داغ آلالههاي خونين، وجود امام و ياران را از اندوه و ماتم لبريز کرده بود. عباس که جاي جاي ميدان را زير نظر داشت، بيش از ديگر اصحاب در فشار نينواي حوادث ميسوخت؛ گاهي صداي العطش کودکان، زماني فرياد نالهي زنان، ساعتي اندوه يتيمان و در کنار اين مصايب مشاهدهي به خون غلتيدن همرزمان و فرياد طاقت سوز امام شهيدان قلب پاکش را مجروح ميساخت. اينک حجت خدا و فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را تنها و بيياور ميديد. پس رو به برادران خويش کرد و گفت:
پسران مادرم، پيش بتازيد تا ببينم که در راه خدا و رسول او خالصانه نصيحت و ياري کردهايد.... [1] .
پس رو به عبدالله، برادر خود کرد و ادامه داد:
برادرم، پيش برو تا تو را کشته بينم و نزد خدايت به حساب آورم. [2] .
آنان که در آغوش عشق و ارادت امالبنين درس شهامت آموخته بودند، از صميم جان پاسخ داده، هر يک به سوي ميدان روانه شدند و جوانمردانه از حريم ولايت دفاع کردند.
ابوالفضل عليهالسلام با شهادت هر يک از برادران به سوي پيکر آنان
[ صفحه 76]
ميشتافت و خود را در ياري دين خدا مصممتر ميساخت. [3] وقتي از فرزندان امالبنين جز عباس عليهالسلام کسي باقي نماند، ماه بنيهاشم به سوي برادر آمد و گفت:
«يا اخي، هل من رخصة؟»
اي برادر آيا تو اجازه ميدهي [به ميدان رفته، جانم را فدايت کنم]؟
حسين عليهالسلام نگاهي به برادر نمود، گريهي سختي کرد و فرمود:
«يا اخي، انت صاحب لوائي و اذا مضيت تفرق عسکري.» [4] .
اي برادر، تو علمدار هستي، اگر بروي لشکرم پراکنده خواهد شد.
عباس ادامه داد:
«قد ضاق صدري و سئمت من الحياة و اريد ان اطلب ثاري من هؤلاء المنافقين.»
سينهام تنگ شده است و از زندگاني دنيا بيزار شدهام، ميخواهم از اين گروه منافقين خونخواهي کنم.
امام عليهالسلام، که صداي العطش کودکان را ميشنيد و از لبهاي خشک و صورتهاي تفتيدهي اطفال خبر داشت؛ به ابوالفضل فرمود:
[ صفحه 77]
«فاطلب لهؤلاء الاطفال قليلا من الماء.»
(پيش از آن که به ميدان بروي) براي اين کودکان کمي آب بياور.
ماه هاشمي سوار بر اسب شد [5] ، پيش از آن که به سوي علقمه رکاب زند به طرف ميدان حرکت کرد تا به سان پدرش علي عليهالسلام با سلاح منطق و موعظه اتمام حجت کرده، راه بر هر عذر و بهانهاي ببندد. سپس ضمن توجه دادن سپاه سيه دل به قيامت و عذاب هولناک آن، خطاب به عمر سعد فرمود:
اي پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم است که اصحاب و اهل بيتش را کشتهايد و اينک خانواده و کودکانش تشنهاند. آنان را آب دهيد که تشنگي جگرشان را آتش زده است. اين حسين است که ميگويد: مرا واگذاريد و رها کنيد تا به سوي «روم» يا «هند» بروم و حجاز و عراق را براي شما بگذارم [6] .
سخنان عباس فضاي نينوا را عطرآگين کرده بود و هر وجدان بيداري را طراوت ميبخشيد. اما سپاه عمر سعد تنها با سکوتي مرگبار به ابوالفضل پاسخ دادند. اندکي بعد شمر، که شرارت و ناپاکي از سيمايش نمايان بود، به عباس گفت:
اي پسر ابوتراب، اگر سطح زمين هم آب بود و در اختيار ما قرار داشت،
[ صفحه 78]
قطرهاي به شما نميداديم تا آن که به بيعت يزيد تن بدهيد [7] .
|