با صدف تا بود برابر چشم ريزد از ماتم تو گوهر چشم در رثاي تو گرددم خون دل در عزاي تو گرددم تر چشم خون بگريد به سوگ تو خورشيد تا گشايد ز بام خاور چشم تا خرامان شدي به سوي فرات‏ آسمانت نشست اندر چشم تر نکردي از آب هرگز لب داشتي بر زلال کوثر چشم