از موضوعات واضحي که ترديد در آن راه ندارد اين است که سرودن شعر دربارهي هر فرد، عامل شناساندن و احياي ذکر او ميباشد. زيرا آثار و اعمال مردان بزرگ، هر چند که از عظمت و علو شأن بسياري برخوردار باشند، با مرور زمان و گذشت روزگار از ذهنها زدوده شده و اهميت بزرگ آن به دست فراموشي سپرده ميشود. و از آنجا که سخن منظوم بيشترين تأثير را در آماده ساختن مردم براي شنيدن دارد و با طبع آدمي سازگارتر است و بيشتر در ذهنها باقي مانده و نسل بعد از نسل و امتي بعد از امت ديگر آن را در فرهنگ خود جايگزين ميسازند، تا اينکه سرانجام خداوند زمين را به بندگان صالح خود واگذارد و اين حماسهي پيشينيان در اختيار آنان قرار گيرد، از اين رو بيشتر به اين امر توجه ميشود. و ادبيات عرب در اين رابطه نقش بزرگي داشته و عامل انتقال بسياري از وقايع و جنگهاي گذشته در زمان جاهليت و اسلام به ما ميباشد.
[ صفحه 376]
از طرف ديگر از آنجا که ذکر اهل بيت عليهمالسلام قوام دين و روح اصلاح در جامعه بوده و به واسطهي آن، تعاليمشان آموخته شده و آثارشان مورد متابعت قرار ميگيرد، امت اسلامي (به ويژه طائفهي اماميه) به ذکر فضائل بسيار آنان و مصائبي که در راه احيا و ابقاي دين مبين، متحمل شدهاند پرداخته است؛ زيرا که اين امر زنده نگهداشتن آئين ايشان است و خود فرمودهاند:
خداي رحمت کناد آن که امر ما را زنده بدارد و مردم را به ذکر و ياد ما فراخواند.
چنانکه در اين مورد احاديث بسيار و متواتري هم از اين بزرگواران در زمينهي سرودن مرثيه و مديحه بر ايشان وارد شده است تا بدانجا که آن را از افضل طاعات بر شمردهاند.
و از ائمهي اطهار عليهمالسلام عليرغم تقيهي شديدي که رعايت مينمودند و شيعيانشان را هم بدان فراميخواندند، هيچ مشاهده نشده که شعراي شيعه را از صلا برداشتن در حق غصب شدهشان و آشکار نمودن باطل پرستي دشمنانشان بازدارند. و در اين راه شاعراني بودند که از ترس اعداء اهل بيت عليهمالسلام و به سبب اظهار ولايت و محبت خود به خاندان رسالت سلام الله عليهم اجمعين و دعوت به طريقهي حقهي آنان هيچ قرار و آرامشي نداشتند؛ تا بدانجا که برخي از آنها بسان کميت به دست آن بدسگالان به درجهي رفيع شهادت رسيدند و جمعي ديگر چون دعبل مدتها در بند زندان آن طاغوتيان بودند.
بلکه مشاهده ميکنيم امامانمان صلوات الله عليهم اين شيوه را مورد تأييد قرار داده و به آنان، صله و هبه عطا نموده و براي آن ثواب بيپايان اخروي هم وعده ميفرمودند. و اين نيست مگر بيانگر اين امر که اظهار حق (به نظم) بيشتر اساس ولايت را در دلها استوار ميسازد و عاملي است قوي براي نشر خلافت الهيهي آنان. چنانکه توسط آن سرودههاي موزون و ترانههاي خوش آهنگ بود که حق به گوش همگان ميرسيد، در دفترها و سينهها ضبط ميشد و نسلهاي آينده هم از آن باخبر ميگشتند. اينها هم بدان خاطر انجام ميپذيرفت که دين راستين، از ميان نرود و ايثارگري خاندان رسالت عليهمالسلام را
[ صفحه 377]
با خرافههاي دروغين مسخ نسازند.
و اگر نبود نهضت آن يگانگان عالم تشيع براي حفظ شرع مقدس، تا بدانجا که جان خود را هم فداي آن ساختند - که از آن جملهاند حجر بن عدي، عمرو بن حمق، و رشيد و ميثم تمار - و نبود تلاش شاعران در نگاه داشتن حماسههاي اهل بيت عليهمالسلام، نسلهاي آينده از دستيابي به دين توحيد بيبهره ميگشتند.
از احاديثي که در زمينهي تشويق سرودن اشعار در مدح و رثاي آن ميباشد اين فرمايش معصوم عليهالسلام است که فرمودهاند:
من قال فينا بيتا من الشعر بني الله له بيتا في الجنة. - و في آخر: - حتي يؤيد بروح القدس:
هر که دربارهي ما يک بيت شعر سرايد، خداوند برايش خانهاي در بهشت بنا ميکند. - و در حديث ديگر: - مؤيد به روح القدس ميگردد.
