نکته‏ي مهمي که ضرورت دارد در اين جا به آن اشاره کنيم، اين است که شايد در عرف، مردم چيزي را بسيار بد بدانند، در حالي که به واقع، عيب نبوده و انسان نبايد به سبب داشتن آن خجالت بکشد، يا اگر هم عيب و نقص است، نبايد اصراري بر پوشاندن آن داشته باشد، زيرا افراط در اين کار موجب انزوا و محروم ماندن از برکات جامعه مي‏شود. مثلا، کسي که چشمش معيوب است و قابل اصلاح شدن هم نيست، نبايد از اين که مبادا ديگران متوجه عيب او بشوند، از حضور در اجتماع خودداري کند؛ چرا که در اين صورت از بسياري فضايل و کمالات محروم مي‏گردد. به طور کلي، انسان بايد از افراط و تفريط در تمام زمينه‏ها بر حذر باشد. اصرار بر پوشاندن عيوبي مانند نقص عضو، نيز نوعي افراط به حساب مي‏آيد و مذموم است. صفات خوب معمولا بين دو صفت بد در طرف افراط و تفريط قرار مي‏گيرند. براي [ صفحه 249] مثال، ارضاي غريزه‏ي جنسي از طريق اختيار نمودن همسري مشروع و قانوني، عملي پسنديده است،ليکن شهوت‏راني و يا تن ندادن به ازدواج، هر دو، مذموم و از مصاديق افراط و تفريط در خصوص شهوت جنسي به شمار مي‏آيند. حياي مطلوب نيز حيايي است که از افراط و تفريط به دور باشد. يکي از مصاديق حياي افراطي اين است که انسان به سبب داشتن نقصي در اعضاي بدنش، از حضور در اجتماع خودداري کند تا مبادا ديگران متوجه نقص اندام وي بشوند. اين گونه افراط در ستر عيوب انسان را از فعاليت‏هاي اجتماعي باز مي‏دارد. از اين رو، خجالت کشيدن به سبب چنين عيوبي خوب نيست و حيا محسوب نمي‏شود. از سوي ديگر، اگر انسان ابايي نداشته باشد که ديگران متوجه کارهاي زشتش بشوند، به حسب روايتي که بيان گرديد، از انسانيت به دور مي‏افتد؛ زيرا از آن خصلتي که خداوند در وجودش قرار داده بود تا به زشتي‏ها آلوده نشود، به درستي استفاده نکرده است. حيا، که عرض خاص انسانيت است، موجب مي‏شود تا انسان به رذايل اخلاقي مبتلا نگردد. از اين‏رو، بي‏باکي نسبت به انجام کارهاي زشت و ابا نداشتن از اين که ديگران متوجه آنها بشوند نيز مذموم است. اگر انسان توانايي اين را دارد که عيوب خود را رفع کند، حتما بايد به چنين کاري اقدام نمايد. براي مثال، جاهل بودن عيب است و انسان براي رفع آن بايد تحصيل علم کند، اما برخي افراد به جاي اين که با تحصيل علم، به رفع جهلشان مبادرت ورزند، سعي در پنهان نمودن آن مي‏نمايند؛ مانند دانش‏آموز و يا دانشجويي که هيچ وقت از معلم و يا استاد خود سؤال نمي‏کند تا معلوم نشود که او مسأله‏اي را نمي‏داند! اين کار عاقلانه‏اي نيست؛ چرا که موجب مي‏شود تا انسان از بسياري علوم و فضايل محروم گردد. در مورد مسايل شرعي نيز همين‏طور است. بسياري از نوجواناني که تازه به سن تکليف رسيده‏اند، درباره‏ي وظايف و تکاليف دينيشان سؤالاتي دارند، اما از اين که آنها را مطرح کنند خجالت مي‏کشند. بنابراين افراط و تفريط در خجالت کشيدن مذموم است. حياي مطلوب آن است که انسان را از ارتکاب کار زشت باز دارد و در واقع حالتي متوسط و معتدل بين کم‏رويي، و دريدگي و بي‏شرمي است. اما اين که چه کاري زشت است، معمولا تحت تأثير نظام ارزشي يک جامعه است. ما [ صفحه 250] مسلمان‏ها بايد ببينيم آموزه‏هاي ديني و اسلامي چه چيزهايي را زشت دانسته و