از پيامبر اکرم (ص) چنين روايت شده است: ابتداي علم شناسايي خداوند جبار است و پايان آن واگذاري (تفويض) کار به او. به ياد مي آورم که اين روايت را در اوايل تحصيل خود در کتابهاي مقدماتي مي خواندم و در آن روزها به ژرفاي آن پي نمي بردم. پس از مدتي طولاني فرصت تأمل و تفکر در اين روايت برايم دست داد و دريافتم که اين روايت در بردارنده همه سفر معرفت از ابتدا تا پايان آن است؛ سفري دشوار و سخت و دور و دراز که ابتداي آن شناخت خداوند جبار و پايان آن تفويض کار به اوست. آغاز سفر اين است که انسان بداند همه کار به دست خداست و اين هستي پهناور از قبضه سلطنت، حکم و امر او خارج نيست و تنها او گيرنده و دهنده، زنده کننده و ميراننده، عزت دهنده و خوار کننده، رفعت دهنده و پست کننده، خالق و مدبر، خسارت ده و منفعترسان، روزي دهنده، چيره، بخشنده و مانع است: خداوند سر رشته دار کار خويش است، به راستي که خداوند براي هر چيزي اندازه اي نهاده است. [1] هم سنگ ذره اي در آسمانها و زمين از او پنهان نيست. [2] بگو براي خود اختيار زيان و سودي ندارم. [3] خداوند هر کس را بخواهد، مشمول رحمت خويش مي گرداند. [4] خداوند تنگنا و گشايش در زندگي مردم پديد مي آورد و به سوي او باز خواهيد گشت. [5] بگو: خداوندا، اي فرمانرواي هستي، به هر که بخواهي فرمانروايي مي بخشي و از هر کس که خواهي فرمانروايي باز ستاني. [6] پروردگارت هرچه خواهد تواند کرد. [7] بگو: براي خود اختيار زيان و سودي ندارم. [8] بي گمان پروردگارت درهاي روزي را بر هر کس که بخواهد مي گشايد و فرو مي بندد؛ چرا که او به بندگانش بينا و داناست. [9] و چيزي را به جاي خداوند مي پرستند که نه زياني به آنان مي رساند و نه سودي. [10] بگو: آيا چيزي را به جاي خداوند مي پرستيد که نه زياني براي شما دارد و نه سودي؟ [11] هيچ مصيبتي (به کسي) نرسد، مگر به اذن الهي. [12] و چيزي نخواهيد، مگر آنکه خدا خواهد. [13] اين اولين مرحله معرفت، يعني شناخت خداوند جبار است؛ اما تفويض مرحله پاياني معرفت شمرده مي شود. اگر انسان يقين کند که خداوند تدبير امور او را به تنهايي در دست دارد و تنها او گيرنده و دهنده، بخشنده و مانع، خسارت ده و منفعت رسان است، بي شک امور خود را به او تفويض خواهد کرد. در اينجا تفويض، ايمان و تسليم است؛ ايمان به اينکه همه امور بنده به دست خداست و تسليم شدن در برابر حکم خداوند در همه حال. پيامبر اکرم (ص) فرموده است: از کار انسان مؤمن در شگفتم که خداوند برايش قضايي مقدر نمي کند، مگر اينکه در آخر کار برايش موجب نيکويي است. [14] و فرموده است: هر کس از ميان خلق خدا او را بيشتر بشناسد، به تسليم در برابر قضاي او سزاوارتر است. [15] از امام صادق (ع) چنين نقل شده است: از جمله آنچه که خداوند به موسي وحي کرد اين بود: اي موسي، محبوبترين خلق من در نزدم بنده مؤمن من است. پس هرگاه بلايي به او رساندم، در جهت خير او بوده و هرگاه چيزي به او دادم،باز هم خير او بوده است. پس بايد بر بلايم صبر کند، نعمتم را شکر گزارد و از قضايم خشنود باشد. پس اگر در راه خشنودي من گام بردارد و از من اطاعت کند، نام او را نزد خود در زمره صديقين بنويسم. [16] و از همان حضرت است: داناترين مردم خشنودترين آنها به قضاي الهي است. [17] ابن سنان از کسي نقل مي کند که گفت: به امام صادق (ع) عرض کردم: چگونه مي توان مؤمن بودن مؤمن را دريافت؟ حضرت فرمود: با تسليم شدن در برابر خدا در هرچه از خوش و ناخوش به او مي رسد. [18] و باز از آن حضرت نقل شده است: هيچ گاه پيامبر (ص) درباره کاري که گذشته بود، نمي فرمود کاش جور ديگري مي شد. [19] انس بن مالک مي گويد: ده سال خادم پيامبر (ص) بودم؛ هيچ گاه در کاري که کرده بودم نفرمود: «چرا کردي؟» و در کاري که نکرده بودم نفرمود: «چرا نکردي؟» و درباره هيچ چيزي نفرمود: «کاش مي بود!» و هرگاه کسي از اهل بيت او با من تندي مي کرد مي فرمود: «رهايش کنيد! اگر چيزي در قضاي خداوند باشد، حتما خواهد شد». [20] در کتاب الکافي آمده است: امام حسين (ع) عبدالله بن جعفر را ملاقات کرد و فرمود: اي عبدالله، چگونه مؤمن، مؤمن است، در حالي که با توجه به اينکه خداوند مدبر اوست از قسمت خود ناراضي است و شأن خود را پست مي کند؟ من ضمانت مي کنم اگر در انديشه کسي جز رضامندي از قضاي خدا خطور نکند، مستجاب الدعوه شود. [21] اينان صاحبان نفسهاي مطمئنه اند که خدا درباره آنان فرموده است: هان اي نفس مطمئنه، به سوي پروردگارت که تو از او خشنودي و او از تو خشنود، باز گرد. [22] ابن سينا در اشارات، در مقامات العارفين، نيز به همين معنا اشاره دارد: عارف، شاد و مسرور و خندان است. از روي تواضع، کوچک را چون بزرگ مورد احترام قرار مي دهد و با کودن چون زيرک گشاده روست؛ و چگونه شاد نباشد که خداوندْ شادماني اوست و او در هر چيز خداي را مي بيند. [23] .

[1] سوره طلاق، آيه 3. [2] سوره سبأ، آيه 3. [3] سوره يونس، آيه 49. [4] سوره بقره، آيه 105. [5] همان، آيه 245. [6] سوره آل عمران، آيه 26. [7] سوره هود، آيه 107. [8] سوره يونس، آيه 49. [9] سوره اسراء، آيه 45. [10] سوره يونس، آيه 18. [11] سوره مائده، آيه 76. [12] سوره تغابن، آيه 11. [13] سوره انسان، آيه 31. [14] التوحيد، صدوق، ص 41. [15] ميزان الحکمة، ج 6، ص 157. [16] بحارالأنوار، ج 71، ص 160. [17] ميزان الحکمة، ج 6، ص 159. [18] الکافي، ج 2، ص 63. [19] همان، ص 63. [20] مسند احمد حنبل، ج 3، ص 231. [21] الکافي، ج 2، ص 63. [22] سوره فجر، آيات 27 - 28. [23] شرح اشارات، ج 3، ص 391.