دشمن بيشرم، که در ناجوانمردي و قساوت سر از پا نميشناخت، چون حسين عليهالسلام را بييار و ياور ديد به سوي خيمهها حملهور شد. امام عليهالسلام با فريادي رسا، طلب ياري کرد تا با همه اتمام حجت شود و راه هر عذري را ببندد:
«اما من مجير يجيرنا؟ اما من مغيث يغيثنا؟ اما من طالب حق ينصرنا؟ اما من خائف من النار فيذب عنا؟»
آيا کسي هست که ما را پناه دهد؟ آيا فرياد رسي هست که به فريادمان رسد؟ آيا طالب حقي هست که ياريمان کند؟ آيا ترسان از دوزخي هست که از ما حمايت نمايد؟
صداي مظلوميت فرزند فاطمه به گوش دشمن رسيد تا اتمام حجتي از طرف خليفهي خدا گردد، و راه هر عذر و بهانهاي را بر سپاه پسر سعد براي
[ صفحه 84]
هميشه ببندد.
دردانهي حسين، سکينه دوان دوان به سوي پدر آمد و چون در برابر حضرت قرار گرفت گفت:
- عمويم عباس کجاست؟ چرا براي ما آب نياورد؟
امام عليهالسلام نگاهي لبريز از اندوه و نوميدي به دختر عزيزش کرد و فرمود: عمويت کشته شد.
زينب عليهاالسلام، که عباس را ياوري مهربان و همراهي غمخوار براي زنان و کودکان ميدانست، با شنيدن خبر شهادت علمدار کربلا شيون سر داد و فرمود:
واي برادرم، واي عباسم، آه که بعد از تو ديگر بيياور شديم!
زنان حرم به سوگواري پرداختند. حسين عليهالسلام همراه آنان گريست و فرمود:
آوخ که بعد از تو بيياور شديم و تباهي به ما روي آورد [1] .
امام حسين عليهالسلام به دشت نينوا نگاهي نمود و پيکرهاي مطهر شهيدان را نظاره کرد؛ اصحاب فداکار، رزمآوران ايثارگر و فرزندان و برادرانش همه به سوي ديار شهادت کوچيده بودند. او در وادي نيزهها تنها مانده بود. طلب کمک کرد، اما هيچ جوابي نشنيد.
ناگهان امام رو به دشمن کرد و فريادي از صميم جان بلند نمود:
[ صفحه 85]
«هل من ناصر ينصرني....»
آيا ياري کنندهاي براي ما هست؟ آيا دادخواهي هست که به خدا بگرود؟ آيا کسي هست که از حرم رسول خدا دفاع کند؟ آيا فريادرسي هست که به خاطر خدا به ياري ما بشتابد؟ [2] .
اما هيچ جوابي نشنيد. اندکي بعد خيره سران سپاه اموي، که حسين را بدون سپهسالار ديدند، با غريب نينوا به نبرد تن به تن پرداختند. حضرت با روحيهاي ملکوتي ضمن حملهاي خفاشان پليد را از حريم اهل بيت عليهمالسلام دور ميساخت، به جايگاه خود برميگشت و ميفرمود:
«لاحول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.» [3] .
ناگهان فرمان حملهي عمومي صادر شد. حلقهي محاصره لحظه به لحظه تنگتر ميشد و نامرد مردمان يزيدي رگبار تير، باران نيزه و آوار شمشير به سوي پورفاطمه عليهاالسلام روانه ميکردند. [4] گروهي به سوي خيمههاي حسيني حمله کردند تا ضمن غارت اموال، زنان و کودکان را اسير کنند. امام فرياد برآورد و دشمنان را به آزادگي فراخواند. ندايي که جز نامردمي فزونتر پاسخي نداشت.
[ صفحه 86]
غيرت اباعبدالله عليهالسلام از اعماق وجود وي به خروش آمد و همراه بانگي رسا فريادي برآورد، شمر پرسيد: چه ميگويي؟
امام فرمود:
گيرم که دين و آيين نداريد و از جزا و قيامت هراسان نيستيد، لااقل در زندگي خود جوانمرد و آزاده باشيد! [5] .
ديري نگذشت که حسين به سوي سپهسالار خود عباس پرکشيد، همراه سقاي عطشان نينوا به ديدار حق شتافت و عرصهي کربلا را بيراهبر کرد. اطفال خردسال و زنان داغديده و بيياور شدند و تن به اسارت دادند تا خط سرخ شهادت، هميشه سبز بماند؛ طريق هدايت هماره فراروي حق جويان گشوده باشد و پرچم عباس عليهالسلام پيوسته در اهتزاز بماند.
|