پرپرم در دست بي پرواي عشق
مينهم سر بر کف سوداي عشق
العطش! لب تشنهام جامي دهيد
از شکوه وصل پيغامي دهيد
ميخروشد در من آواي حسين
جان من مشحون ز صهباي حسين
سيد لب تشنگان کربلا
در حصار کفر ميخواند مرا
[ صفحه 62]
ميسرايد عشق را از ناي خون
ميتراود از لبش آواي خون
جمله شد در پاسخش گويا تنم
سرخي لبيک شد پيراهنم
کربلا نام مرا فرياد کرد
ز آشناي سنت خود ياد کرد
آشناي کربلا گام من است
همره باد سحر نام من است
ميسپارم تن به هرم تيغها
ميبرم راه وفا تا انتها
آفرينش را سرودي ديگرم
در نماز خون سجودي ديگرم
|