ابن ابي‏الحديد معتزلي سني در شرح نهج‏البلاغه گفته است: فاطمه بنت اسد يازدهمين نفري است که به سعادت اقرار به شهادتين و اختيار ايمان نائل گرديده است. اگر مراد ابن ابي‏الحديد اين است که بعد از ده نفر اسلام خود را ظاهر کرده، درست است ولي اگر مراد وي اين است که اسلام او مسبوق به کفر است، اين دروغ محض و غلط روشن است زيرا فاطمه بنت اسد و خديجه بنت خويلد و آمنه بنت وهب هيچ گاه کافر نبوده‏اند بلکه اين بانوان از اول ولادت تا زمان بعثت بر مذهب حنيف ابراهيم خليل بودند و در مقابل بت سجده نکردند و دروغ‏پردازي‏هاي اهل سنت در بازار علم و دانش هيچ ارزشي ندارد اين مخدرات ظرف نبوت امامت و ولايت بوده‏اند و هيچ وقت غير خدا را نپرستيده‏اند. فاطمه بنت اسد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در ظاهر کودکي سرپرستي نموده است و همه روز علامات و نشانه‏هاي نبوت را از آن حضرت مشاهده نموده است و نيازي نداشت صبر نمايد تا آن ده نفر ايمان آورند و او يازدهمي باشد. جريان وضع حمل شاهد گفتار ما مي‏باشد. از رواياتي که شهرت دارد و در بيشتر کتاب‏هاي مناقب نقل شده روايت يزيد بن قعنب است که گفته با عباس بن عبدالمطلب و گروهي در جوار خانه کعبه نشسته بوديم که فاطمه بنت اسد آمد و به حضرت اميرالمؤمنين عليه‏السلام نه ماهه حامله بود و آثار وضع حمل در او ظاهر شده بود در کنار کعبه ايستاد و عرض کرد: «رب اني مؤمنة بک و بما جاء من عندک من رسل و کتب و اني مصدقة بکلام جدي ابراهيم الخليل عليه‏السلام و انه بني البيت العتيق فبحق الذي بني هذا البيت و بحق المولود الذي في بطني لما يسرت علي ولادتي». «پروردگارا! من به تو و آنچه از جانب تو آمده از پيامبران و کتاب‏هاي آسماني ايمان دارم و سخن جدم ابراهيم خليل عليه‏السلام را تصديق مي‏نمايم و شهادت مي‏دهم که او خانه‏ي [ صفحه 24] کعبه را بنا گذاشته است پس تو را به حق آنکه اين خانه را بنيان کرده و به حق اين مولودي که در رحم من است مي‏خوانم که وضع حمل مرا آسان گردان». يزيد بن قعنب گفت: ديدم ديوار خانه کعبه شکافته شد و فاطمه عليهاالسلام داخل خانه گرديد و از چشم ما غايب شد پس ديدم ديوار به هم چسبيده شد و قفل آن از براي ما باز نشد، دانستيم که اين امر پروردگار است، روز چهارم بيرون آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر روي دست او بود و فاطمه عليهاالسلام فرمود: «خداوند متعال مرا بر زنان گذشته برتري داد زيرا آسيه دختر مزاحم در نهان خدا را پرستش کرد در جايي که خداوند دوست نداشت او را عبادت نمايند مگر از روي ناچاري، و مريم دختر عمران نخل خشک را به دست خود حرکت داد تا از آن رطب تازه تناول نمود، و من به خانه‏ي خدا وارد شدم و از ميوه‏هاي بهشتي خوردم، وقتي که خواستم از خانه‏ي کعبه بيرون آيم هاتفي فرياد کرد که اين مولود را علي نام بگذار که خداوند علي اعلي فرموده من اسم او را از اسم خود مشتق نمودم واو را به ادب خود مؤدب کردم و او را بر علوم پنهان خود آگاه ساختم و اوست که بت‏هاي در خانه من را مي‏شکند و اوست که بر بام خانه‏ي من اذان خواهد گفت و اوست که خانه‏ي مرا از لوث کفر پاک خواهد کرد و مرا تقديس مي‏نمايد». «فطوبي لمن احبه واطاعه و ويل لمن ابغضه و عصاه». «پس خوشا به حال کسي که او را دوست بدارد و از او اطاعت نمايد و واي بر کسي که با او دشمني ورزد و نافرماني او را نمايد». از اين جريان به روشني استفاده مي‏گردد که فاطمه بنت اسد پيش از بعثت نبي گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم داراي عقيده درست و خداپرست بوده است و در کنار خانه‏ي کعبه از ما في الضمير خود سخن گفت، و گويا که پيش از ولادت فرزندش خود را وارد دائره شريعت اسلام نمود، و انتظار مي‏کشيد تا آن بزرگوار وي را به اقرار به نبوت دعوت نمايد. پس از نقل سخنان مرحوم محلاتي روايتي را نقل مي‏نمايم که فضيلت و شرافت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام را خوب ترسيم مي‏نمايد. [ صفحه 25] مرحوم ثقة الاسلام کليني قدس سره از امام صادق عليه‏السلام نقل مي‏نمايد که حضرت فرمود: «ان فاطمة بنت اسد ام اميرالمؤمنين کانت اول امرأة هاجرت الي رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم من مکة الي المدينة علي قدميها و کانت من ابر الناس برسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم فسمعت رسول‏الله