شکوهي تهراني هر کس که زند دست به دامان اباالفضل پا بر سر کيوان نهد از شان اباالفضل [ صفحه 240] اي جان جهان باد به قربان اباالفضل عالم همگي ريزه‏خور خوان اباالفضل جنات برين سفره احسان اباالفضل خورشيد بود قبه خرگاه جلالش مات است مه از شعشعه نور جمالش قاصر خرد از گفتن توصيف جلالش جبريل دو صد بار بسوزد پر و بالش پرواز کند گر به شبستان اباالفضل و الليل بود آيتي از طره‏ي مويش والشمس بود ذره‏اي از جلوه‏ي رويش يک قطره بود کوثر و زمزم ز سبويش کعبه به طواف آمده از فخر به کويش بر سجده فتاده است در ايوان اباالفضل يک جنت طوبي ز قد و قامت رعناست در پيش قد و قامت او خم شده طوبي است کويش حرم کعبه و يا سينه‏ي سيناست رب أرني گو به درش حضرت موسي است گر جلوه کند طلعت رخشان اباالفضل ز آه شررانگيز صغيران برادر پا تا به سر آتش بشد عباس دلاور بگرفت يکي مشک بزد هي به تکاور رو کرد سوي معرکه از ايمن و ايسر در زلزله شد چرخ ز جولان اباالفضل [ صفحه 241] از چهار طرف ريخت بر او ز ابر بلا تير ني بر سر ني آمد و شمشير به شمشير شد از کف عباس علي رشته تدبير يک تير به مشک آمد و گرديد ز جان سير دست اجل آمد به گريبان اباالفضل شد جان و تنش بر دم شمشير گرفتار يک پيکر و صد سلسله از لشکر کفار از ضرب عمود آمد از اسب نگون‏سار فرياد بزد کي خلف حيدر کرار قربان تو گرديد سر و جان اباالفضل آمد شه لب تشنه سرش هشت به دامن صد چاک تني ديد ز تير و ني دشمن پس صيحه کشيد از دل پردرد به شيون آيا چه دلي داشت حسين مظهر ذوالمن خون پاک چو مي‏کرد ز چشمان اباالفضل [1] .

[1] مدايح و مراثي حضرت اباالفضل، ص 72 و 73.