عقيل بن ابي‏طالب يکي از شاخه‏هاي شجره‏ي طيبه‏ي نبوت و از اشخاص مورد عنايت رسول اکرم صلي الله عليه و آله بوده، و با توجه دقيق به تاريخ، مشخص مي‏شود که در همان اوائل دعوت پيامبر صلي الله عليه و آله، اسلام آورده است، و همين اسلام و تسليم او در برابر دين حق بود که سبب محبت نبوي به وي گرديد؛ زيرا که شرائط محبت ورزيدن به او که عبارت از رسوخ ايمان در قلبش، انجام اعمال نيک به جوارحش، مطيع بودن در تمامي کارهايش و رعايت راستي در سخنانش بود، در وي جمع گرديده بود. چنان که رسول خدا صلي الله عليه و آله به او فرمود: اني احبک حبين، حبا لک، و حبا لحب أبي‏طالب اياک: [1] . [ صفحه 94] من تو را از دو جهت دوست دارم: يک دوست داشتن به خاطر خودت، و يک دوست داشتن به خاطر محبت ابي‏طالب به تو. و اين سخن حضرتش تنها به سبب اين صفات نيکوي او بوده است و بس، و معقول نيست که ايشان او را به علت خواهشهاي نفساني يا مسائل مادي دوست داشته باشند. با توجه به اين فرمايش نبوي و اين مطلب است که ما به مقام شامخ عقيل آشنا مي‏شويم، که از جمله فضائل او آن که: ايمان قوي و استوار وي موجب مي‏شد که با زباني تيزتر از شمشير، بر دشمنان برادرش اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏تاخت و چنان رسوائي آنان را بر ملا مي‏ساخت که ننگ ابدي را برايشان به ارمغان مي‏آورد. همچنان که محبت ابوطالب به او، به خاطر قرار داشتن وي در خاندان نبوت نبود، زيرا که وي نه فرزند يگانه يا بزرگش بود و نه شجاعترين و باوفاترين پسرانش به شمار مي‏رفت، که در ميان آنان شخصيت بي‏نظيري چون اميرالمؤمنين عليه‏السلام، و پدر بينوايان جعفر طيار، که بزرگترين ايشان بود، قرار داشتند. آري، محبت بزرگ مکه به عقيل، با وجود فرزندش «امام» عليه‏السلام و برادرش طيار، به خاطر فضائل و صفات نيک موروثي و اکتسابي او بوده است. از طرف ديگر، چون ابوطالب حجت زمان خود و وصي و جانشين [پيامبران قبلي] بود [و نبي و وصي حتما بايد مبرا از گناه و خطا باشند] متوجه مي‏شويم که ابوطالب به هيچکس، حتي اگر عزيزترين فرزندانش باشد، [ صفحه 95] بي‏جهت محبت نمي‏ورزد، و تنها کسي مشمول دوستي او واقع مي‏شود که انساني کامل بوده و در شريعت حق، امر به دوست داشتن او شده باشد. به هر جهت، ترديدي نيست که عقيل در غير راهي که خاندانش بر آن بودند قرار نداشت، و داراي ايمان و اعتقاد به وحدانيت خداوند متعال بود، و چگونه مي‏تواند از شيوه‏ي آنان انحراف داشته باشد، در حالي که همگي آنان در يک خانه زيسته و ابوطالب متکفل تربيت و سرپرستي او بود و هيچگاه در توجه و عنايت به وي کوتاهي نورزيده و دست کم از وي دلتنگ نمي‏شد. و نيز آن که، چگونه ابوطالب - به تصريح فرمايش پيامبر صلي الله عليه و آله - مي‏توانست به او محبت داشته باشد، اگر اطمينان به ايمان و يقين به اسلام وي نداشت؟ جز اين که عقيل نيز همانند پدر و برادرش طالب، ايمان خود را [در اوائل امر] مخفي داشت. هر چند که ما ترديدي در تفاوت ايمان او با ايمان برادرانش اميرالمؤمنين عليه‏السلام و جعفر طيار نمي‏نمائيم. بنابراين اساس، عقيل فردي بيگانه از اين خانه‏ي پاک که اسلام بر بلنداي آن بنيان گرفت، نمي‏باشد، و از آن هنگام که خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله هدايت به توحيد آغاز کرد دعوت حضرتش را پاسخ مثبت داد و ايمان به