ساعتي پس از بيعت آخرين، راز و نياز امام و اصحاب به پيشگاه خداي بينياز آغاز شد. فضاي بيابان نينوا را روحانيت و صفايي ملکوتي فراگرفته بود. همهي خيمهها خدايي شده بود و صوت حزين قرآن دلها را آذين عشق ميبخشيد. گروهي سر بر خاک کربلا گذارده بودند و پارهاي رکوع بندگي ميکردند. اشک و ناله به همراه همهمه، صدايي چون صداي زنبوران عسل پديد آورده بود. آنان که در اردوگاه يزيدي بودند و هنوز فطرت انساني خويش را با ظلمت معصيت قيراندود نکرده بودند، خود را به کوي حسينيان ميرساندند و از کوثر امام نور، جرعههاي سعادت و جاودانگي مينوشيدند.
در اين ميان، سپهسالار سبز سيرت از خورشيد امامت و ستارگان فروزان اهل بيت عليهمالسلام پاسداري ميکرد. زنان و کودکان، که آخرين شب آرامش خود را در کنار عباس عليهالسلام ميگذراندند، جهاني از ايثار و مردانگي را در وجود وي ميديدند. لحظهاي خواب در آغوش چشمان ابوالفضل نياراميد و قامت برافراشتهي وي تا صبح نگاهبان آل الله بود. [1] .
گويا عباس در اين شب، با پاسداري خود، درس فردا را مرور ميکرد؛ درسي که بيش از سي سال از مادرش امالبنين و پدرش اميرالمؤمنين
[ صفحه 68]
آموخته بود، درسي که بايد در «کلاس فشردهي تاريخ» پس دهد. کلاسي در يک نيمروز، نيمروزي که کائنات را به دو بخش تقسيم کرد؛ هر چيز يا سرخ گشت و حسيني شد و يا يزيدي و سياه. [2] .
[ صفحه 71]
|