بعضي نوشته‏اند: وقتي که حضرت عباس عليه‏السلام امان شمر را رد نمود و برگشت خواهرش حضرت زينب عليهاالسلام که گفت‏وگوي حضرت را با شمر ملعون شنيده بود از او استقبال نمود و به او گفت: «برادرم مي‏خواهم حديثي برايت نقل نمايم». فرمود: «اي زينب! بگو که وقت حديث مي‏گذرد». حضرت زينب عليهاالسلام گفت: «اي برادر! بدان که وقتي مادر ما فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت، پدرم به برادرش عقيل فرمود: از تو مي‏خواهم که براي من همسري انتخاب نمايي از خانواده‏اي شجاع که از او فرزندي نصيب من شود که فرزندم حسين را در کربلا ياري نمايد، پدرت تو را براي مثل چنين روزي ذخيره نموده است اي اباالفضل کوتاهي ننما». وقتي که عباس عليه‏السلام سخن زينب عليهاالسلام را شنيد، خود را در رکاب زين چنان کشيد و [ صفحه 135] فشار آورد که تسمه‏ي آن قطع گرديد و فرمود: «در چنين روزي مرا به نشان دادن شجاعتم تحريک مي‏نمايي؟! من فرزند اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏باشم.» حضرت زينب عليهاالسلام سخت مسرور گرديد. [1] .

[1] ليلة عاشوراء، ص 18 و 19.