«ذاکر» ز پشت پرده تا مه من آشکار شد ماه و فلک ز مهر رخش شرمسار شد يارم گره گشود چو از موي عنبرين‏ از هم گشوده، نافه‏ي مشگ تتار شد آن موي مشگبار، ز دلهاي بيقرار از بس که تاب برد بسي تابدار شد قامت قيامتي است ز قد رساي او طوبي براستي خجل و شرمسار شد لعل لبش نمونه‏اي از آب زندگي‏ ابروي او نشانه‏ي ذوالفقار شد گويند مجتمع نشود ليل با نهار آن روي بين که مجمع ليل و نهار شد [ صفحه 112] ليل و نهار، آيتي از موي و روي اوست‏ رويش چو روز و مويش چون شام تار شد آن فخر ممکنات، که بر جمله کائنات‏ مهر ولاي، او سبب افتخار شد هر عفو عام خويش چنان بار عام داد کابليس هم ز عفو وي اميدوار شد شاه ملک خدم، که به دربار حضرتش موسي غلام و عيسي خدمتگزار شد خورشيد، طلعتي است ز نور جمال او شش آفتاب از پي هم آشکار شد نور ششم، امام ششم، حجت ششم‏ کز پنج حجت او خلف و يادگار شد شش حجت از قفاي وي و پنج از جلو او در ميانه، مرکز هفت و چهار شد سبط رسول، جعفر صادق که ذات او مرآت ذات حضرت پروردگار شد آن ناخداي قلزم امکان، که چون خدا بر کل ما سواي خدا، شهريار شد [ صفحه 113] آن مظهر صفات جلال و جمال حق‏ کز او بناي دين خدا، استوار شد رونق گرفت مذهب و ملت ز مذهبش‏ شرع نبي، ز همت او پايدار شد هم مخزن علوم، ز ما کان و ما يکون‏ هم معدن کينه و عز و وقار شد «ذاکر»، از اين مديحه که امروز گفته‏اي‏ فردا قرارگاه تو، دارالقرار شد [ صفحه 114]