و نيز فرمودهاند:
ما قال فينا مؤمن شعرا يمدحنا [به] الا بني الله له في الجنة مدينة أوسع من الدنيا سبع مرات، يزوره فيها کل ملک مقرب و نبي مرسل:
هيچ مؤمني نيست که دربارهي ما شعري سرايد مگر آنکه خداوند در بهشت شهري برايش بنا مينهد که هفت برابر دنيا گسترش داد، و در آن تمامي فرشتگان مقرب و پيامبران مرسل به ديدارش ميآيند.
و امام باقر عليهالسلام چون کميت قصيدهي خود را سرود به وي فرمود:
تا مادامي که دربارهي ما شعر ميسرائي مؤيد به روح القدس هستي.
امام جواد عليهالسلام نيز به عبدالله بن صلت اجازت داد که در سوگ او و پدرش حضرت رضا عليهالسلام شعر سرايد.
همچنانکه ابوطالب ابياتي براي جواد الأئمه عليهالسلام فرستاد و در آن براي مرثيهي پدرش امام رضا عليهالسلام اذن طلبيد، که حضرت سلام الله عليه آن ابيات را از نامه بريدند و در ذيل آن نگاشتند:
[ صفحه 378]
کار نيکي کردي، خداوند جزاي خيرت دهاد.
امام جعفر صادق عليهالسلام هم در حديث صريحي چنين بيان فرمودهاند که:
الحمد لله الذي جعل في شيعتنا من يفد الينا و يمدحنا و يرثي لنا، و جعل في عدونا من يقبح ما يصنعون:
سپاس خداي که در ميان شيعيان ما کساني را قرار داد که نزد ما ميآيند و دربارهي ما مديحه و مرثيه ميسرايند، و قرار داد در ميان دشمنان ما کساني را که کارهاي آنان را زشت ميشمارند.
مشاهده ميشود که شاعر اهل بيت عليهمالسلام از چه اجر جزيل و پاداش بسياري، که نشانگر آن است که سرودههاي او مقبول درگاه احديت واقع ميگردد، برخوردار است، تا بدانجا که خداي تبارک و تعالي او را در خلد برين خود جاي داده و غرفههاي بهشتي را به قدوم وي زينت ميبخشد. و اين امري گزاف در حق او نيست، چرا که او با صلاي خود، در رديف افرادي به شمار است که مردم را به دعوت الهي فراميخوانند، کلمهي حق را آشکار مينمايند و دين راستين را تأييد و ياري ميبخشند.
آري او با سخن منظوم خود، پايههاي دين را استوار ميسازد و مباني آن را استحکام ميبخشد، قلههاي باطل را زير گام هدايت له ميکند و خار و خاشاک انبوه آن را از ميان راه مذهب ميزدايد و طريق را براي عبور سالکان راه خداوندي مهيا ميگرداند؛ پس آفرين خداوندي بر اين داعياني که به سوي موجبات خشنودي پروردگار فراميخوانند.
و از آنجا که ابوالفضل العباس عليهالسلام از آن گرانمايگاني است که به واسطهي آنان دعوت الهي تمام و کمال يافته و با ريختن خون مطهرشان کلمة الله را فراز بخشيدند، اضافه بر آنکه او از صفات جلال و جمالي برخوردار است که شهدا و صديقان در عالم رستاخيز تمناي مقام او را که خداوند آن را در مقابل شهادتش به وي ارزاني فرموده مينمايند، جاذبهي محبت خالصانهي او باعث شد که جمعي از محبان او که ولايتش در دلهايشان موج ميزند، براي
[ صفحه 379]
رسيدن بدان اجر جزيل، به سرودن مديحه و مرثيه دربارهي وي پردازند.
اولين کسي که در سوگش مرثيه سرود، مادرش امالبنين بود که بنا به نقل «مقاتل الطالبيين» به قبرستان بقيع ميرفت و در حرمان پسرانش سرودههاي جانگداز ميسرود و اشک حسرت ميباريد. مردم هم براي شنيدن اشعار حزن آورش، گردش جمع ميشدند که از جملهي آنان مروان قرار داشت که دل سنگ او را هم به درد ميآورد، و آن اشعار اين است:
لا تدعوني ويک امالبنين
تذکريني بليوث العرين
کانت بنون لي ادعي بهم
و اليوم أصبحت و لا من بنين
أربعة مثل نسور الربي
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
تنازع الخرصان أشلائهم
فکلهم أمسي صريعا طعين
يا ليت شعري أکما أخبروا
بأن عباسا قطيع اليمين
مرا ديگر مادر پسران مخوان که مرا به ياد شيران بيشه مياندازي.
