چند مرثيه و نوحه‏سرايي منثور و منظوم از حضرت امام حسين عليه‏السلام نقل شده است: 1- مرحوم علامه مجلسي رحمه‏الله نقل کرده است: وقتي که حضرت عباس عليه‏السلام به شهادت رسيد امام حسين عليه‏السلام فرمود: «الآن انکسر ظهري و قلت حيلتي» و در کتاب العباس مرحوم مقرم اين جمله را اضافه دارد «و شمت بي عدوي» [1] . ترجمه اين جملات اين است: اکنون کمرم شکست و رشته‏ي تدبير و چاره‏ي من گسسته شد و دشمن زبان به سرزنش من گشود. 2- از منتخب شيخ طريحي نقل شده که امام حسين در شهادت حضرت عباس فرمود: [ صفحه 170] «وا أخاه! وا عباساه! وا مهجة قلباه! وا قرة عيناه! وا قلة ناصراه! يعز والله علي فراقک». واي برادر! واي عباس! واي مهجت قلب و جان دلم! واي نور چشمانم! واي از کمي ياور! به خدا قسم فراق تو بر من سخت است. [2] . 3- وقتي که حضرت زينب نوحه‏سرايي نمود به آن جملاتي که ذکر مي‏شود امام حسين عليه‏السلام فرمود: «اي والله من بعده واضيعتاه و انقطاع ظهراه». [3] . آري به خدا قسم بعد از عباس ضايع شدم و پشتم شکست. 4- اشعار زير به سيدالشهداء عليه‏السلام نسبت داده شده است: أخي يا نور عيني يا شقيقي فلي قد کنت کالرکن الوثيق أيا ابن ابي‏نصحت أخاک حتي سقاک الله من کأس رحيق أيا قمرا منيرا کنت عوني علي کل النوائب في المضيق فبعدک لا تطيب لنا حياة سنجمع في الغداة علي الحقيق ألا لله شکوائي و صبري و ما القاه من ظمأ و ضيق [4] . اي برادر من! و اي نور ديده‏ي من! و پاره‏ي تن من! تو براي من همچون ستون استوار بودي. اي فرزند پدر من! تو برادر خويش را ياري کردي تا اينکه خدا تو را با جامي از شراب خوشگوار بهشت سيراب نمود. اي ماه درخشنده و عالمتاب! تو مرا در سختي‏ها و تنگي‏ها يار و ياور بودي بعد از تو زندگي براي ما ناگوار خواهد بود، و بدون شک فردا (در بهشت) گرد هم خواهيم آمد.آنچه از تشنگي و سختي ديده و چشيده‏ام تنها به درگاه خدا شکايت نموده و براي او صبر مي‏کنم. 5- و به روايت عبدالله بن محمدرضا حسيني (مرحوم شبر) در کتاب جلاء، امام حسين عليه‏السلام بدين شعر او را مرثيه گفت: [ صفحه 171] أحق الناس أن يبکي عليه فتي أبکي الحسين بکربلاء أخوه و ابن والده و علي ابوالفضل المضرج بالدماء و من واساه لا يثنيه خوف و جاد له علي عطش بماء سزاوارتر کسي که بايد براي او گريه شود، جواني است که در کربلا حسين را به گريه درآورد. برادر او و پسر پدرش علي يعني ابوالفضل که به خون‏ها آغشته گشت. کسي که حسين را نيکو ياري کرد و هيچ ترسي او را از نصيحت و خيرخواهي برنگردانيد و با وجود تشنگي براي آب آوردن براي حسين جانبازي نمود. [5] . شعراي فارسي زبان به اين نوحه‏سرايي‏ها اشاره نموده‏اند. جوهري چنين گويد: علمدار سپاهم اي برادر شهيد بي‏گناهم اي برادر تويي پشت و پناهم اي برادر برادر اي برادر اي برادر به هر غم يار و غمخوارم تو بودي به هر دردي پرستارم تو بودي علمدار و سپهدارم تو بودي برادر اي برادر اي برادر فلک آخر به ما جور و جفا کرد به هجران تو ما را مبتلا کرد دو دست نازنينت را جدا کرد برادر اي برادر اي برادر من آخر پادشاه ملک و دينم سرور قلب خيرالمرسلينم در اين صحرا غريب و بي‏معينم برادر اي برادر اي برادر به عالم جز من مظلوم بي‏يار کسي نشنيده شاهي بي‏علمدار تن تنها اسير قوم کفار برادر اي برادر اي برادر فراق اکبر رعنا جوانم اگرچه کرده پير و ناتوانم غم مرگ تو آتش زد به جانم برادر اي برادر اي برادر [ صفحه 172] دريغا دشمنانم شاد گشتند ز قيد درد و غم آزاد گشتند به من آماده‏ي بيداد گشتند برادر