«علي بن ابيحمزة» گويد:
«دوستي داشتم که در دستگاه بنياميه به شغل نويسندگي اشتغال داشت. روزي به من گفت: «از جعفر بن محمد براي من وقتي براي ملاقات بگير.»
من از آن حضرت وقت ملاقات براي او گرفتم و چون به نزد آن حضرت آمد سلام کرده نشست و سپس گفت:
«قربانت گردم، من مدتي در دستگاه بنياميه دفترداري کردهام و از اين راه مال زيادي به دست آوردهام و در پيدا کردن آن اموال، مقيد به حلال و حرام نبودم و از هر راهي که ممکن بود آنها را به دست آوردم».
جعفر بن محمد فرمود: «اگر بنياميه کساني (امثال شما) را نمييافتند که براي آنها دفترداري کند و ماليات وصول کند و با سپاهيانشان به جنگ روند و در اجتماعاتشان حاضر شوند نميتوانستند حق ما را غصب کنند و اگر مردم آنها را به حال خود واميگذاردند چيزي جز آنچه به طور اتفاق به دستشان ميرسيد به چنگ نميآوردند.»
[ صفحه 85]
جوان عرض کرد: «قربانت گردم! اکنون من راه نجاتي دارم؟»
فرمود: «اگر بگويم انجام ميدهي؟»
پاسخ داد: «آري، انجام ميدهم!»
فرمود: «از هر چه در دستگاه آنها به دست آوردهاي چشم بپوش، به اين ترتيب که هر مالي را که صاحب آن را ميشناسي بدو باز گردان، و هر چه که صاحبش را نميشناسي براي او صدقه بده، و در عوض، من براي تو بهشت را از طرف خداي عزوجل ضمانت ميکنم.»
علي بن ابيحمزه ميگويد:
«فاطرق الفتي رأسه طويلا ثم قال: «قد فعلت جعلت فداک».
«جوان لختي سر به زير افکند و پس از مدتي فکر سر برداشته عرض کرد: «قربانت ! انجام ميدهم».
علي بن ابيحمزه گويد:
«جوان همراه ما به کوفه بازگشت و هر چه داشت حتي لباسهاي تنش را (چنانچه به جعفر بن محمد قول داده بود) همه را انفاق کرد و من که چنان ديدم پولي جمع کرده و لباسي برايش تهيه کردم و بقيهي آن پول را نيز براي خرجي او به نزدش فرستادم.
چند ماهي نگذشت که آن جوان بيمار شد و ما روزها به عيادتش ميرفتيم تا آن که روزي به بالينش رفتم، ديدم در حال
[ صفحه 86]
جان دادن است، چشمش را باز کرد و مرا که ديد گفت:
«يا علي وفي لي و الله صاحبک».
«به خدا سوگند (صاحب تو، امام صادق عليهالسلام) به وعدهاي که به من داده بود وفا کرد.»
اين سخن را گفت و از دنيا رفت. ما او را به خاک سپرديم و چون به نزد جعفر بن محمد رفتم و چشم آن حضرت به من افتاد فرمود:
«يا علي وفينا و الله لصاحبک».
«اي علي! به خدا سوگند ما به وعدهاي که به رفيق تو داده بوديم وفا کرديم.»
من عرض کردم: «قربانت گردم، به خدا او نيز هنگام مرگش همين سخن را گفت.» [1] .
[ صفحه 87]
|