امام در دوران ضعف حکومت امويان و دوران انتقال حکومت اموي به عباسي و درگيري‏هاي سياسي نظامي به سر مي‏برد. دعوت عباسيان، در دوران امامت باقر عليه‏السلام به صورت کاملا پنهاني آغاز شد. آنان با استفاده از شعار دعوت به اهل بيت عليهم‏السلام موفق شده بودند بسياري از شيعيان و علويان را به خود جذب کنند. آنها جبهه متحدي از نيروهاي عباسي، علوي، شيعي، زيدي، کيساني، خوارج، ايراني و همه نيروهاي مخالف امويان تشکيل داده و با مقدس نشان دادن هدف و تحريک احساسات ديني - قومي، به کمک گروه‏هاي درگير و خراسانيان، به بهانه خون‏خواهي از قاتلان امام حسين عليه‏السلام و احقاق حق اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، نهضت و انقلاب خويش را پيش بردند و با آن که پيشتر با محمد بن عبدالله نفس زکيه به عنوان امام بيعت کرده بودند، چندي نگذشت که وي را کشتند. امام صادق عليه‏السلام که از توطئه عباسيان آگاه بود، از ابتدا خود را از صحنه مبارزه کنار کشيد و عموزادگان و پيروان خويش را از همراهي با عباسيان بر حذر داشت و آنان را از مقاصد عباسيان آگاه کرد و خود شيوه ي تقيه را به ديگران سفارش کرد. با آن که تقيه راهکار مناسبي براي دور بودن از آسيب‏هاي اجتماعي و سياسي بود، اما هيچ يک از امامان عليهم‏السلام در اثبات حقانيت خويش، در مسأله امامت تقيه نکردند و در اظهار آن کوتاهي نورزيدند. شجاعت امامان شيعه، حتي در سخت‏ترين شرايط و در اختناق کامل، بر نترس بودن آنان دلالت دارد و البته که تقيه، به معناي ترسيدن نيست. در مورد اظهار شجاعت و اعلان مواضع اصولي در دوران‏هاي مختلف در زندگي امامان و تاريخ تشيع، نمونه‏هاي فراواني وجود دارد. يک نمونه از جرأت و قدرت امام در برابر [ صفحه 25] منصور، گفتگوي مفصلي است که ميان امام و او گزارش شده است. امام پاسخ منصور را در حضور جمع درباريان در مورد منزلت امام علي عليه‏السلام فرمودند و بسيار صريح از مقام رفيع امامت و جايگاه امام نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خداوند و حقانيت ايشان پرده برداشتند. [1] . نمونه ي ديگر، شهامت امام در برابر زمامدار عباسي است. شيبة بن غفال که پس از کشته شدن محمد نفس زکيه به زمامداري مدينه رسيد، در يکي از خطبه‏هاي نماز جمعه خويش از امام علي عليه‏السلام به زشتي سخن گفت و امام را به تفرقه‏افکني متهم کرده، نوادگانش، محمد و ابراهيم را ادامه دهنده راه او خواند و آنان را آشوبگر، فتنه‏ساز و مفسد معرفي کرد که مستحق کشته شدن و در خون غلطيدن بودند. راوي گويد: اين سخنان بر مردم گران آمد، ولي کسي قدرت ابراز وجود نداشت و تنها امام صادق عليه‏السلام ايستاد و حاکم را به باد انتقاد گرفت و گفت: هر سخن خوبي که گفتي، ما به آن سزاواريم و هر سخن زشتي که بر دهان راندي، خودت و اربابت (منصور) به آن سزاوارتريد. آنگاه امام عليه‏السلام رو به مردم کرد و گفت: آيا مي‏خواهيد، زيانکارترين مردم در روز قيامت، که دين خويش را به دنيا فروخته، به شما نشان دهم؟ او، اين فاسق است. [2] . نمونه‏اي ديگر در دفاع از شيعيان آن است که امام صادق عليه‏السلام با کمال شهامت، در مورد به شهادت رسيدن معلي بن خنيس که کارگزار مالي و وکيل امام بود، به [ صفحه 26] داوود بن علي، کارگزار خليفه و قاتل او اعتراض کرد. وي امام را تهديد کرد و امام نيز در مقابل او نفرين کرد. [3] . زيد، يحيي، عبدالله محض، نفس زکيه و چند تن از مبارزان، به هشدارهايي که از سوي امامان شده بودند توجهي نکردند، اما به آن نيز معترف بودند که امام در خشت خام چيزي را مي‏ديد که آنان در آيينه نمي‏ديدند. امام عليه‏السلام، هم ايشان را از ورود به فعاليت‏هاي تند پرهيز مي‏داد و هم خويشتن را. حتي آن حضرت دعوت ابوسلمه و ابومسلم را رد کرد و آگاهانه از ورود به جريانها و جنبش‏هاي سياسي خودداري ورزيد؛ چنان که شيعيان را از نزديک شدن به دستگاه حاکمه و همکاري با آنان نهي فرمود. [4] . در اوايل قرن دوم، سازمان کلامي شيعه، همپاي سازمان فقهي آن به وسيله امام باقر عليه‏السلام پايه‏گذاري شد و به همت امام صادق عليه‏السلام راه کمال گرفت. پيش از آن، از نظر کلامي و از نظر فقهي، مرزبندي مشخص ميان مذاهب اسلامي انجام نشده بود. ظهور شيعه به عنوان يک مذهب کلامي مستقل، در عصر امام صادق [ صفحه 27] عليه‏السلام، و با ظهور متکلماني چون هشام بن حکم، مؤمن طاق، هشام بن سالم و... امکان‏پذير گرديد. تاريخ تشيع، در واکنش به تحولات سياسي و عقايد رايج در جامعه يا به تناسب ضرورت‏هاي خاص در مذهب، موضع‏گيري‏هاي متفاوتي داشت و شعبه‏ها و گرايش‏هاي مختلف شيعه، اختلاف نظرهاي خاصي را مطرح کردند. نيمه اول قرن دوم هجري، براي همه مذهب‏ها و فرقه‏هاي اسلامي، عصر کسب استقلال عقيدتي و کلامي است. [5] .

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 167 - 169. [2] امالي الطوسي، ص 51. [3] بحارالانوار، ج 47، ص 177 و 181. [4] اسحاق بن عمار گويد: شخصي از امام صادق عليه‏السلام درباره‏ي کارمند شدن در حکومت سلطان ستمگر سؤال کرد. حضرت فرمودند: آيا آنها سراغ شما مي‏آيند يا شما نزد آنها مي‏رويد؟ آن مرد گفت: بلکه آنها سراغ ما مي‏آيند. حضرت فرمودند: اشکالي ندارد. گويا جمله‏ي سؤال گونه امام، پرسش از حالت اکراه و اجبار است که در اين صورت ورود به دستگاه بدون اشکال است. از فضاي حاکم بر اين پرسش فهميده مي‏شود که پرسشگر به خوبي از نظر امام در ممنوعيت همکاري با سلطان ستمگر آگاه بوده است و اين سؤال به منزله اذن و اجازه خواستن است و امام نيز فقط به صورت مجبور بودن تجويز فرموده‏اند. قاضي زاهدي، احمد، گنجينه‏ي نور، ج 1، ص 485، نقل از محمد بن محمد بن نعمان، شيخ مفيد، الاختصاص، ص 261. [5] ولوي: علي محمد، ديانت و سياست در قرون نخستين اسلامي، ص 223.