايمال نسازند. بر همين اساس است که حضرت فاطمه عليهاالسلام سرور زنان عالم، در هنگامي که از اميرالمؤمنين (توسط پيامبر اکرم) پيمان سکوت گرفته شد، به پاسداري از حريم مقام خلافت کبراي الهي پرداخت. از طرف ديگر خضوع در برابر ناموس عصمت امام - در جميع اقوال و افعال وي در طول حيات - ما را ملزم به اين مي‏سازد که اذعان کنيم تمامي سخن و کردار صادره از ايشان ريشه از حکمي الهي مي‏گيرد که در صحيفه‏ي [ صفحه 149] خاص او وجود دارد. چنانکه امام صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: ان لکل واحد منا صحيفة يعمل بما فيها. بدرستي که هر يک از ما صحيفه‏اي دارد که به آنچه در آن است عمل مي‏نمايد. و امام باقر عليه‏السلام مي‏فرمايد: فبتقدم علم من رسول الله قام علي و الحسين، و بعلم صمت من صمت منا. به سبب آگاهي واصله از رسول اکرم صلي الله عليه و آله حضرت علي و امام حسين قيام کردند، و به سبب آگاهي واصله‏ي ديگر ساير امامان سکوت کردند. و جابر بن عبدالله انصاري به امام حسين عليه‏السلام گفت: چرا شما همانند برادرتان امام حسن عليه‏السلام صلح نمي‏کنيد؟ در پاسخ فرمودند: ان أخي فعل بأمر من الله و رسوله، و أنا أفعل بأمر من الله و رسوله. بدرستي که برادرم به فرمان خدا و پيامبرش رفتار نمود، و من نيز به فرمان خدا و پيامبرش رفتار مي‏کنم. اين احاديث سر رشته‏اي از هدايت به معرفت راه امام در تمامي افعالش مي‏باشد، و نشانگر آن است که سيره‏ي امام در تمامي مراحل بر پايه‏ي دستور الهي است که در آن شک و ترديد راه ندارد و ما نيز چاره‏اي جز تصديق اعمال صادره از حضرتش نداريم، بدون اينکه شرع يا عقل ما را به شناخت مصالح کارهاي امام ملزم سازد، حال مي‏خواهد اين افعال مورد پذيرش عرف و عادت باشد يا نباشد؟! [ صفحه 153]

[1] احتجاج طبرسي، ص 166. الطراز المذهب، الکبريت الأحمر، ج 2، ص 17. [2] کمال الدين، ص 275، غيبت شيخ طوسي، ص 148. [3] کامل الزيارة. [4] الکبريت الأحمر، ج 3، ص 17؛ به نقل از الطراز المذهب. [5] بلاغات النساء ص 21، مقتل خوارزمي، احتجاج طبرسي و امالي صدوق. [6] جلاء العيون علامه‏ي مجلسي.