جهان بيني و نوع تلقي انسان از زندگي و هستي، به زندگي انسان جهت ميدهد و موجب ميشود انسان نوع خاصي از رفتار فردي و اجتماعي را برگزيند. اگر جهانبيني بر پايهي بينشي صحيح استوار باشد، رفتارهاي انسان شکل و جهتي درست به خود ميگيرد. اما اگر انسان تلقي درستي از عالم هستي نداشته باشد و با شکل و ترديد به آن و آغاز و
[ صفحه 229]
انجامش بنگرد، خواه ناخواه، بر اعمال و رفتارش تأثيري نامطلوب خواهد گذاشت، که حداقل اثر آن، سستي در انجام وظايف و تکاليف است. انسان براي فهم يک سلسله مفاهيم و حل مسايلي که براي او سؤال برانگيز است دست کم بايد جهان هستي را درست بشناسد و نسبت به موقعيت خود در آن، و اين که نهايتا به کجا خواهد رفت، بينش صحيح داشته باشد. اگر انسان نتواند اين مسايل را براي خود حل کند، تلاش وي براي انتخاب يک نظام ارزشي و اخلاقي صحيح بيفايده خواهد بود؛ زيرا اخلاق منهاي دين، و نظام ارزشي منهاي جهانبيني صحيح ره به جايي نميبرد.
در قرون اخير، به خصوص در کشورهاي غربي، به دليل سست شدن پايههاي جهانبيني و اعتقادي مردم، پايههاي اخلاقي آنان نيز رو به ضعف نهاده است. از آن جا که مفاهيمي هم چون خدا، وحي و قيامت، اساس اعتقادات انسان را تشکيل ميدهند و با ابزارهاي حسي و تجربي قابل اثبات نيستند، طبعا انسانهايي که مبناي کارشان را بر تجربهي حسي گذاشتهاند، اين مسايل را انکار ميکنند و دست کم با شک و ترديد به آنها مينگرند.
اين نوع تلقي و بينش با دين سازگار نيست؛ چرا که اساس دين بر يقين است: «... و بالآخرة هم يوقنون». [1] .
اما در مغرب زمين چون به فلسفههاي مادي و ماترياليستي بها داده ميشود، از يک سو پايههاي اعتقادي بسياري از مردم سست شده است و از سوي ديگر، از آن جا که زندگي انسان بدون نظام اخلاقي امکانپذير نيست، يک نظام اخلاقي غير ديني و سکولار پايهريزي کردهاند که اعتقاد به خدا و قيامت و وحي در آن وجود ندارد. اين کار نه تنها نتيجه نداده، که امروزه بسياري از فيلسوفان غربي تصريح ميکنند اخلاق منهاي دين مساوي است با بياخلاقي. اگر دين از عرصه اجتماع کنار رود، جايي براي ارزشهاي اخلاقي و پايبندي به آنها باقي نخواهد ماند؛ زيرا در اين صورت نظام ارزشي از پايهي فکري و منطقي برخوردار نخواهد بود و براي خوب يا بد بودن يک کار نميتوان دليل عقلاني آورد.
بنابراين، در صورتي ما ميتوانيم يک نظام ارزشي صحيح داشته باشيم که مبتني بر
[ صفحه 230]
بينشهاي صحيحي باشد. اين بينشها بر پايههايي استوار است که بايد براي ما ثابت و قابل درک گردند. اگر سه اصل توحيد، نبوت و معاد، که جزو اصول دين است، به درستي براي انسان تبيين گردد، آن گاه ميتوان يک نظام ارزشي صحيح را بر پايهي اين اصول پيريزي کرد.
|