انتظار مسأله حساسي است به خاطر اين که اساس احساس، انديشه، و مسؤليت اجتماعي مارا در بر مي‏گيرد و مهمتر از آن بيش از همه مسائل و اصول اعتقادي که در ميان ما مطرح است... مسأله انتظار را من... نه از نظر روايي و کلامي و فرقه‏اي، بلکه از نظر اجتماعي و تاريخي و طبقاتي بررسي مي‏کنم. نه اثبات و استدلال و بحث اعتقادي در خود عقيده، بلکه ارزش‏هاي انساني، آثار اجتماعي و نقشي که در تاريخ، جامعه، زندگي، مسؤوليت فردي و طرز تفکر دارد يا مي‏تواند داشته باشد. اصل انتظار به معناي کلي ـ نه انتظار خاص شيعي ـ دو نوع است: انتظار منفي و انتظار مثبت. اين دو انتظار درست ضد يکديگرند؛ يکي بزرگترين عامل انحطاط است و ديگري بزرگترين عامل حرکت و ارتقا، يکي تن دادن به ذلت و توجيه «وضع موجود» و ديگري پيش رونده و آينده‏گرا... انتظار به اين معني است که گروهي «منتظر» باشند که نجات بخشي [ صفحه 51] خواهد آمد. پس اين فکر چهار پايه اساسي دارد: 1.اسارت، 2.غيبت، 3.انتظار، 4.نجات... از انتظار و اعتقاد به اين که نجات بخشي که اکنون غائب است خواهد آمد و عدالت را مستقر خواهد کرد و بشريت را نجات خواهد داد و حقيقت و عدل و برابري پيروز خواهد شد، به صورت منفيش دشمنان عدالت و عاملين فساد و تبهکاري و کساني که هيچ مسؤوليتي در زندگي‏شان نمي‏شناسند و هيچ حدي شرارت و فسادشان را محدود نمي‏کند استناد مي‏کنند، به اين معنا که مردم را قانع و معتقد مي‏کنند که نجات بشر و استقرار عدالت فقط و فقط موکول به ظهور نجات بخش خاص غيبي است، نه هيچ کس و کسان ديگر... و چنين استدلال مي‏کند که اگر من عدالت را استقرار نمي‏دهم و اگر قدرتي يا حکومتي ظلم و فساد مي‏کند جبري و طبيعي است، غير عادي نيست و چون طبيعي است بايد پذيرفت که پذيرفتني است و چون ناگزير و حتمي است، در برابرش مخالفت و مقاومت ممکن نيست و هر کوشش و فداکاري در راه عدالت و اصلاح عموم بيهوده است، پوچ است... مي‏بينيم که غيبت، با اين گونه توجيه از «انتظار منفي» بهترين وسيله است براي کساني که جنايت و ظلم و فساد و ستم مي‏کنند و دين و مذهب را آلت منافع گروهي و مادي و سياسي و معنوي خودشان کرده‏اند تا به نيابت امام از پيروان او کار بگيرند و بر گرده انديشه و اقتصاد و زندگي و کوشش و [ صفحه 52] فعاليت آنها سوار شوند... اما همين اصول با همين اعتقادات، يعني اعتقاد به انتظار، اعتقاد به دوره غيبت و اعتقاد به جبري و حتمي بودن نجات در آخرالزمان، يک رويه متضاد با اين رويه دارد که بزرگترين قدرت نفي کننده اين عوامل است و مردمي که مجهز به اين ايدئولوژي‏اند نيرومندترين سلاح را براي نابودي فساد و بزرگترين ضربه را براي کوبيدن ظلم و بزرگترين انرژي را براي حرکت به طرف آينده دارا مي‏باشند. ... انتظار، هم يک اصل فکري اجتماعي و هم يک اصل فطري انساني است، به اين معنا که اساساً انسان موجودي است منتظر و هر که انسان‏تر، منتظرتر، و همچنين جامعه بشري، به معناي اعم، داراي غريزه انتظار است، چه جامعه طبقاتي، چه جامعه ملي و چه جامعه گروهي... هر تمدني و فرهنگي... معتقد به انقلاب بزرگ و نجات بخش در