حضرت يحيي پسر زکريا - علي نبينا و آله و عليهماالسلام - از پيامبران هم عصر حضرت عيسي عليهالسلام بود که با حضرت عيسي عليهالسلام علاوه بر خويشاوندي، دوستي و انس داشت. وقتي حضرت يحيي عليهالسلام از دنيا رفت، پس از مدتي حضرت عيسي عليهالسلام بالاي قبر او آمد و از خدا خواست او را زنده کند. دعايش به استجابت رسيد، و حضرت يحيي عليهالسلام زنده شد و از ميان قبر بيرون آمد و به حضرت عيسي عليهالسلام گفت: از من چه ميخواهي؟
حضرت عيسي عليهالسلام فرمود: ميخواهم با من همان گونه که در دنيا مأنوس بودي، اکنون نيز دوست باشي و با من انس بگيري.
حضرت يحيي عليهالسلام گفت: هنوز داغي و تلخي مرگ در وجودم از بين نرفته است، و تو ميخواهي مرا دوباره به دنيا برگرداني و در
[ صفحه 67]
نتيجه بار ديگر مرا گرفتار تلخي و داغي مرگ کني؟!
آنگاه او حضرت عيسي عليهالسلام را رها کرد و به قبر خود بازگشت [1] .
قيل للصادق عليهالسلام: صف لنا الموت؟ قال عليهالسلام: للمؤمن کأطيب ريح يشمه فينعس لطيبه و ينقطع و الألم عنه، و للکافر کلسع الأفاعي و لدغ العقارب أو أشد [2] .
به امام صادق عليهالسلام گفته شد: يابن رسول الله! مرگ را براي ما وصف کن. حضرت فرمود: براي مؤمن مانند خوشبوترين بويي است که استشمام مينمايد و در اثر لذت آن از درد و رنج و خستگي راحت ميشود؛ و براي کافر مانند (سختي) نيش اژدهاها و عقربها خواهد بود.
|