در کنار علقمه سروي ز پا افتاده است
يا گلي از گلشن آل عبا افتاده است
در فضاي رزمگاه نينوا با شور و آه
نالهي جانسوز ادرک يا أخا افتاده است
از نواي جانگداز ساقي لبتشنگان
لرزه بر اندام شاه نينوا افتاده است
شه سوار اسب شد با سر به ميدان رو نمود
تا ببيند جسم عباسش کجا افتاده است
ناگهان از صدر زين افکند خود را بر زمين
ديد بسم الله از قرآن جدا افتاده است
پارهي قرآن ببوسيد و پي اصلش دويد
مصحف ناطق کجا يا رب ز پا افتاده است
تا کنار نهر علقم بوي عباسش شنيد
ديد بر خاک سيه صاحب لوا افتاده است
کرده در درياي خون ماه بنيهاشم غروب
تشنه لب سقاي دشت کربلا افتاده است
[ صفحه 249]
دست خود را بر کمر بگرفت و آهي برکشيد
گفت پشت من ز هجرانت دو تا افتاده است
خيز برپا کن لوا آبي رسان اندر حرم
از چه رو بر خاک اين قد رسا افتاده است
بهر آبي در حرم طفلان من در انتظار
از عطش بنگر چه شوري خيمهها افتاده است
هر چه شه ناليد عباسش ز لب، لب برنداشت
ديد مرغ روح او سوي سما افتاده است
گفت پس جسم برادر را برم در خيمهگه
ديد هر عضوي ز اعضايش سوا افتاده است
شد به سوي خيمه با پاي پياده رهسپار
در حرم شه ديد افغان و نوا افتاده است
جمله ميگفتند سقا اي پدرجان دير کرد
بر سر عموي ما بابا چهها افتاده است
حال زينب را مگو «علامه» از شه چون شنيد
دست عباس علمدارش جدا افتاده است [1] .
|