خدا و اقرار به رسول وي صلي الله عليه و آله آورد. همانگونه که خواهرشان: ام هاني اين دعوت را لبيک گفت: و طبق حديث صحيح در پذيرش اسلام بر ديگر مردم سبقت گرفت؛ تا آنجا که رسول خدا صلي الله عليه و آله از معراج در خانه‏ي وي فرود آمد. پذيرش اسلام او نيز چنين بوده است که در سال سوم بعثت، پيش از آن که حضرتش دعوت خود را علني سازد، او را به رسالت خود آشنا نمود و ام هاني ايمان آورد، اما اعتقاد خود را به سبب ترس از تکذيب قريش نسبت به رسول اکرم صلي الله عليه و آله مخفي مي‏داشت. بنابراين، آنان که مي‏گويند: وي در هنگام فتح مکه در سال هشتم هجري ايمان آورده است، سخنشان بي‏پايه و عاري از حقيقت است، و واقع امر همان است که بيان ساختيم [2] . [ صفحه 96] همچنان که درباره‏ي مادر اين خاندان شرف، همسر ابوطالب: فاطمه‏ي بنت أسد عليهماالسلام، بعد از اين که به شهادت رسول اسلام صلي الله عليه و آله او در تمامي دوران حياتش از زنان طاهره و طيبه و مؤمنه بوده است، جاي هيچگونه سخني نيست. و شگفتا از آنان که فريفته‏ي کلام به ظاهر آراسته‏ي برخي کژانديشان شده و اين افترا را که: «فاطمه‏ي بنت اسد در حالي که به علي عليه‏السلام باردار بود داخل خانه‏ي کعبه شد و خواست در برابر بت هبل سجده نمايد: اما علي عليه‏السلام در شکم او فرياد برآورد که چنين مکن!!» پذيرفته و آن را در رديف فضائل مولاي متقيان سلام الله عليه به حساب آورده‏اند! گوئي که اين افترا زننده‏ي بيچاره فراموش کرده که اين کرامت! شخصيت اين ذات مبرا از رجس جاهليت و پليدي شرک را لکه دار مي‏سازد؛ و حال آن که چگونه مي‏شود اشرف مخلوقات بعد از خاتم الأنبياء صلي الله عليه و آله، که سرشتش از نور الهي است، در ظرف کفر و شرک قرار داده شده باشد! و افتراي ديگر اينکه: اين بانوي عظيم الشأن را از تعاليم الهي و ارشادات پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله که هر صبح و شام بر او القا مي‏نمود به دور دانسته‏اند. در صورتي که او مادر کسي است که خداوند متعال ايمان به امامت و ولايت او را بر همه‏ي امت واجب ساخته و مقام سروري مؤمنان را در ميان امامان از فرزندانش عليهم‏السلام تنها مختص او نموده است؛ هر چند که همگي آنان نور واحد و از طينت واحده مي‏باشند؛ چنانکه امام صادق عليه‏السلام بر کسي که ايشان را اميرالمؤمنين ناميد خشم گرفته، فرمود: ساکت باش! اين نام جز براي جدم اميرالمؤمنين عليه‏السلام سزاوار کس ديگري نيست. [ صفحه 97] ديگر از نقشه‏هاي آنان براي توهين به شخصيت اين بانوي عظيم‏الشأن آن است که روايت مي‏کنند: «پيامبر صلي الله عليه و آله بر قبر او ايستاد و بانگ برآورد: فرزندت علي، نه جعفر و نه عقيل. چون اصحاب موضوع را پرسيدند، فرمود: فرشته پرسيد که ولايت چه کسي بعد از پيامبر را بر گردن داري؟ او شرم نمود که بگويد: فرزندم». آيا اين با عقل سازگار است که اين ذات طاهره و باردار به برترين خلق بعد از مقام رسالت، به دور از اين تعاليم مقدسه باشد؟ مگر در دين حيا وجود دارد؟! آري، آنان مي‏خواهند اين بانو را گم گشته از راه راست معرفي نموده و ايمان او را خدشه‏دار سازند؛ اما هيهات که تيرشان بر هدف نشيند و به اين خيال باطل خود جامه‏ي عمل پوشند، چه در حديث صحيح وارد شده که چون رسول اکرم صلي الله عليه و آله او را وارد قبر نمود، با صداي بلند او را بانگ زد که: يا فاطمة! أنا محمد سيد ولد آدم، و لا فخر، فاذا أتاک منکر و نکير فسألاک: من ربک؟ فقولي: الله ربي، و محمد نبيي، و الاسلام ديني، و القرآن کتابي، و ابني امامي و وليي [3] . اي فاطمه، من محمد سرور فرزندان آدم هستم، و هيچ فخر و مباهاتي هم نيست. پس چون دو فرشته: منکر و نکير آمدند و از پروردگارت پرسيدند، بگو: خدا پروردگارم، محمد پيامبرم، اسلام دينم، قرآن کتابم، و فرزندم امام و وليم مي‏باشد. سپس حضرتش از قبر برخاست و خاک بر آن ريخت. و چه بسا که اين امر مختص اين بانو يا ديگر اشخاص پاک و پيراسته بوده است، وگرنه در آن دوران تلقين اموات به معرفت ولي و جانشين بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله سابقه نداشت؛ و اين امر شبيه اختصاص دادن وي به چهل تکبير مي‏باشد، در صورتي که تکبير بر اموات پنج مرتبه است. اما علي‏رغم اين ياوه سرائيها که مي‏خواهند بر شخصيت بزرگ مادر [ صفحه 98] امام عليه‏السلام، خدشه وارد سازند، مي‏بينيم که رسول اکرم صلي الله عليه و آله مقام ايماني او را آشکار ساخته و محبوبيت وي را نزد خالق متعال خاطرنشان مي‏سازد. چنان که حضرتش بعد از وفات، او را با پيراهن فنا ناپذير خود مي‏پوشاند، تا آن هنگام که در صحنه‏ي محشر، خلق عريان برانگيخته مي‏شوند، او پوشيده باشد. و نيز بنا به درخواست وي در قبرش مي‏آرمد تا مايه‏ي امن و آسايش او از ترس و فشار قبر - که حضرتش خود براي وي بيان نموده بود - گردد. اينها همه روشنگر اين است که خاندان ابوطالب، در راستاي توحيد و ايمان و هدايت قرار داشته‏اند؛ و اين که زن و مرد اين طائفه از آن هنگام که پيامبر صلي الله عليه و آله پرچم رسالت افراشت بر دين واحد بودند؛ منتها گروهي اسلام و اطاعت خود را آشکار ساختند، و دسته‏اي به سبب مصالحي ايمانشان را پنهان داشتند.

[1] نکت الهميان، ص 200. سيره‏ي حلبي، ج 1 ص 304. تذکرة الخواص، ص 7. خصال صدوق، ج 1، ص 38. ولي مرحوم صدوق، در کتاب المجالس ص 78، مجلس 27 از ابن‏عباس روايت کرده است که علي عليه‏السلام به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرضه داشت: «آيا عقيل را دوست داريد؟ فرمودند: آري به خدا قسم، من او را به دو جهت دوست دارم: يکي به خاطر خودش، و ديگري به سبب محبت ابي‏طالب به او. و هر آينه فرزندش (جناب مسلم بن عقيل) در راه محبت فرزندت کشته مي‏شود؛ به گونه‏اي که چشمهاي مؤمنان بر او گريان شود و فرشتگان مقرب بر او درود و تحيت فرستند. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله گريست تا اشکهاي حضرتش بر سينه‏اش فروريخت و فرمود: به خدا شکوه مي‏برم از آنچه که خاندانم بعد از من با آن روبرو خواهند شد». [2] در مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 110 آمده است که اين بانو در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه و آله وفات نمود. اما ابن‏حجر در تقريب التهذيب تصريح کرده که در عهد خلافت معاويه درگذشته است. بر اين اساس، معلوم نيست که وي همان بانوئي باشد که در کامل الزيارة ص 96 چنين از او ياد نموده است: «يکي از عمه‏هاي امام حسين عليه‏السلام رو به ايشان آورد و گفت: اي حسين، شاهد باش که از هاتفي شنيدم که مي‏گفت: و هر آينه کشته‏ي دشت کربلا از خاندان هاشم، گردن بزرگان قريش را به خاک ذلت و خواري افکند». [3] مجالس شيخ صدوق، ص 189، مجلس 51.