لا تدعوني ويک امالبنين
تذکريني بليوث العرين [1] .
ديگر مرا امالبنين نخوانيد که مرا به ياد شيران بيشه مياندازيد.
من پسراني داشتم که به نام آنها مرا «امالبنين» ميخواندند، اما ديگر فرزندي ندارم.
چهار نفر چون کرکسان کوهسار بودند که در خون غلتيدند و رگ حياتشان قطع شد.
[ صفحه 144]
بر سر بدن آنان نيزهها به هم زده شد و همهي آنها از ضربهي نيزه به زمين افتادند.
اي کاش ميدانستم آيا اينکه گفتهاند دست راست عباس قطع شد، درست است؟ [2] .
امالبنين گاه از سوز اين ماتم رو به عاشوراييان کرده، همراه با اشکي ريزان و دلي پريشان چنين ميخواند: [3] .
اي کسي که ديدي عباس بر گلههاي گوسفند (يا بر گروهي از اراذل و اوباش) حمله ميکرد
و فرزندان حيدر همه چون شيران يالدار دنبال او بودند.
به من خبر رسيد که ضربت به سر فرزندم فرود آمد، در حالي که دست نداشت.
واي بر من که سر پسرم از ضربت عمود پيچيده شد.
اگر شمشير در دست تو بود، کسي نميتوانست به آن نزديک شود [4] .
[ صفحه 145]
|