من پسراني داشتم به نام آنها مرا امالبنين ميخواندند، و امروز صبح کردم در حاليکه ديگر فرزندي ندارم.
چهار تن (فرزند) بودند چون کرکسان کوهسار که کشته شدند و رگ وتين آنها قطع شد.
به سر نعش آنان نيزهها بهم افتاد و همهشان از طعن نيزه به زمين افتادند.
اي کاش ميدانستم آنچنانکه خبر دادند، آيا عباس (من) دست راستش قطع شده بود؟
و نيز:
يامن رأي العباس کر علي جماهير النقد
و وراه من أبناء حيدر کل ليث ذي لبد
نبئت أن ابني اصيب برأسه مقطوع يد
ويلي علي شبلي أمال برأسه ضرب العمد
لوکان سيفک في يدک لما دني منه أحد
اي کسي که ديدي عباس را که حمله ميکرد بر گلههاي گوسفند (يا بر
[ صفحه 380]
گروهي اراذل و اوباش) و فرزندان حيدر همه چون شيران يالدار دنبال او بودند.
به من خبر رسيد که ضربت به سر فرزندم رسيد در حاليکه دست نداشت واي بر من که سر پسرم از ضرب عمود پيچيده شد.
اگر شمشير در دست تو بود کسي نزديک آن نميگرديد.
بنا به رعايت ذوق فارسي ما در ذيل قصيدهي مرحوم آية الله حاج شيخ محمد حسين اصفهاني را که زبان حال اين مادر دلسوخته است ميآوريم: [1] .
چشمهي خور در فلک چارمين
سوخت ز داغ دل امالبنين
آن دل پرده نشين حيا
برده دل از عيسي گردون نشين
دامنش از لخت جگر لاله زار
خون دل و ديده روان ز آستين
مرغ دلش زار چه مرغ هزار
داده ز کف چار جوان گزين
أربعة مثل نسور الربي
سدره نشين از غمشان آتشين
کعبهي توحيد از آن چهار تن
يافت ز هر ناحيه رکني رکين
قائمهي عرش از ايشان بپاي
قاعدهي عدل از آنها متين
نغمهي داودي بانوي دهر
کرده بسي آب دل آهنين
زهره ز ساز غم او نوحهگر
مويه کنان موي کنان حور عين
ياد ابوالفضل که سر حلقه بود
بود در آن حلقهي ماتم نگين
اشکفشان سوخته جان همچو شمع
با غم آن شاهد زيبا قرين
ناله و فرياد جهانسوز او
لرزه در افکنده به عرش برين
کاي قد و بالاي دلاراي تو
در چمن ناز بسي نازنين
غره غراي تو الله و نور
نقش نخستين کتاب مبين
طرهي زيباي تو سرو قدم
غيب مصون در خم او چين چين
همت والاي تو بيرون ز وهم
خلوت ادناي تو در صدر زين
رفتي و از گلشن ياسين برفت
نوگلي از شاخ گل ياسمين
رفتي و رفت از افق معدلت
يک فلکي مهر رخ و مه جبين
کعبه فروريخت چه آسيب ديد
رکن يماني ز شمال و يمين
زمزم اگر خون بفشاند رواست
از غم آن قبلهي اهل يقين
[ صفحه 381]
ريخت چه بال و پر آن شاهباز
سوخت ز غم شهپر روح الامين
آه از آن سينهي سينا مثال
داد ز بيداري پيکان کين
طور تجلاي الهي شکافت
سر أنا الله به خون شد دفين
تير کمانخانهي بيداد زد
ديدهي حق بين تو را از کمين
عقل رزين تاب تحمل نداشت
آنچه تو ديدي ز عمود وزين
عاقبت از مشرق زين شد نگون
مهر جهانتاب به روي زمين
خرمن عمرم همه بر باد شد
ميوهي دل طعمهي هر خوشه چين
صبح من و شام غريبان سياه
روز من امروز چه روز پسين
چار جوان بود مرا دلفروز
واليوم أصبحت و لا من بنين
لا خير في الحياة من بعدهم
فکلهم أمسي صريعا طعين
خون بشو اي دل که جگر گوشگان
قد واصلوا الموت بقطع الوتين
نام جوان مادر گيتي مبر
تذکريني بليوث العرين
چونکه دگر نيست جواني مرا
لا تدعوني ويک امالبنين
مفتقر از نالهي بانوي دهر
عالميان تا به قيامت غمين
[در اينجا مؤلف پارهاي از اشعار و قصائد عربي را آورده است که ما از نقل آنها صرفنظر نموده و برخي از اشعار شيواي فارسي را در اين باره ميآوريم]:
|