«وقار» متعلق به ظاهر آدمي است و «سکينه» مربوط به باطن و درون اوست. به کسي که در هنگام غذا خوردن، گفت و گو، راه رفتن، گوش دادن، نگاه کردن و... آرامش و طمأنينه داشته باشد و مي‏گويند شخص باوقاري است. پس مورد استفاده‏ي وقار اعضا و جوارح است. اما آرامش و قرار دل را سکينه مي‏گويند، و در واقع سکينه، وقار و آرامش دل است. لفظ سکينه از ماده‏ي سکون است و سکون بيشتر براي دل است تا براي ظاهر و بدن. به عبارت ديگر سکون با ظاهر تناسب ندارد؛ چرا که بنا نيست ظاهر انسان آرام باشد. ظاهر انسان به طور مرتب در جنب و جوش است. اما دل حکم وزنه‏ي سنگيني را دارد که نبايد تکان بخورد و پيش آمدهاي سخت و ناگوار آن را بلرزاند. سکينه مکمل وقار است و اين دو را بايد با همديگر داشت. انسان براي حفظ آبروي خويش سعي مي‏کند وقار داشته باشد. وقتي وقار ظاهري پيدا کرد بايد سعي کند در دلش هم آرامش و وقار حاکم گردد که [ صفحه 16] اين همان «سکينه» است. اگر انسان نتواند دلش را تحت تصرف خود در آورد، وقار ظاهري‏اش را نيز از دست خواهد داد. از طرف ديگر اگر وقار ظاهري نباشد، سکينه‏ي دل نيز وجود نخواهد داشت. پس اين دو در يکديگر تأثير و تأثر دارند و نبايد از هيچ کدام آنها غافل ماند. روايتي از حضرت امير عليه‏السلام نقل شده است که مي‏فرمايند: «ما أضمر أحدکم شيئا الا و أظهره الله علي صفحات وجهه و فلتات لسانه [1] ؛ هيچ کس چيزي را در دل نهان نمي‏کند مگر آن که در سخنان بي‏تأملش يا در چهره‏اش ظاهر مي‏گردد.» اگر انسان نتواند مهار دل خود را به دست گيرد سرانجام تأثيرات آن ظاهر مي‏شود و همه از آن باخبر مي‏شوند. حتي آنهايي که قوي النفس و با اراده هستند نيز در نهايت درونشان آشکار مي‏گردد، اما ديرتر از ديگران. «عليکم» اسم فعل و به معناي «الزموا» است. اما در اين جا از شيعيان مي‏خواهند که در ظاهر و باطن خود آرامش داشته باشند و البته به کار بستن اين دستورها تمرين و جديت مي‏خواهد و در هر کاري تمرين لازم است. پس کسي که مي‏خواهد درون و بيرون خود را به صفت آرامش و وقار بيارايد بايد بسيار تمرين کند و تلاش و استقامت فراواني به خرج دهد.

[1] بحارالأنوار، ج 65، ص 316.