و نيز او مي‏نويسد: از بعضي اساتيد شنيدم که مردي صالح و اهل خير از ساکنين کربلا مقدسه فرزندي صالح داشت، آن فرزند بيمار شد آن فرزند مريض را به حرم مطهر حضرت عباس عليه‏السلام آورد و به حضرت متوسل گرديد و در شفاي فرزندش حضرت را در پيشگاه ذات اقدس الهي واسطه قرار داد، صبح که شد مردي از دوستان نزديک وي پيش او آمد و اظهار داشت: خوابي ديده‏ام مي‏خواهم برايت نقل نمايم خواب اين است. گويا حضرت عباس عليه‏السلام از خداوند شفاي فرزند تو را درخواست نمود، ملکي (فرشته‏اي) از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نزد حضرت اباالفضل عليه‏السلام آمد و به او گفت: اي اباالفضل! درباره‏ي شفاي اين جوان شفاعت نکن زيرا عمر وي به پايان رسيده است. حضرت عباس عليه‏السلام به آن ملک گفت: از جانب من به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سلام برسان و به او بگو: تو را نزد خداي تعالي واسطه قرار مي‏دهم و از خدا شفاي او را درخواست مي‏کنم. آن ملک خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و خدمت حضرت عباس عليه‏السلام آمد و همان سخن اول را تکرار کرد تا سه مرتبه اين پيام و جواب رد و بدل گرديد. مرتبه‏ي چهارم آن فرشته آمد و پيغامي مانند گذشته آورد حضرت عباس عليه‏السلام با رنگ دگرگون بلند شد و خود شخصا خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد، سلام نمود، عرض کرد: يا رسول الله! مگر اينگونه نيست که خداي تعالي مرا باب‏الحوايج ناميده است؟ و مردم از اين آگاهند، و مرا نزد خداي تعالي واسطه قرار مي‏دهند! اگر من باب‏الحوايج نيستم اين اسم از من برداشته شود! پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: خدا چشمت را روشن نمايد برگرد تو باب‏الحوايجي براي هر کسي خواستي شفاعت کن و اين جوان را خدا به برکت تو شفا داد. [1] . [ صفحه 221]

[1] همان.