«محمد بن عبدالله اسکندري» نقل کرد که: «من از جمله نديمان منصور دوانيقي و محرم اسرار او بودم. روزي نزد او رفتم و او را بسيار مغموم و اندوهناک ديدم در حالي که آه ميکشيد.
گفتم: «ايها الامير! سبب اندوه شما چيست؟»
گفت: «بسياري از اولاد فاطمه را هلاک کردم ولي رهبر بزرگ ايشان هنوز مانده است و نميدانم با او چه کنم؟»
گفتم: «او کيست؟»
گفت: «جعفر بن محمد»
گفتم: «اي امير! او مردي است که بسياري عبادت، او را کاهيده و اشتغال به قرب و محبت خدا او را از طلب دنيا و رياست غافل کرده است.»
گفت: «ميدانم که تو اعتقاد به امامت او داري ولي من امروز سوگند ياد کردهام که پيش از رسيدن شب او را خلاص کنم.» آنگاه جلاد را طلبيد و گفت:
«همين که جعفر بن محمد وارد مجلس شد و من کلاه خود
[ صفحه 104]
را از سر برداشتم، بيدرنگ گردن او را بزن و اين علامتي است ميان من و تو.» سپس پيک خود را به دنبال حضرت فرستاد.»
راوي داستان گويد: «همين که جعفر بن محمد داخل قصر شد، ديدم که قصر به حرکت درآمد مانند پر کاهي که در ميان درياي امواج باشد و منصور را ديدم که برجست و با سر و پاي برهنه به استقبال حضرت دويد و بندهاي بدنش ميلرزيد و دندانهايش بر هم ميخورد و مدام رنگ صورت او سرخ و زرد ميشد. پس آن حضرت را بسيار احترام و اکرام کرد و دست او را گرفت و بر روي تخت خود نشانيد و دو زانو در خدمت جعفر بن محمد نشست مانند بندهاي که در خدمت آقاي خود بنشيند و با صداي لرزان گفت: «يابن رسول الله! به چه سبب در اين وقت تشريف آوردهايد؟»
حضرت فرمود: «براي اجابت دعوت تو!»
گفت: «من شما را نطلبيدم و گويا پيک اشتباه کرده است، اکنون اگر حاجتي داريد در خدمت شما هستم.»
حضرت فرمود: «حاجتم آن است که مرا بدون ضرورت طلب ننمايي.»
گفت: «چشم و معذرت ميخواهم.»
آنگاه حضرت برخاست و از قصر خارج شد.»
پس منصور که همچون بيماران شده بود لحاف طلبيد و تا نيمه شب خوابيد و چون به حال عادي برگشت گفت: «هنگامي که جعفر بن محمد داخل قصر شد ديدم اژدهاي عظيم
[ صفحه 105]
و رعبانگيزي پيدا شد و دهان خود را گشود و کام بالاي خود را بر بالاي قصر و کام پايين خود را در زير قصر گذاشت و دم خود را به دور قصر من گردانيد و به زبان عربي فصيح گفت:
«اگر نسبت به امام، ارادهي کوچکترين بدي نمايي تو و قصرت را يکجا فرو ميبرم.» و به همين خاطر بود که عقل من پريشان شد و تمام وجودم به لرزه درآمد.»
راوي گويد:
«من گفتم: «اينها از او عجيب نيست زيرا که نزد او اسمها و دعاهايي هست که اگر بر شب بخواند، روز ميشود و اگر بر روز بخواند شب ميشود و اگر بر موج دريا بخواند ساکن ميگردد.» [1] .
[ صفحه 106]
|