درباره‏ي امام صادق عليه‏السلام مي‏نويسد: «ذکر الإمام الصادق الصديق؛ العالم الوثيق الحليم الشفيق؛ صاحب الشرف الرفيع و الحسب المنيع و الفضل الجميع؛ المدفون بأرض البقيع؛ الإمام الممجد؛ أبي‏عبدالله جعفر بن محمد عليهماالسلام». «وي امام ششم است از ائمه‏ي اثني عشر، کنيت وي ابوعبدالله است لقب مبارکش صادق و فاضل، ولادت همايونش سنه ثمانين بالمدينة... وفات حضرت جعفر عليه‏السلام در منتصف رجب سنه‏ي ثمان و اربعين و مأئة». «و دفن بالبقيع في قبر فيه أبوه و جده و عم جده و أکرم بذلک القبر و ما جمع من الأشراف الکرام... و له کلام نفيس في علوم التوحيد و غيرها و قد ألف تلميذه «جابر بن حيان» کتابا يشتمل علي ألف ورقة يتضمن رسائله و هي خمس مأة رسالة، کذا في تاريخ اليافعي». و قال في کتاب کشف المحجوب: يکي از ائمه‏ي مشايخ از اهل‏بيت رسالت، سيف سنت و جمال طريقت و معبر اهل معرفت و مزين ارباب صفوة جعفر بن محمد الصادق عليه‏السلام است عليهماالسلام. عالي حال و نيکو سيرت و آراسته ظاهر و آبادان سريرت بود. وي را اشارت نيکوست در جمله‏ي علوم، و مشهور است در ميان مشايخ به دقت کلام و قوت معاني. و وي را کتب معروف است در ميان اهل طريقت. از وي روايت کردند که گفت: «من عرف الله أعرض عما سواه» عارف معرض بود و منقطع از اسباب، از خلق گسسته و به دوست پيوسته، غير از در دلش آن مقدار نباشد که بدو التفات کند». [ صفحه 363] و از آن حضرت خرق عادات و کرامت بسيار منقول است از آن جمله آن که از «حسين بن زيد» مروي است که گفت: ابوعبدالله عليه‏السلام را گفتم: مرا خبر ده از آنچه خداي تعالي، «ابراهيم» عليه‏السلام را گفت (أولم تؤمن قال: بلي و لکن ليطمئن قلبي) (بقره، 260) گفت: مي‏خواهي که همان طور تو را نمايم؟ گفتم: آري يابن رسول الله آن حضرت آواز کرد که: يا باز يا غراب يا طاوس يا حمامة اين مرغان را ديدم در پيش وي حاضر گشتند، پس آن حضرت کاردي بر گرفت و ايشان را ذبح کرد و بهم برآميخت آنگه چهار جزء کرد، بعد از باز گفت: يا باز يا غراب يا طاوس، يا حمامة ديدم که بعضي از آن نزديک بعضي شد تا همچون ماهية اول گرديدند، آنگه گفت ديدي مثل آن که حضرت ابراهيم را روي نموده بود؟ گفتم: بلي يابن رسول الله... روايت کرده‏اند به اسناد از «احمد بن النصر» از «عبدالله بن ابي‏ليلي» که او گفت: ابوجعفر الدوانيق کس به نزد امام صادق عليه‏السلام فرستاده بود وي را بياورند و مرا نيز طلبيده بود، و من اتفاقا پيش از آن حضرت نزد دوانيق حاضر شدم و او اضطراب مي‏نمود و مي‏گفت: تعجيل کنيد و بياوريد وي را. خدا مرا بکشد اگر من وي را نکشم. خداي زمين را از خون من سيراب کند اگر من زمين را از خون وي آب ندهم. من از حاجب پرسيدم که: وي چه کسي را مي‏خواهد و اين شدتش به واسطه‏ي کيست؟ گفت: جعفر بن محمد الصادق. در اين سخن بوديم که مأمورين وي را درآوردند. وي لب مبارک خود را مي‏جنبانيد. پس چون ابوجعفر الدوانيق بدو نگريست گفت: مرحبا يا ابن‏عمي مرحبا يا ابن‏رسول الله. و او را نزديک به خود بر بالش خود بنشاند آنگه طعام خواست و به دست خود الوان اطعمه پيش وي مي‏نهاد. انواع نوازش به جاي آورد و آن حضرت رخصت طلبيده به منزل خود باز گردانيد. چون وي بيرون آمد، گفتم: فداي تو گردم اين مرد قصد کشتن تو داشت و چون تو درآمدي لب مي‏جنبانيدي، شک نکنم که دعا مي‏خواندي، اگر صلاح باشد که آن را به من هم بياموزيد که من از محبان [ صفحه 364] مخلص شما هستم تا چون پيش ايشان شوم من نيز آن بخوانم که مبتلا شده‏ام به خدمت ايشان فرمود که: آري آن دعا اين است: «ما شاءالله: ما شاءالله؛ لا يأتي بالخير الا الله؛ ما شاءالله ما شاءالله لا يصرف السوء الا الله؛ و ما شاءالله ما شاءالله کل نعمة فمن الله؛ ما شاءالله لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم» [1] .

[1] روضات الجنان، ج 2، ص 402 - 398.