و هو يقول: ان الناس يحشرون يوم القيامة عراة کما ولدوا فقالت: واسوأتاه. فقال لها رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم: فاني أسأل الله أن يبعثک کاسية.» «همانا فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤمنين عليهماالسلام نخستين زني بود که پياده از مکه به مدينه مهاجرت نمود و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم پيوست و در نيکي نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم از همه مردم پيشي گرفته بود. روزي از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيد که مي‏فرمود: روز قيامت همه مردم برهنه مانند روزي که متولد شده‏اند محشور مي‏شوند، گفت: چه رسوايي بزرگي؟! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: ناراحت مباش من از خدا درخواست مي‏نمايم که تو پوشيده محشور شوي.» «و سمعته يذکر ضغطة القبر فقالت: واضعفاه. فقال لها رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم: فاني أسأل الله ان يکفيک ذلک». «و از رسول خدا شنيد که سختي فشار قبر را يادآوري مي‏نمايد، گفت: چه سخت است با ناتواني. حضرت به او فرمود: من از خدا درخواست مي‏نمايم که آن را از تو بردارد.» «و قالت لرسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم يوما: اني اريد ان اعتق جاريتي هذه. فقال لها: ان فعلت اعتق الله بکل عضو منها عضوا منک من النار فلما مرضت اوصت الي رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم و امرت ان يعتق خادمها، و اعتقل لسانها فجعلت توصي الي رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم ايماء فقبل رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم وصيتها». «يک روز به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم عرض نمود: من مي‏خواهم اين کنيزم را در راه خدا آزاد [ صفحه 26] نمايم، حضرت به او فرمود: اگر او را آزاد نمايي خداوند در برابر هر عضوي از اعضاي او عضوي از اعضاي تو را از آتش آزاد مي‏نمايد. وقتي که بيمار گرديد به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وصيت نمود که آن کنيز را آزاد نمايد، در حال احتضار زبانش بند آمد و با اشاره به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم وصيت نمود که او را آزاد نمايد حضرت وصيت او را پذيرفت.» «فبينما هو ذات يوم قاعد اذ اتاه اميرالمؤمنين عليه‏السلام و هو يبکي فقال له رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم: ما يبکيک؟ فقال: ماتت امي فاطمة. فقال رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم: و امي والله و قام مسرعا حتي دخل فنظر اليها و بکي.» «روزي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نشسته بود که ناگهان اميرالمؤمنين عليه‏السلام در حالي که گريه مي‏کرد خدمت حضرت شرفياب گرديد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: چرا گريه مي‏کني؟ عرض کرد: مادرم فاطمه فوت نمود حضرت فرمود: او نه تنها مادر تو بود بلکه به خدا سوگند مادر من نيز بود سپس با شتاب برخاست تا بر فاطمه وارد شد به او نگاه کرد و گريست». «ثم امر النساء ان يغسلنها و قال صلي الله عليه و آله و سلم: اذا فرغتن فلا تحدثن شيئا حتي تعلمنني فلما فرغن اعلمنه بذلک فاعطاهن احد قميصيه الذي يلي جسده و امرهن أن يکفننها فيه و قال للمسلمين: اذا رأيتموني قد فعلت شيئا لم افعله قبل ذلک فسلوني لم فعلت». «سپس به زن‏ها دستور داد تا وي را غسل دهند و فرمود: وقتي که او را غسل داديد کار ديگري انجام ندهيد و مرا آگاه سازيد. وقتي که او را غسل دادند حضرت را خبر کردند، يکي از دو پيراهن خود را که پيراهن زيرين بود به آنان داد و دستور داد وي را با آن کفن نمايند و به مسلمانان فرمود: وقتي که ديديد (با جنازه فاطمه) رفتاري نمودم که پيش از آن (با جنازه کسي) چنين رفتاري ننموده‏ام، از من بپرسيد چرا چنين نمودي؟!». [ صفحه 27] فلما فرغن من غسلها و کفنها دخل رسول‏الله صلي الله عليه و آله و سلم فحمل جنازتها علي عاتقه، فلم يزل تحت جنازتها حتي اوردها قبرها ثم وضعها و دخل القبر فاضطجع فيه، ثم قام فاخذها علي يديه حتي وضعها في القبر ثم انکب عليها طويلا يناجيها و يقول لها: ابنک ابنک ابنک». «وقتي که زن‏ها او را غسل دادند و کفن نمودند، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تشريف