اگر چه از عبارت فاضل معاصر قرشي برميآيد که حضرت عباس عليهالسلام در صفين نيز به جنگ نپرداخته است و بعضي ديگر نيز تصريح نمودهاند که حضرت در صفين نجنگيده، اما عدهاي نوشتهاند که حضرت در صفين وارد ميدان نبرد گرديده و جنگ نموده است که در اين راستا چند واقعه را ذکر مينمايم:
اول: عدهاي نوشتهاند: در جنگ صفين معاويه شريعه فرات را به تصرف درآورده بود. امام حسين عليهالسلام با جمعي از شجاعان حمله کردند و آب را به تصرف خود درآوردند. در آن جريان قمر بنيهاشم عليهالسلام برادر بزرگوارش امام حسين عليهالسلام را ياري نمود. [1] .
دوم: مرحوم حايري مازندراني از کتاب الکبريت الاحمر نوشته مرحوم قائني بيرجندي نقل نموده است:
در جنگ صفين روزي از لشکر اميرالمؤمنين عليهالسلام جواني نقابپوش به ميدان آمد که آثار شجاعت و هيبت و سطوت از وي ظاهر بود به گونهاي که اهل شام دست از جنگ بازداشته و به وي نگاه ميکردند، ترس و خوف بر آنان مسلط شده بود و کسي به ميدان او نميرفت.
پس معاويه لعنة الله عليه يکي از مردان شام را که معروف به ابنشعثاء بود - و وي را با
[ صفحه 71]
ده هزار سوار برابر ميدانستند - طلبيد و به او گفت: «به ميدان اين جوان برو و با او مبارزه نما».
ابنشعثاء گفت: «اي معاويه! مردم را با ده هزار سوار برابر ميدانند چگونه تو مرا به جنگ با اين کودک امر مينمايي؟!».
معاويه گفت: «پس چه کنيم؟!».
ابنشعثاء گفت: «من هفت پسر دارم يکي را ميفرستم تا او را به قتل برساند».» معاويه گفت: اين کار را انجام ده». ابنشعثاء يکي از پسرانش را فرستاد آن جوان او را کشت ديگري را فرستاد او را نيز به قتل رساند، او پسران خود را يکي پس از ديگري به ميدان ميفرستاد و آن جوان آنان را از دم تيغ ميگذراند تا اينکه همه فرزندانش کشته شدند. در اين هنگام ابنشعثاء خود پاي به ميدان نهاد و گفت: «اي جوان! همهي اولاد مرا کشتي به خدا سوگند داغ تو را بر دل پدر و مادرت ميگذارم.» اين بگفت و به آن جوان حمله کرد و آن جوان نيز به وي حملهور گرديد. چند ضربه ميان آنان رد و بدل گرديد آن جوان شمشيري به ابنشعثاء زد و او را دو نيم نمود و به پسرانش ملحق گردانيد لشکريان به شگفت آمدند پس اميرالمؤمنين عليهالسلام آن جوان را طلبيد و فرمود:«پسرم برگرد ميترسم دشمنان تو را چشم زخم بزنند». آن جوان برگشت، اميرالمؤمنين عليهالسلام به استقبال او رفت و نقاب از چهرهي وي برداشت و پيشاني او را بوسيد. نگاه کردند ديدند او قمر بنيهاشم عليهالسلام است. [2] .
سوم: مرحوم مقرم در کتاب العباس [3] از کتاب مناقب خوارزمي نقل مينمايد: در جنگ صفين روزي مردي از لشکر معاويه که او را کريب ميگفتند به ميدان آمد و او مردي شجاع و نيرومند بود که در قوت او نوشتهاند درهم را به دست ميگرفت و ميساييد و نوشتهاي که روي آن برآمدگي داشت محو ميکرد.
