يا رب مددي که ره به جانان ببرم اين آب روان براي طفلان ببرم من مورم و مشک آب من ران ملخ ران ملخي نزد سليمان ببرم از کشته شدن چه باک ليکن خواهم اين آب به شيرخوار عطشان ببرم اي نفس مترس و بيشتر کوشش کن تا آنکه تو را سوي رضوان ببرم [ صفحه 250] گر تير بباردم به تن چون باران امروز به جان منت پيکان ببرم ور خصم جدا کند دو دستم ز بدن من مشک پر آب را به دندان ببرم ور تير عدو بريزد آبم بر خاک من آب ز ديده‏هاي گريان ببرم [1] .

[1] ستارگان درخشان، ج 15، ص 93 و 94.