انجام آنها را گناه تلقي کرده تا مرتکب آنها نشويم. اگر مرتکب گناه شديم، بايد خجالت بکشيم. ما نبايد از انجام کاري که به ظاهر خلاف عرف است، اما خدا آن را مي‏پسندد خجالت بکشيم. متأسفانه بسياري از مردم که از حضور خدا غافلند، عکس اين حالت را دارند؛ يعني از کاري که نزد خداوند زشت و گناه است - نعوذ بالله - ابايي ندارند، ولي از انجام کاري که مردم آن را نمي‏پسندند در حالي که خدا آن را دوست دارد، خجالت مي‏کشند! آنان بسياري از اوقات فراموش مي‏کنند که خدا ناظر اعمالشان است، و لذا گناهاني را مرتکب مي‏شوند که اگر همان‏ها را نزد مردم انجام دهند، موجب خجالتشان مي‏شود. البته همين که گناه کردن جلوي ديگران، موجب خجالت آدمي مي‏شود، سرمايه‏ي خوبي است که نبايد آن را از دست داد؛ چرا که اگر خداي ناکرده انسان از اين که ديگران متوجه گناه او بشوند شرمي نداشته باشد، ممکن است به ورطه‏ي هولناکي سقوط کند که سر از کفر در بياورد. هر قدر از اين که ديگران گناهش را بفهمند بيش‏تر خجالت بکشد، اميد نجاتش بيش‏تر است. مسأله ديگر اين است که گاهي دو خواسته‏ي متضاد در انسان شکل مي‏گيرد که توجه به هر يک از آنها مي‏تواند به حيا يا بي‏حيايي بينجامد. مثلا، انسان از يک طرف مي‏خواهد در نزد مردم عزيز و محترم باشد و از طرف ديگر، نيازي دارد که لازمه‏ي ارضاي آن، انجام عملي خلاف شرع است. در اين‏جا ممکن است انسان براي مرتبه اول که آن کار زشت را انجام مي‏دهد، از اين که ديگران متوجه گناه او بشوند خجالت بکشد؛ اما چون نمي‏تواند هر روز با خودش بجنگد و از طرفي مي‏خواهد نيازش را برطرف نمايد، کم‏کم به خودش تلقين مي‏کند که آن کار آن قدرها هم زشت نيست. از اين رو، براي اين که آزادانه آن کار را انجام دهد، دنبال کسي مي‏گردد که با او هم درد باشد تا پيش او خجالت نکشد. همين حالت موجب مي‏شود که به تدريج، چيزي که در جامعه‏ي ديني مذموم شناخته مي‏شد، در اثر تکرار گناه، در نزد مردم، کاري عادي جلوه کند و قبح و زشتي آن برداشته شود. اين که تأکيد شده، نبايد در جامعه‏ي اسلامي تجاهر به فسق وجود داشته باشد، از اين رو است که ديگران جرأت ارتکاب گناه پيدا نکنند و خجالت از انجام گناه، مانع از آلوده شدن انسان به گناه گردد. وقتي مردم فعل گناهي را علني و به دفعات فراوان انجام دادند قبح آن گناه [ صفحه 251] در نظر آنها مي‏ريزد و کم‏کم کار به اين‏جا مي‏کشد که اصلا در حرمت آن تشکيک مي‏کنند و مي‏گويند: از کجا معلوم که اين کار حرام باشد؟! شايد حديث آن درست نباشد! اصلا - العياذ بالله - شايد امام عليه‏السلام هم درست مطلب را متوجه نشده باشد! چون امام هم بشر است و معرفت بشري خطاپذير! از کجا معلوم که - العياذ بالله پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وحي خدا را درست فهميده است؟! العياذ بالله کار به جايي مي‏کشد که فرد، حتي ابايي ندارد از اين که بگويد خدا هم درست نگفته است! قرآن کريم در اين‏باره مي‏فرمايد: ثم کان عاقبة الذين أساؤا السواي أن کذبوا بآيات الله و کانوا بها يستهزؤن؛ [1] سرانجام کار آنان ‏که به آن اعمال زشت و کردار بد پرداختند اين شد که کافر شده و آيات خدا را تکذيب کرده، آنها را مورد استهزا قرار مي‏دادند.

[1] روم (30)،10.