[ صفحه 72]
کريب به ميدان آمد و صدا زد: «بايستي علي [عليهالسلام] به ميدان من بيايد». پس مرتفع بن وضاح زبيدي از لشکر اميرالمؤمنين عليهالسلام به ميدان او آمد. کريب او را به قتل رساند سپس شرحبيل بن بکر به مبارزت وي آمد. کريب او را نيز به قتل رساند پس از او حرث بن حلاج شيباني به ميدان آمد او را نيز بکشت.
اميرالمؤمنين عليهالسلام ناراحت گرديد. پس پسرش عباس عليهالسلام را که مردي کامل بود طلبيد و به او دستور داد تا از اسب پياده گردد و لباسش را از تن بيرون آورد. آنگاه اميرالمؤمنين عليهالسلام لباس پسرش عباس را پوشيد و بر اسب وي سوار شد و لباس خود را به پسرش عباس عليهالسلام پوشانيد و او را بر اسب خود سوار نمود.
اين تبديل را انجام داد تا کريب واهمه نکند و از مبارزت با وي سرباز زند پس اميرالمؤمنين عليهالسلام با وضعي ناشناخته در برابر کريب قرار گرفت و او را اندرز داد و آخرت را به او گوشزد نمود و از غضب خداوند و عذابش او را برحذر داشت.
کريب گفت: «با اين شمشير که در دست دارم افرادي فراوان مانند تو را کشتهام». اين را بگفت و به اميرالمؤمنين عليهالسلام حملهور گرديد حضرت سپر را در پيش رو گرفت و ضربت او را دفع نمود. سپس ضربتي بر او زد که او را دو نيم نمود و به لشکرگاه بازگشت. [4] .
از نقل خوارزمي استفاده ميشود که قمر بنيهاشم عليهالسلام در جنگ صفين جزو لشکريان و جنگجويان بوده است.
و مرحوم طريحي نوشته است: عباس عليهالسلام در جنگها و غزوات با پدرش اميرالمؤمنين عليهالسلام بود و با شجاعان عرب ميجنگيد و آنان را از پاي درميآورد. [5] .
مخفي نماند که جريان حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام با کريب غير از جريان وي با عثمان بن وائل حميري است که حضرت لباس عباس بن ربيعه را پوشيد و عثمان را به قتل رساند. [6] .
[ صفحه 73]
و از جهت شباهت اين دو جريان مرحوم محدث نوري خيال کرده که دو جريان نيست بلکه يکي است و روي اين جهت حضور حضرت عباس عليهالسلام را در جنگ صفين مورد انکار قرار داده است. [7] .
از آنچه تاکنون ذکر گرديد روشن شد که قمر بنيهاشم عليهالسلام در صفين حضور داشته و از جنگجويان و نامآوران بوده است ولي بعضي اين را انکار نمودهاند به اين دليل که در ديگر کتابهاي تاريخ نيامده است و حضرت کم سن و سال بوده و بعيد است کسي در سنين سيزده و چهارده سالگي بتواند اينگونه بجنگد که مردي را از پا درآورد که با ده هزار سوار برابري مينموده است. [8] .
و صاحب کتاب بطلالعلقمي در مقام رد اين افراد برآمده است و چکيده سخن او اين است:
در کتب تاريخ و غير آن يافتهايم که عدهاي از بزرگان تاريخ و حديث مطلبي را ذکر نکردهاند و مورخان و محدثان بعد از آنها به آن مطلب پرداخته و ذکر نمودهاند شايد علت اين امر آن باشد که تاريخنويسان و محدثان متأخر به مآخذي دست يافتهاند که پيشينيان به آن دست نيافتهاند.
و صغر سن در خاندان متعارف موجب آن است که نتوانند از خود شجاعتي نشان دهند ولي خاندان اميرالمؤمنين عليهالسلام غير از ديگراناند و عدهاي را نام برده که با کم سن و سالي جنگهاي نماياني نمودهاند مانند حضرت قاسم بن الحسن عليهماالسلام. [9] .
|