«علي بن حمزه» ميگويد:
«با جمعي در حضور جعفر بن محمد عازم بيت الله الحرام بوديم. پس از مدتي راهپيمايي خسته و ناتوان در زير درخت خشک و بيبرگي براي استراحت نشستيم. ناگاه لبهاي مبارک جعفر بن محمد به حرکت درآمد و مشغول دعاهايي شد که ما مضمون آن را درک نميکرديم، سپس اشاره به درخت نمود و فرمود: «اي درخت! ما را از روزياي که خدا در تو قرار داده است بهرهمند ساز.»
ناگاه درخت به سوي حضرتش متمايل شد و برگهايش سبز شد و رطب تازه به بار آورد!
جعفر بن محمد خطاب به همسفرانش فرمود: «با نام خدا از ميوههاي اين درخت ميل کنيد.»
پس همگي از آن تناول نموده و آن رطبها را بهترين آنها يافتيم. در اين ميان جملگي از حضرت تشکر کرديم و دانستيم که خداوند به برکت آن امام معصوم درخت خشک را سرسبز و بارور نموده است، ولي يک نفر عرب، اين کار را سحر و
[ صفحه 80]
جادوگري خواند و گفت: «تاکنون چنين سحر بزرگي را نديده بودم!»
جعفر بن محمد با زبان نرم و لحني مهربان به او گفت:
«اي عرب! اين کار ما سحر نيست، بلکه خداوند، دعاي ما را مستجاب ميکند»، ولي آن مرد لجوج همچنان در امامت و کرامت روشن امام تشکيک و اظهار بيادبي ميکرد.
حضرت فرمودند: «اي عرب! ما اگر از خداوند بخواهيم که تو را مسخ نموده و به صورت ديگري درآورد، اجابت ميشود!»
مرد عرب گفت: «اگر راست ميگويي اين کار را بکن!»
پس جعفر بن محمد ارادهاي فرمود و خداوند آن عرب را بيدرنگ به صورت سگ ممثل نمود!
راوي گويد:
من به دستور امام آن عرب مسخ شده را تعقيب کردم و ديدم او را که به سوي خانهاش برگشت و بچههايش را ديدم که چگونه او را با چوب و سنگ ميزدند و از خانهاش بيرون ميکردند!!
او که همچون سگ شده بود، زوزه ميکشيد و پارس ميکرد و عاقبت به کنار جعفر بن محمد آمد و به عنوان استرحام و عذرخواهي اشک ميريخت و خودش را در خاکها ميغلطاند، تا آنکه آن امام مهربان دست به دعا بلند کرد و خداوند توانا، وي را به صورت اول باز گردانيد!
[ صفحه 81]
آنگاه جعفر بن محمد فرمود: «آيا ايمان آوردي؟»
او گفت: «بلي، بلي يابن رسول الله! هزار بار ايمان آوردم» [1] .
[ صفحه 82]
|