زکريا بن ابراهيم گويد: من نصراني بودم، و مسلمان شدم و حج گزاردم
[ صفحه 472]
سپس خدمت امام صادق - عليهالسلام - رسيدم و عرض کردم: من نصراني بودم و مسلمان شدم.
فرمود: چه ديدي (که باعث شد مسلمان شوي)؟
گفتم: قول خداي عزوجل که ميفرمايد: (ما کنت تدري ما الکتاب و لا الايمان و لکن جعلناه نورا نهدي به من نشاء) [1] «تو کتاب و ايماني نميدانستي (و از محتواي قرآن آگاه نبودي)؛ ولي ما آن را نوري قرار داديم که به وسيلهي آن هر که را بخواهيم بدان هدايت ميکنيم».
فرمود: محققا خدا تو را هدايت فرموده است. آنگاه سه بار فرمود: خدايا؛ هدايتش فرما، پسرجان، هر چه خواهي بپرس.
عرض کردم: پدر و مادرم و خانوادهي من نصراني هستند، و مادرم نابينا است، من همراه آنها باشم و در ظرف آنها غذا بخورم (اشکالي ندارد يا از آنها جدا شوم)؟
حضرت فرمود: آنها گوشت خوک ميخورند؟
عرض کردم: نه، حتي به آن دست هم نميزنند.
فرمود: باکي نيست، مواظب مادرت باش و با او خوشرفتاري کن و چون بميرد او را به ديگري وامگذار، خودت به کارش اقدام کن، و به کسي مگو نزد من آمدهاي تا در «مني» پيش من آيي ان شاءالله.
زکريا گويد: من در «مني» خدمت حضرت شرفياب شدم در حالي که مردم گردش را گرفته بودند و او مانند معلم کودکان بود که گاهي اين و گاهي آن از او سؤال ميکرد (و او پاسخ ميداد).
چون به کوفه رفتم نسبت به مادرم مهرباني کردم، و خود به او غذا ميدادم و جامه و سرش را از کثافات پاک ميکردم و خدمتگزارش بودم.
مادرم به من گفت: پسرجان، تو زماني که دين مرا داشتي با من چنين رفتار نميکردي، اين چه رفتار است که از تو ميبينم از زماني که از دين ما رفته و به دين حنيفيه (يعني اسلام) گراييدهاي؟
[ صفحه 473]
گفتم: مردي از فرزندان پيغمبر ما به من چنين دستور داده.
مادرم گفت: آن مرد پيغمبر است؟
گفتم: نه بلکه پسر يکي از پيغمبران است.
مادرم گفت: پسرجان؛ اين مرد پيغمبر است، زيرا دستوري که به تو داده از سفارشات پيغمبران است.
گفتم: مادرم؛ بعد از پيغمبر ما پيغمبري نميباشد و او پسر پيغمبر است.
مادرم گفت: دين تو بهترين دين است، آن را به من عرضه کن، من به او عرضه داشتم و او مسلمان شد. و من هم برنامهي اسلام را به او آموختم.
او نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را خواند، و در شب عارضهاي براي او رخ داد و بيمار شد، به من گفت: پسرجان، آنچه به من آموختي دوباره بياموز.
من آنها را تکرار کردم، مادرم اقرار کرد، و از دنيا رفت.
چون صبح شد، مسلمانها غسلش دادند، و خودم بر او نماز خواندم و در قبر گذاشتم. [2] .
شرح: گويا زکريا از آيهي شريفه و تاريخ پيغمبر اسلام چنين استفاده کرده که: مردي که به مکتب و مدرسهاي نرفته و در برابر هيچ معلمي زانو نزده است، با ملاحظه دين کامل و قرآن محکم و برنامه متيني که آورده است جز با ارتباطش با عالم غيب و وحي آسماني درست نيايد.
|