آينده و بازگشت به عصر طلايي، عصر پيروزي عدالت و برابري و قسط (مي‏باشد)... بنابراين، هم تاريخ به ما مي‏گويد که جامعه‏ها همواره معتقد به پيروزي قطعي حقيقت و عدالت و آزادي بشريت در آينده‏اند و هم جامعه‏شناسي، معتقد است که هر جامعه‏اي در نهاد خويش اين اعتقاد را به عنوان عکس العمل طبيعي و فطري ساختمان خودش، در توجيه‏هاي مختلف دارد... ... انتظار، سنتز تضاد ميان دو اصل متناقض با هم است: يکي [ صفحه 53] «حقيقت» و ديگري «واقعيت»... وضع موجود يعني واقعيتي که در عالم خارج واقع شده است، با حقيقتي که در اسلام، به آن معتقديم، تناقص دارد، چه بکنيم؟ اسلام انسان را نجات مي‏دهد و عدالت و ترقي را به وجود مي‏آورد. ... چاره‏اي نيست جز اين که پيروان ديني که مدعي نجات و سيادت انسان و توده‏هاي محروم و نابودي ظلم و جنايت و مدعي استقرار يک نظام جهاني به نفع انسانند، معتقد باشند که اين حقيقت اگر چه در طول اين هزار و چهارصد سال نتوانسته به شعارهاي خودش جامه عمل بپوشاند، اما خواهد پوشاند و قطعاً پيروز خواهد شد و عدالت جبراً مستقر خواهد گشت و علي رغم اين نظام ضد حقيقت که بر اسلام حاکم شد و بر تاريخ نيز حاکم است و رنجي که بشريت هنوز از ستم مي‏برد و هر روز قدرت زر و زور بر حقيقت بيشتر مي‏چربد و همچنين علي رغم اين قدرت‏هاي ابليسي و ضد انساني که در حال گسترش است و زوال‏ناپذير مي‏نمايد، جبراً حقيقت محکوم بر واقعيت باطل، ولي حاکم، پيروز مي‏شود و ما منتظر و مؤمن چنين روزي و چنين واقعه‏اي هستيم و چون خداوند بصراحت وعده پيروزي اسلام را در قرآن داده: «ليظهره علي الدين کله»، و نويد داده که توده‏هاي ضعيف و مردم جهان را پيشوايان بشريت خواهد کرد و زمين را به آنها خواهد بخشيد و محرومان وارث قدرتمندان و زر پرستان خواهند شد. و مي‏بينيم که نشده است، در تحقق آن شک داريم، هر چند همه عوامل تاريخي و اجتماعي موجود به نابودي حق و ضعف روز [ صفحه 54] افزون جبهه عدالت گواهي دهند. اين تضاد ميان «واقعيت باطل حاکم» و «حقيقت نجات بخش محکوم» را جز «انتظار» به پيروزي جبري و قطعي حقيقت نمي‏تواند حل کند... ... انتظار مثبت به معناي نفي وضع موجود در ذهن آدمي و در زندگي و ايمان انسان منتظر است و اگر اين انتظار را ملت محکوم از دست داد محکوميت را به عنوان سرنوشت محتومش براي هميشه خواهد پذيرفت. اگر منتظر تغيير نباشيم، آنچه در حکومت علي صورت گرفته و يا آنچه در کربلا اتفاق افتاد، برايمان پايان داستان است و ديگر عکس العملي در طبيعت و تاريخ و هستي و زندگي بشر نخواهد داشت، اين اعتقاد، هم بر خلاف ايمان به حقيقت، و هم بر خلاف مصلحت زندگي فرد در جامعه انسان مسؤول است. ستم‏ها، جنايت‏ها، ظلم‏ها همه داستاني و حادثه‏اي نيمه تمام در تاريخ بشر است، اين داستان به سود عدالت و حقيقت و به زيان ستم و فساد و پليدکاري پايان خواهد پذيرفت... ... انتظار جبر تاريخ است. اين مسأله براي روشنفکران که با مکتب‏ها و فلسفه‏هاي علمي تاريخ آشنايي دارند بي نهايت شورانگيز است. من که در اين گوشه‏اي از زمين و اين لحظه از تاريخ منتظرم تا در آينده‏اي که ممکن است فردا يا هر لحظه ديگر باشد ناگهان انقلابي در سطح جهاني به نفع حقيقت و توده‏هاي ستمديده روي دهد که من نيز در [ صفحه 55] آن بايد نقشي داشته باشم و اين انقلاب... با پرچم و شمشير و زره و يک جهاد عيني با مسؤوليت انسان‏هاي معتقد به آن است... هر کس اين سؤال به ذهنش مي‏رسد که امام زمان، اين رهبر نجات بخش انتهاي تاريخ، چگونه مي‏تواند بر جهان پيروز شود؟ در اين جا امام صادق عليه السلام يک توجيه بسيار عميق و کاملاً جامعه شناسانه و تاريخي دارد که: «قدرت‏هاي ستمکار و قطب‏هاي جنايت و ظلم بقدري با هم خواهند جنگيد که در نيرو و قدرت فرسوده مي‏شوند و بقدري از درون به فساد خواهند رفت که مقاومت‏شان را از دست مي‏دهند و آنگاه شما از بيهوشي و خواب خرگوشي بيدار شده و چون مسلح به نيروي ايمان و آگاهي هستيد بر آن قدرت‏هاي از درون پوسيده و از برون فرسوده پيروز مي‏شويد» و اين پيروزي بر اساس منطق و عينيت و سنت‏هاي اجتماعي است، سنت‏هايي که در اسلام قوانين خداوند است نه قوانين ماترياليستي. وقتي خداوند کاري را بخواهد، اسبابش را فراهم مي‏کند... من در اينجا معتقدم که تاريخ به طرف پيروزي جبري عدالت و نجات قطعي انسان‏ها و توده‏هاي ستمديده و نابودي حتمي ظلم و ظالم مي‏رود... اعتقاد به اين جبر قطعي که تاريخ به نفع عدالت تمام مي‏شود و سرنوشت نوع بشر در زمان، به نفع پيروزي جامعه مشترک و زندگي مشترک انسان‏ها ختم مي‏شود، که خود يک «انتظار» است، بزرگترين عاملي است که ستمديده‏ها و استثمار شونده‏ها را نيرو و ايمان مي‏بخشد و به پيروزي سرنوشت [ صفحه 56] خودشان و طبقه خودشان و منفجر شدن نظام استثمار حاکم بر زمان‏شان اميدوار مي‏کند و اين ايمان قطعي نه تنها آنها را بي مسؤليت و منفي و لش بار نمي‏آورد بلکه، درست بعکس، نيرو و قدرت و اطمينان به آنها مي‏دهد و همچون سلاحي است که اراده عدالتخواهان و اميد ستمديدگان را به آينده بيشتر کرده و آنها را در اين راه مجهزتر و متحرک‏تر مي‏کند. در اين اعتقاد به انتظار، کساني که زير بار ستم و ظلم له مي‏شوند و آنها که مي‏بينند حقيقتشان بازيچه ستمکاران و دين شان وسيله ابزار دست ضد دين گشته مأيوس نمي‏شوند و مطمئنند اراده خداوند نيز که همان جبر تاريخ و همان نظام سنت تاريخي است به عنوان قانوني همچنان که در طبيعت است در تاريخ هم به سود پيروزي سرنوشت او، فکر او، راه او، و نجات نوع و طبقه او جاري است و بنابراين عوامل ضد تاريخ انسان و ضد عدالت و خائن به سرنوشت بشريت مظلوم، نمي‏توانند در برابر اين جبري که محکوميت و مرگ آنها را امضا کرده و پيروزي حقيقت و عدالت و مردم را اعلام نموده، مقاومت کنند و يا اثري بگذارند. چه، مشيت الهي که به شکل قانون علمي در طبيعت و در تاريخ حاکم است و «تقدير الهي» که به شکل «تقدير علمي» تجلي دارد، تحقق نهايي رسالت پيامبران را که استقرار حکمت «آگاهي» و قسط «برابري» است و انسان (رستگاري، رهايي از همه عوامل ضد انساني) هدف رسالت است، «مقدر» کرده و پيروزي مستضعفان زمين و حتي روي کار آمدن و به دست [ صفحه 57] گرفتن رهبري جهان و حاکميت بر تمام زمين