اي برادر اي برادر سکينه در حرم بي‏صبر و تاب است نشسته منتظر از بهر آب است ز سوز تشنگي جانش کباب است برادر اي برادر اي برادر [6] . و نيز او گفته است: دريغا که از جور اهل نفاق شدي کشته اندر زمين عراق ز داغ غمت طاقتم گشته طاق امان از جدايي فغان از فراق تو بودي وزير و سپهدار من تو بودي علمدار و سالار من تو بودي نگهدار اطفال من امان از جدايي فغان از فراق دريغا از آن قد دلجوي تو دريغا از آن زور بازوي تو به قربان آن روي نيکوي تو امان از جدايي فغان از فراق ز بي‏دستيت رفت کارم ز دست نه تنها ز داغ تو پشتم شکست فراق تو بر من ره چاره بست امان از جدايي فغان از فراق دريغا که بي‏يار و ياور شدم ز جور فلک خوار و مضطر شدم ز ظلم خسان خوار و بي‏کس شدم امان از جدايي فغان از فراق ز جا خيز و بهر رضاي خدا از اين دشت پر محنت و ابتلا برو بار ديگر سوي خيمه‏ها امان از جدايي فغان از فراق سکينه لب تشنه و جان فکار در خيمه با ديده‏ي اشکبار نشسته به راه تو در انتظار امان از جدايي فغان از فراق ندارم گمان پيکر اطهرت توانم برم در بر خواهرت ز بس خورده شمشير بر پيکرت امان از جدايي فغان از فراق به ميدان کين گر گذارم تو را از آن ترسم از کينه‏ي اشقيا [ صفحه 173] شوي پايمال سم اسبها امان از جدايي فغان از فراق به پيش دو چشم من ناتوان تو آخر شدي کشته اي نوجوان جهان شد به کام دل کوفيان امان از جدايي فغان از فراق [7] . و جودي خراساني چنين فرموده است: به خون غلطان چرايي اي علمدار سپاه من نظر بگشا و بنگر يک زمان بر سوز آه من ز پشت زين چو افتادي شکست از بار غم پشتم ز جا خيز اي که در هر غم بدي پشت و پناه من به بالين تو گر دير آمدم اينک مرنج از من که دورت کوفيان از چار سو بستند راه من به چشمم روز روشن تيره شد چون شب ز داغ تو گشا اي نور چشمان ديده بين روز سياه من به هر عضوت که آرم دست زان عضوت جدا باشد کدامين سنگدل کشتت چنين اي بي‏پناه من ز بهر جرعه‏ي آبي سکينه بر در خيمه ستاده منتظر آن طفل زار بي‏گناه من خوشم از آنکه يک شب زندگي بعد از توام نبود اگر نه روز شب مي‏شد ز آه صبحگاه من من آن حالت ندارم کز جمالت ديده بردارم به زير تيغ خواهد بود بر رويت نگاه من [8] . و واعظ تواناي معاصر آقاي يگانه فرموده است: برادر رفتي و پشتم شکستي پس از تو نااميدم من ز هستي [ صفحه 174] علمدار سپاه من تو بودي در اين وادي پناه من تو بودي تو کردي از امام خود حمايت برادر جان به قربان وفايت چه شد آن هيبت و شور و شجاعت چه شد آن شوکت و مجد و شهامت برادر قوت دل‏ها تو بودي که دفع خيل دشمن مي‏نمودي تو رفتي آبي آري بهر طفلان چه شد لب تشنه جان دادي به ميدان سکينه در حرم چشم انتظار است هنوز از بهر آب اميدوار است نمي‏داند عمويش کشته گشته به خون دست و سر آغشته گشته چه گويم در جوابش گر بگويد چرا عم وفادارم نيامد نظر کن در خيام تشنه‏کامان زنان و کودکان دل‏پريشان به يکديگر دهند اميدواري نمايند اشک شوق از ديده جاري که شايد ساقي طفلان بيايد دمي رفع عطش ز آنها نمايد برادر بار ديگر خيز از جا که تا دشمن نگويد گشته تنها يگانه تا رمق داري به پيکر در اين ماتم بزن بر سينه و سر [9] .

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 42؛ العباس، ص 163. [2] سحاب رحمت، ص 519؛ معالي السبطين، ج 1، ص 269. [3] معالي‏السبطين، ج 1، ص 269. [4] معالي‏السبطين، مجلس نوزدهم از فصل هشتم. [5] رمزالمصيبة، ج 2، ص 229. [6] همان، 227. [7] همان، ص 227 و 228. [8] همان، ص 238 و 239. [9] ديوان اشعار، ص 96.