از پي اعوان و اخوان سعيد نوبت ماه بني هاشم رسيد قهرمان ماء و طين عباس راد صاحب مجد و علا باب المراد مير ميران وغا يک بيشه شير شير شيران بر همه ميران امير سوي ميدان تاخت با مشکي به دوش تيغ در دست و چو رعد اندر خروش چشم دشمن تا بدان تن اوفتاد لزه بر اعضاي دشمن اوفتاد صف شکافي کرد داخل شد به شط راند در شط اسب را مانند بط دست برد و غرفه‏اي آب روان تا که نوشد برد نزديک دهان آمدش ناگه ز کام شاه ياد هيچ دل از ياد او خالي مباد ريخت آب و آمد از مشرع برون غرق آب و غرق آهن غرق خون لشکر از هر سو به سويش تاختند تا که دست راستش انداختند مشک را افکند اندر دوش چپ تيغ مي‏زد ابن قتال العرب گر جدا کرديد دست راستم بر ندارم دست تا بر جا استم دور او بگرفته لشکر همچو سيل دست چپ انداختش «ابن طفيل» با تذلل کرد رو سوي خيام بر تو باد اي شاه خوبان السلام اي برادر مرغ روحم پر فشاند رفتم و دستم به دامان تو ماند [ صفحه 53]