مؤلف کتاب «المستطرف في کل فن مستطرف» مي‏گويد: «حکي عن جعفر الصادق رضي الله عنه ان غلاما له وقف يصب الماء علي يديه فوقع الإبريق من يد الغلام في الطست، فطار الرشاش في وجهه فنظر جعفر إليه نظر مغضب، فقال: يا مولاي (و الکاظمين الغيظ) قال: قد کظمت غيظي. قال (و العافين عن الناس) قال: قد عفوت عنک. قال: (و الله يحب المحسنين) قال: إذهب فأنت حر لوجه الله تعالي» [1] . «از جعفر صادق عليه‏السلام حکايت شده که آن حضرت غلامي داشت روزي اين غلام ايستاده و بر دستهاي آن حضرت آب مي‏ريخت ناگهان آفتابه از دست غلام به تشت افتاد و آب تشت به صورت امام پاشيده شد، امام با حالت غضب به روي غلام نگاه کرد. غلام گفت: اي مولاي من، خداوند در قرآن فرموده است: (مؤمنان کساني هستند که غيظ خود را فرو مي‏نشانند) امام [ صفحه 368] فرمود: غيظ خود را برو نشاندم. غلام گفت: (و از مردم عفو مي‏کنند) امام فرمود: تو را عفو کردم. باز غلام است: (خداوند احسان کنندگان را دوست دارد) فرمود: برو تو در راه خدا آزادي».

[1] المستطرف، ج 1، ص 193.