اي صبا اي عندليب کوي عشق اي تو طوطي حقيقت گوي عشق در گشودندت گر اخوان از وفا راه اگر جستي در آن دارالصفا شو در آن دارالصفا رطب اللسان همطريقان را سلام از من رسان [ صفحه 49] دستي اين دست ز کار افتاده را همتي اين يار بار افتاده را تا که بر منزل رساند بار را پر کند «گنجينة الاسرار» را شوري اندر زمره‏ي ناس آورد در ميان ذکري ز عباس آورد نيست صاحب همتي در نشأتين همقدم عباس را بعد از حسين در هواداري آن شاه الست جمله را يک دست بود او را دو دست لاجرم آن قدوه‏ي اهل نياز آن به ميدان محبت يکه تاز آن قوي پشت خدا بينان از او و آن مشوش حال بد بينان از او موسي توحيد را هارون عهد از مريدان جمله کامل‏تر به جهد طالبان راه حق را بد دليل رهنماي جمله بر شاه جليل بد به عشاق حسيني پيشرو پاک خاطر آي و پاک انديش رو مي‏گرفتي از شط توحيد آب تشنگان را مي‏رساندي با شتاب عاشقان را بود آب کار از او رهروان را رونق بازار از او روز عاشورا به چشم پر ز خون مشک بر دوش آمد از شط چون برون شد به سوي تشنه کامان رهسپر تير باران بلا را شد سپر بس فرو باريد بر وي تير تيز مشک شد بر حالت او اشک‏ريز اشک چندان ريخت بر وي چشم مشک تا که چشم مشک خالي شد ز اشک تا قيامت تشنه کامان ثواب مي‏خورند از رشحه‏ي آن مشک آب بر زمين آب تعلق پاک ريخت و ز تعين بر سر آن خاک ريخت هستي‏اش را دست از مستي فشاند جز حسين اندر ميان چيزي نماند [ صفحه 50]