از من دو دست بر کمر و وز تو بر زمين
دست دگر کجاست که خاکي به سر کند
از من دو ديده پر ز سرشک از تو پر ز خون
چشم دگر کجا که به حالت نظر کند
از من خميده قامت و از تو به روي خاک
کو ديگري که اهل حرم را خبر کند
از من جدا دو دست شود، شب از تو روز
زين پس که دستگيري بيبال و پر کند
حال من اين چنين و تو را حال آن چنان
برگو چه چاره زينب خونينجگر کند
گر پيکر من و تو ز هم دور اوفتد
لکن سر من و تو به يک ره سفر کند [1] .
|