حضرت امام حسين عليه‏السلام بعد از گفتگوهايي که ميان او و والي مدينه واقع گرديد روز بيست و هشتم ماه رجب سال شصت هجرت از مدينه خارج گرديد. [1] . از کساني که با حضرت خارج گرديد قمر بني‏هاشم عليه‏السلام است که در روايت امالي صدوق از امام سجاد عليه‏السلام نام عده‏اي آمده است از جمله عباس بن علي عليهماالسلام. [2] . مرحوم حايري مازندراني در ارتباط با خروج امام حسين عليه‏السلام از مدينه مي‏نويسد: مرحوم دربندي در کتاب اسرارالشهادة نوشته است: يکي از موثقين از شاگردانم از عرب گفت: روايت زير را در مجموعه‏اي پيدا کردم [ صفحه 126] که به اديب مقري نسبت داده مي‏شود: عبدالله بن سنان کوفي از پدرش از جدش روايت مي‏کند که گفت: نامه‏اي از اهل کوفه خدمت امام حسين عليه‏السلام آوردم وقتي که حضرت در مدينه بود نامه را خواند و بر مضمون آن اطلاع حاصل نمود و فرمود: «سه روز به من مهلت بده.» من در مدينه ماندم تا آنکه حضرت عازم حرکت به سمت عراق گرديد پيش خود گفتم بروم و چگونگي حرکت سلطان حجاز و جلالت و شوکت او را ببينم. درب منزل حضرت آمدم ديدم مرکب‏ها را زين زده‏اند و مردان ايستاده‏اند و امام حسين عليه‏السلام بر يک کرسي نشسته و بني‏هاشم اطراف او را گرفته‏اند و آن حضرت مانند ماه شب چهارده در ميان آنان مي‏درخشد و حدود چهل محمل را ديدم که با پارچه‏هاي حرير و ديبا زينت شده بود. در اين هنگام امام حسين عليه‏السلام به بني‏هاشم امر نمود که زن‏هاي محارم خود را بر محمل‏ها سوار نمايند در اثنايي که به آن منظره نگاه مي‏کردم، ناگهان ديدم از خانه‏ي حضرت امام حسين عليه‏السلام جواني بلندقامت که بر گونه‏اش علامتي بود و صورتش مانند ماه شب چهارده مي‏درخشيد بيرون آمد در حالي که مي‏گفت: «اي بني‏هاشم! کنار رويد». در اين اثنا دو زن دامن‏کشان با حيا از منزل بيرون آمدند. کنيزان اطراف آنان را محاصره کرده بودند آن جوان جلو آمد و نزديک يکي از محمل‏ها آمد و زانو زد و بازوي آن زن را گرفت و ايشان را بر محمل نشاند. از بعضي از مردم پرسيدم که اين دو زن کيستند و اين جوان کيست؟ گفتند: يکي حضرت زينب و ديگري ام‏کلثوم دختران اميرالمؤمنين عليه‏السلام هستند و آن جوان قمر بني‏هاشم پسر اميرالمؤمنين عليهماالسلام مي‏باشد. وقتي که همه را بر محمل‏ها سوار نمودند امام حسين عليه‏السلام فرمود: «برادرم کجاست؟» سردار لشکرم کجاست؟ قمر بني‏هاشم کجاست؟». اباالفضل عليه‏السلام عرض کرد: لبيک، لبيک اي سيدم. امام عليه‏السلام به او فرمود: برادرم اسبم را بياور، حضرت عباس در حالي که بني‏هاشم دور او را گرفته بودند اسب را آورد و رکاب را گرفت تا حضرت امام حسين عليه‏السلام بر اسب سوار شد سپس بني‏هاشم همه بر [ صفحه 127] مرکب‏ها سوار شدند و حضرت عباس عليه‏السلام نيز سوار گرديد، علم را جلو روي حضرت سيدالشهداء برافراشت. اهل مدينه يکپارچه صدا به گريه بلند نمودند. صداي بني‏هاشم به گريه و ناله بلند گرديد و گفتند: الوداع الوداع، امروز روز جدايي است. اباالفضل گفت: آري به خدا سوگند که امروز روز جدايي است و ملاقات روز قيامت است. پس حضرت امام حسين عليه‏السلام با عيال و همه فرزندان به سمت کربلا راه افتاد. [3] . و علامه واعظ قزويني در رياض [4] مي‏نويسد: قمر بني‏هاشم فرمان داد مرکب سواري حضرت را زين کرده درب خانه عرش آشيانه حاضر کردند. و در جايي مي‏نويسد [5] : غلامان رکاب گرفتند ابوالفضل زير بغل برادر را گرفت مدينه را بدرود کردند.

[1] ابصارالعين، ص 4. [2] بحارالانوار، ج 44، ص 313؛ مجالس عاشورا، ص 49 و 50. [3] معالي‏السبطين، مجلس سوم از فصل چهارم. [4] ج 1، ص 101. [5] همان، ص 104.