از آستين قدرت دستي دگر برآيد بر دست شير يزدان شمشير ديگر آيد اي عاشقان بجوشيد جام طرب بنوشيد عشاق را دوباره در عشق رهبر آيد از طلعت ابوالفضل عالم گرفته رونق خورشيد کربلا را ماه منور آيد ام‏البنين به دامن يک دسته گل گرفته کز او مشام جان را عطر پيمبر آيد [ صفحه 57] آمد حسين امروز فردا رسد ابوالفضل اردوي کربلا را سردار لشکر آيد از آسمان قدرت بدري دگر درخشيد از چرخ عشق و ايمان ماهي دگر برآيد عباس آنکه خوانند باب الحوائج او را هر کار سخت و مشکل از دست او برآيد سر تا به قدم همه ولايت مجذوب حسين بود عباس تا نغمه‏ي إن قطعتموا زد گلبانگ ظفر سرود عباس در محکمه‏ي قضاوت عشق پرسند اگر که بود عباس آرد سر و دست و چشم خونين بر همت خود شهود عباس قامت به نماز عشق چون بست بر رونق دين فزود عباس اما ز چه از قيام آمد يک مرتبه در سجود عباس شد وصل قيام بي رکوعش بر سجده‏ي بي قعود عباس گر آب نخورد بر لب آب در روزه‏ي عشق بود عباس نازم به چنين صلوة و صومي کاين گونه ادا نمود عباس آنجا که ز پا فتاد بر خاک آنگه که به خون غنود عباس مي گفت سلام و از امامش لبيک خدا شنود عباس تا ديده شدش نشانه‏ي تير صد ديده به حق گشود عباس از غيرت و همتش روان کرد دريا به کنار رود عباس چرا اي غرقه خون از خاک صحرا بر نمي‏خيزي حسين آمد به بالينت تو از جا بر نمي‏خيزي [ صفحه 58] نماز ظهر را با هم ادا کرديم در مقتل بود وقت نماز عصر آيا برنمي‏خيزي خيام کودکان خالي ز آب است و پر از افغان چرا سقاي من از پيش دريا برنمي‏خيزي عدو از چار سو آهنگ يغماي حرم دارد چرا آخر براي دفع اعدا برنمي‏خيزي منم تنها و تن‏هاي عزيزانم به خون غلطان چرا بر ياري فرزند زهرا برنمي‏خيزي شکست از مرگ تو پشتم برادر داغ تو کشتم که مي‏دانم دگر از خاک صحرا برنمي‏خيزي