سعادتمندان سپاه حسين عليه‏السلام با خود عهد کرده بودند که تا وقتي زنده‏اند نگذارند هيچ يک از خاندان حضرت به ميدان برود. آنها مي‏خواستند فدايي فرزند فاطمه شوند تا با رويي سپيد به ديدار رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نايل شوند. ساعاتي پس از ظهر عاشورا صحراي نينوا از حماسه‏سازان خالي شد و تمامي پيشمرگان حسيني به سوي محبوب شتافتند. اينک نوبت بني‏هاشم فرا رسيده بود. يکايک آن سرو قامتان علوي ‏مرام به سوي اباعبدالله عليه‏السلام راهي شدند، تا از حضورش اذن نبرد گيرند. ابتدا دردانه‏ي حسين، علي اکبر، خدمت پدر آمد و اجازه گرفت و به سوي ميدان رفت. [1] سپس دستان کوچک قاسم، حلقه‏ي گلي از عشق و عاطفه بر گردن عمو شد و فرزند امام حسن عليه‏السلام با چشماني اشکبار اجازه‏ي ميدان طلبيد. [2] در پي آنها فرزندان عقيل و جعفر و يادگاران مسلم، شهد شيرين شهادت نوشيدند. «عون» فرزند زينب براي ياري حجت خدا خدايي شد و ميقات ملاقات با پروردگار را همچنان گلگون نگاه داشت [3] . [ صفحه 75]

[1] مقاتل الطالبيين، ص 116 - 115؛ نفس المهموم، ص 308 - 307. [2] همان، ص 321؛ مقاتل الطالبيين، ص 93 - 92. [3] خون خدا، ص 75 - 73، زندگاني حضرت ابوالفضل العباس، ص 208،205 - 204.