را براي اين طبقه تضمين نموده و با صراحت و قاطعيت اعلام مي‏کند که در اين تنازع تاريخي و نبرد جاري در طول زمان، بقاي صلح، نتيجه نهايي و اجتناب‏ناپذير است و زمين را ـ که منبع توليد، اقتصاد و حاکميت و قدرت است و موضوع اصلي جنگ طبقات ـ نسلي تصاحب خواهد کرد که شايسته ماندن است: و لقد کتبنا في الزبور من بعد الذکر، ان الارض يرثها عبادي الصالحون... انتظار، به بشر آينده گرايي و بينش بزرگ مي‏دهد، اما بشر امروز در نظام پليد مصرفي انتظار را از دست داده و فقط منتظر اتوبوس ايستاده است. (انتظار يعني)... تسلسل و وحدت تاريخي. انتظار ـ به اين عنواني که در تشيع هست ـ سه دوره را به هم متصل مي‏کند: دوره اول، نبوّت و دوره دوم، امامت و پس از آن غيبت است که در آن، نه نبوّت وجود دارد و نه امامت حکومت عيني دارد... منتظر، هم از لحاظ فکري و هم از نظر عملي و مادي... انسان آماده‏اي است که هر لحظه احتمال مي‏دهد شيپور انقلاب نهايي نواخته شود و او خود را مسؤول شرکت در اين جهاد که بر اساس قوانين جبري الهي قطعاً آغاز خواهد شد مي‏داند و خود به خود هم آماده است، هم متعهد، و هم مجهز و هر شيعه به اميد شنيدن آواز امام سر بر بستر مي‏نهاد. ... آن انقلاب جهاني و پيروزي آخرين، دنباله و نتيجه يک نهضت بزرگ عدالتخواهي عليه ظلم در جهان است، و در طول زمان، نهضتي که [ صفحه 58] يک دوره، نبوت رهبريش کرد و بعد از خاتميت، امامت و سپس در دوران طولاني غيبت، علم. ... اعتقاد به انتظار، اعتقاد به اين است که وعده خداوند در قرآن براي مسلمانان و همچنين ايده‏آل هر انسان ستمديده و آرزوي همه توده‏هاي محروم تحقق پيدا خواهد کرد و جامعه بي طبقه، بي ستم، بي ظلم، بي تزوير و جامعه‏اي که در آن انسان، عدالت، قسط، و حقيقت براي هميشه حاکم خواهد بود، و هرگز بازيچه ستمکاران و فريبکاران نخواهد شد، علي‏رغم همه عاملان نيرومند مسلح فساد و ظلم پيروز مي‏شود. «وَنُرِيدُ أَن نَّمُنَّ عَلَي الَّذِينَ اسْتُضْعِفُواْ فِي الاْءَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ؟ أَئِمَّةً‏وَنَجْعَلَهُمُ الْوَرِثِينَ» (قصص، 5) مي‏بينيم «انتظار» يک نويد و عامل خوشبيني تاريخي است، عامل توجيه وراثت مبارزه، تسلسل تاريخي، جبر تاريخي، ايمان به عدالت و پيروزي حقيقت و ايمان به نابودي قطعي ستم و ظلم و پليدي در سرنوشت انسان و ايمان به اين که تاريخ در زندگي بشر بر روي همين زمين و پيش از مرگ، نه در قيامت و پس از مرگ، به پيروزي ستمديدگان و نابودي ستمکاران منتهي خواهد شد. منتظر، انسان متعهدي است که هر لحظه در انتظار انفجار قطعي نظام‏هاي ضد انساني است و همواره خود را براي شرکت در چنين انقلاب جهاني و بدر دوّمي که با شمشير علي و زره پيغمبر و به دست فرزند پيغمبر [ صفحه 59] و علي برپا مي‏شود، آماده مي‏کند. و بنابراين، انتظار مذهب اعتراض و نفي مطلق نظام حاکم و وضع موجود است، در هر شکلي، انتظار نه تنها از انسان سلب مسؤوليت نمي‏کند، بلکه مسؤوليت او را در سرنوشت خودش و سرنوشت حقيقت و سرنوشت انسان، سنگين، فوري، منطقي و حياتي مي‏کند. [1] . [ صفحه 60]