آوردند و جنازه وي را بر دوش مبارک حمل نمودند پيوسته زير جنازه او تشريف داشتند تا او را کنار قبر روي زمين گذاشتند و وارد قبر شدند و در آن دراز کشيدند. سپس برخاستند و جنازه را روي دست گرفتند و آن را در لحد قرار دادند آن گاه روي وي خم شدند و مدتي با او راز گفتند و به او فرمودند: پسرت، پسرت، پسرت». «ثم خرج و سوي عليها ثم انکب علي قبرها فسمعوه يقول: لا اله الا الله اللهم اني استودعها اياک ثم انصرف. «آن‏گاه از قبر بيرون آمدند و خاک ريختند و قبر را مساوي کردند پس بر روي قبر خم شدند و مردم شنيدند مي‏فرمود: لا اله الا الله خدايا او را به تو مي‏سپارم سپس کنار رفتند». مسلمانان عرض کردند: ديديم امروز نحوه‏اي رفتار نمودي که سابقه نداشت. «فقال: اليوم فقدت بر ابي‏طالب، ان کانت ليکون عندها الشي‏ء فتؤثرني به علي نفسها و ولدها و اني ذکرت القيامة و ان الناس يحشرون عراة، فقالت: و اسوأتاه فضمنت لها ان يبعثها الله کاسية و ذکرت ضغطة القبر فقالت: واضعفاه فضمنت لها ان يکفيها الله ذلک فکفنتها بقميصي و اضطجعت في قبرها لذلک و انکببت عليها فلقنتها ما تسأل عنه فانها سئلت عن ربها فقالت و سئلت عن رسولها فاجابت و سئلت عن وليها و امامها فارتج عليها، فقلت: ابنک، ابنک، ابنک». [1] . [ صفحه 28] «فرمود: با وفات فاطمه دختر اسد احسان و نيکي ابوطالب عليه‏السلام را از دست دادم، وضع اين مخدره اين گونه بود که هر چه داشت مرا بر خود و فرزندانش مقدم مي‏داشت. روزي متذکر قيامت شدم که مردم برهنه محشور مي‏شوند گفت: چه رسوايي!! من براي او ضمانت کردم که خدا او را پوشيده محشور نمايد و فشار قبر را يادآور شدم گفت: عجب سختي و ناتواني. من براي او ضمانت نمودم که خداوند فشار قبر را از او بردارد روي همين جهت بود که پيراهنم را کفن او قرار دادم و در قبر خوابيدم و بر او خم شدم تا آنچه را از او سؤال مي‏شود به او ياد دهم پس از پروردگارش سؤال شد جواب داد و از پيامبرش پرسيده شد جواب داد، از ولي و امامش سؤال شد بر او مشتبه شد (در بعض روايات که حيا کرد بگويم پسرم [2] (من به او گفتم: بگو پسرم، پسرم، پسرم (يعني علي عليه‏السلام). از اين روايت و نظاير آن عظمت و شرافت فاطمه بنت اسد عليهاالسلام خوب واضح مي‏گردد و نيز از آن استفاده مي‏گردد که از فاطمه عليهاالسلام از امامش سؤال نمودند. آيا اين از ويژگي‏هاي اوست يا اينکه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شناخت امام را به همه‏ي اموات تلقين مي‏کردند؟ مرحوم مقرم احتمال اول را تقويت کرده و فرموده: معهود نيست که در آن زمان شناخت امام را به اموات تلقين مي‏کرده‏اند. [3] . و همين محقق فرموده که نمي‏توان اذعان نمود که فاطمه بنت اسد عليهاالسلام حيا کند از اينکه بگويد امامم پسرم علي عليه‏السلام است. [4] . نويسنده: اينکه در روايت ثقةالاسلام رحمه‏الله آمده است که وقتي از امامش سؤال شد «فارتج عليها» يعني بر او مشتبه شد بايستي در آن دقت شود چگونه مي‏توان پذيرفت که امر بر فاطمه بنت اسد مشتبه شود او کسي است که دائما در خدمت [ صفحه 29] رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بوده است و احکام دين و اصول آن را از حضرت رسول ياد گرفته است به هر صورت بايستي دقت نمود. محقق متتبع مرحوم مقرم قدس سره رواياتي را که ذکر گرديد ضعيف مي‏شمارد و روايتي را از مجالس مرحوم صدوق نقل مي‏کند که به صحت آن تصريح نموده است و آن روايت چنين است: «ان النبي لما انزلها في لحدها ناداها بصوت رفيع يا فاطمة انا محمد سيد ولد آدم و لا فخر فاذا اتاک منکر و نکير فسألاک من ربک فقولي: الله ربي و محمد نبيي والاسلام ديني و القرآن کتابي و ابني امامي و وليي ثم خرج من القبر و اهال عليها التراب» [5] . «وقتي که پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را وارد لحد نمود با صداي بلند صدا زد: اي فاطمه من محمد سيد فرزندان آدم هستم - واين را براي فخر نگفتم - پس هنگامي که نکير و منکر آمدند و از تو پرسيدند پروردگارت کيست؟ بگو: الله پروردگار من و محمد پيامبر من و اسلام دين من و قرآن کتاب من و پسرم امام و ولي من است آن گاه از قبر بيرون آمد و بر او خاک ريخت». در اينجا بررسي نسب حضرت ابي‏الفضل عليه‏السلام را از طرف پدر پايان مي‏دهم.

[1] اصول کافي، ج 1، ص 453 و 454، ح 2. [2] العباس، مرحوم مقرم، ص 37. [3] همان. [4] همان. [5] همان.