تک تک افراد امت اسلامي نسبت به امام و رهبرشان مسؤوليت خاصي دارند. البته منظور از امام و رهبر در اين جا، صرفا شخصي نيست که جانشين امام زمان عليهالسلام است، بلکه منظور شخصي است که در رأس يک جامعه و يا يک گروه قرار دارد و از نظر حدود اختيارات و حق تصميمگيري موقعيت ممتازي نسبت به ديگران دارد. رهبران و مديران يک جامعه از دو حال خارج نيستند: يا صلاحيت و شايستگي لازم براي تصدي چنين مسؤوليتي را دارند و يا از اهليت و شرايط لازم برخوردار نيستند. اگر افراد يک جامعه و يا مجموعهاي در تعيين رهبر و مدير خود نقش دارند، نبايد بگذارند کساني آن مسؤوليت را در دست بگيرند که از کفايت و تدبير لازم برخوردار نيستند. اگر مديري نااهل باشد، مجموعهي تحت مديريت خود را نيز فاسد ميکند و رو به اضمحلال ميبرد. اما اگر کسي اهليت لازم را براي مسؤوليتي که پذيرفته است، دارد، نبايد با او درافتاد: لا تنازع الامر اهله. نزاع کردن با کساني که صلاحيت مسؤوليتي را دارند جز اين که موجب تحليل رفتن نيروهاي جامعه ميشود، فايدهي ديگري ندارد. البته ممکن است مديري اشتباه کند، ولي ما نبايد آن اشتباه را به رخ او بکشيم و بهانهاي براي نزاع و درگيري درست کنيم؛ زيرا اين کار به صلاح جامعه نيست. قرآن کريم در اين زمينه ميفرمايد: و لا تنازعوا فتفشلوا؛ [1] و هرگز راه اختلاف و تنازع نپوييد که در اثر تفرقه سست و ضعيف خواهيد شد.
اما مردم تا آن جا که ميتوانند، نبايد بگذارند کساني که عقل و تدبير لازم براي مديريت را ندارند، آن موقعيت را به دست بياورند: و لا تطع السفهاء. برخي تصور ميکنند معني تواضع اين است که انسان در زندگي اجتماعي و در برخورد با ديگران بايد آن چنان تسليم و رام باشد که هر کسي هر چه ميخواهد، بتواند بر او تحميل کند. اين کار
[ صفحه 193]
تواضع نيست، بلکه نوعي بي عقلي است. اين کار موجب ميشود تا نعمتها و استعدادهايي که خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است شکوفا نشود و جامعه هم از آنها استفاده نکند.
معناي تواضع و فروتني اين نيست که انسان هيچ گونه موقعيت اجتماعي نداشته باشد و همه بتوانند خواستههايشان را بر او تحميل کنند و او نيز هيچ گونه اظهار وجودي نکند. البته انسان بايد مواظب باشد که به غرور، خودخواهي و خودپسندي مبتلا نگردد؛ يعني خودش را بيش از آنچه هست نپندارد. خود بزرگبيني موجب ميشود که انسان موقعيت خود را در نظر ديگران بالاتر نشان دهد و به غرور مبتلا گردد، که زمينهي سقوط او را فراهم ميسازد. اساس سقوط شيطان، غرور و خود بزرگبيني او بود. شخصيتهاي بزرگي به واسطهي کبر و غرور زياد به انحراف و انحطاط کشيده شدند تا آن جا که ديگر خدا را به خدايي قبول نداشتند! انسان بايد بين افراط و تفريط راه ميانه را برگزيند؛ نه آن چنان مغرور باشد و خودش را فوق همه بداند که اصلا در مقابل ديگران تواضع نداشته باشد، و نه آن چنان خودش را خوار و کوچک شمارد که ديگران نيز براي او هيچ موقعيتي قايل نباشند. اين کار موجب ميشود که استعدادهاي انسان ظهور پيدا نکند و جامعه هم از آنها بهرهمند نشود و نعمتهاي خدا به هدر برود.
در ادامه حضرت ميفرمايند: و لا تتکلن علي کفاية احد. در بينش توحيدي، انسان نبايد به ديگران اميدوار باشد، بلکه فقط بايد توجهش به خدا باشد و از او کمک بخواهد. توجه به خدا، از يک سو موجب بينيازي از خلق ميشود و از سوي ديگر، موجب ميشود که انسان استعدادهاي خدادادياش را به کار گيرد تا شکوفا گردد. انسان با اين کار علاوه بر اين که شخصيت اجتماعي و عزت و احترام پيدا ميکند، ارتباطش نيز با خدا تقويت ميگردد. اگر انسان براي رفع احتياجش دست خود را به سوي مردم دراز کند، خواه ناخواه به همان اندازه پيش آنها خوار ميشود، اما اگر انسان احتياجش را به خدا بگويد پيش هيچ کس خوار نميشود و احترام و آبرويش نزد همه محفوظ است.
[ صفحه 195]
|