وقتي که صداي العطش تشنه‏کامان را شنيد، مشکي برداشت و رو به فرات نهاد در آن حال اين رجز را مي‏خواند: لا ارهب الموت اذ الموت رقا حتي اواري في المصاليت اللقا نفسي لنفس المصطفي الطهر وقا و لا اخاف طارقا ان طرقا بل اضرب الهام و أفري المفرقا اني أنا العباس اغدو بالسقا و لا اخاف الشر عند الملتقي [1] . روزي که مرگ برسد از آن نمي‏ترسم و در ميان مردان کارآزموده سخت غوطه‏ور مي‏شوم. جانم را سپر برگزيده پاک قرار مي‏دهم و از کسي نمي‏ترسم. شمشير مي‏زنم و تارک دشمن را مي‏شکافم، من عباسم که معروف به سقا هستم. در روز نبرد نمي‏ترسم. [ صفحه 123]

[1] رمز المصيبة، ج 2، ص 223.