از من دو دست بر کمر و وز تو بر زمين دست دگر کجاست که خاکي به سر کند از من دو ديده پر ز سرشک از تو پر ز خون چشم دگر کجا که به حالت نظر کند از من خميده قامت و از تو به روي خاک کو ديگري که اهل حرم را خبر کند از من جدا دو دست شود، شب از تو روز زين پس که دستگيري بي‏بال و پر کند حال من اين چنين و تو را حال آن چنان برگو چه چاره زينب خونين‏جگر کند گر پيکر من و تو ز هم دور اوفتد لکن سر من و تو به يک ره سفر کند [1] .

[1] همان، ص 95 و 96.